امتیاز موضوع:
  • 40 رأی - میانگین امتیازات: 4.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

پست سوم!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

بچه ها این مدت داشتم یه سری تحقیقات واسه رمان انجام می دادم که واقعا الزامی بودن..
در ادامه می خونید که این تحقیقات چیا هستن و واسه چی دارم میگم که مدتی وقتم رو به اون اختصاص دادم و تا چه حد اهمیت داره..
پستای هیجانی زیادی در راهه..
در ضمن من موضوع نگین و گم شدنش و بچه هایی که دست فریبرزن رو فراموش نکردم و در ادامه می خونید که علیرضا می خواد چکار کنه!..
فقط صبور باشید!..
پستای بعد در خصوص سوگل و نسترن ِ ..
به امید خدا فرداشبم در خدمتتون هستم!..
یاعلی!
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)



نگاهش که به من افتاد مثلا خواست بحثو عوض کنه..ولی باز صداش گرفته بود..
-- پشت تلفن یه چیزایی می گفتی!..قضیه چیه؟..
سرمو تکون دادم و بدون اینکه صورتمو خشک کنم تو همون حالت نشستم..
صدای منم خش داشت..ولی تموم سعیم این بود که کنترلش کنم..

محمد چشماشو باریک کرد و زل زد تو چشمای من..
-- چی شده علی؟..
نفسمو عمیق دادم بیرون و دستامو گذاشتم لب مبل و سرمو به عقب تکیه دادم..چشمامو بستم..
- خیلی چیزا....
چشمامو باز کردم..
-بنیامین کشته شد!..

یکدفعه از جا پرید..
--چــی؟!کشتنش؟!..
فقط سرمو تکون دادم..
با اخم گفت: نگو که کار خودت بوده؟........
نیشخند زدم..
-نچ..جوش نیار بشین تا واسه ت بگم..
یه کم تو صورتم نگاه کرد..آروم نشست ولی چشماش هنوز رو من بود و..البته کمی مشکوک..
-- آخه چطوری؟..کی کشتش؟..

با پوزخندی که از اول تا آخر رو لبام بود مو به مو همه چیزو واسه ش تعریف کردم..
از قیافه ی ماتش معلوم بود که تعجب کرده!..

-- فکر نمی کردم فریبرز از بنیامین کینه داشته باشه..
- ولی من فکرشو می کردم..با اینکه برای خودمم غیرمنتظره بود اما از نفرتش خبر داشتم..
-- پس چرا چیزی نگفتی؟..
- چون نمی دونستم انقدر خر میشه که بخواد دست به اینکار بزنه..فکر می کردم فقط تو ظاهره نه اینکه بخواد یه شبه دخلشو بیاره..اونم اینجوری!..
--ولی حالا نقشه هامون بهم می ریزه..می دونی اگه به گوش سیروس برسه چی میشه؟..
-همین الانشم به خون فرامرز تشنه ست..

کمی مکث کرد ..
با اینکه تردید داشت ولی پرسید: سوگل که چیزی نمی دونه؟..
- یه راست اومدم اینجا..هنوز خبر نداره!..
--بهش میگی؟..
- می تونم نگم؟..

از گوشه ی چشم نگاهم کرد..
-- آره خب هر چی نباشه شوهـ ..
-محمـــد!..
خواست بخنده ولی تا نگاهش به صورت درهم من افتاد لباشو جمع کرد و گفت: باشه بابا به دل نگیر قصدی نداشتم..
سکوتمو که دید گفت: به نظرت سوگل از بابت مرگ بنیامین ناراحت میشه؟..
پوزخند زدم..
- اگه هنوزم بخواد فکر کنه که بنیامین « آدم » بوده شاید!..
یه تای ابروشو انداخت بالا و سرشو تکون داد..
-- اینم حرفیه!

نفسمو عصبی دادم بیرون..
- بی خیال..بالاخره یه جوری میشه دیگه..در حال حاضر بدتر از اون نسترن ِ که نمی دونم چجوری قضیه ی شهرامو بهش بگم..حس می کنم تو بد وضعیتی گیر کردم!..

به صورتم دست کشیدم..کل بدنم داغ بود..حقیقتا داشتم می سوختم!..
محمد ساکت بود..
دستمو از رو صورتم پایین آوردم..نگاهه متفکر محمد به میز وسط اتاق خیره بود..
ناخنمو رو پارچه ی مخملی سرمه ای رنگ دسته ی مبل کشیدم..بعد از چند لحظه صداش در اومد!..
-- چی شد رفتی تو فکر؟!..
- می خوام یه کاری بکنم..البته فقط با کمک تو..
-- چه کاری؟!..
نگاهش کردم..حرفم بی مقدمه بود..
-کمتر از یک ماه به پایان این عملیات مونده..اینو که می دونی؟..
-- علیرضا حرفو نپیچون..بگو منظورت چیه؟..
با لبخند نگاهش کردم..از ارامش ناگهانی من نگاهش پر شد از تعجب....
- می خوام یه جنگ راه بندازم!..پایه ی یه عملیات جدید هستی؟....
با دهن باز بدون اینکه حتی پلک بزنه زل زد تو صورتم....

ادامه دارد...رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
پاسخ
 سپاس شده توسط m love f ، ♥h@di$♥ ، بیتا خانومی* ، sara mehrani ، maryamam ، atrina81 ، -Demoniac- ، میر شهریار ، mehraneh# ، عاطفه1985 ، puddin ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ببار بارون - s1368 - 27-08-2013، 16:38
RE: ببار بارون - aCrimoniouSs - 29-08-2013، 12:11
RE: ببار بارون - s1368 - 29-08-2013، 16:34
RE: ببار بارون - s1368 - 31-08-2013، 7:57
RE: ببار بارون - s1368 - 01-09-2013، 8:02
RE: ببار بارون - s1368 - 07-09-2013، 8:21
RE: رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) - s1368 - 05-04-2014، 17:28

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان