امتیاز موضوع:
  • 40 رأی - میانگین امتیازات: 4.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

سلام دوستای نازنینم..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
امشبم با 2 تا پست خوشمل اومدم پیشتون..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
اگر از احوالات ویرانگر می پرسید که قراره فرداشب ازش پست بذارم..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
الان خداییش خسته م..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

ولی نگران نباشید حتما جبران می کنم....رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
_____________________________________________




*************
« سوگل »

ساعت یازده و نیم صبح بود..بعد از صبحونه که تو رستوران هتل خوردیم همراه نسترن برگشتیم اتاقمون..
دیشب نخوابیده بودم و واسه ی همین چشمام بدجور قرمز شده بود..حس می کردم پلکام داغ شدن و اگه یک جا واسه 5 دقیقه بی حرکت می موندم می افتادن رو هم و..خوابم می برد..
ولی بازم سرسختانه خودمو رو مبل جمع کرده بودم و نگاهم لجوجانه به ساعت دیواری بود..شد 11:31 دقیقه..
گوشه ی لبمو از روی استرس می جویدم..
پس چرا نمیاد؟..
نکنه دیشب برنگشته باشه هتل؟..
یعنی الان کجاست؟..

لعنت به من..روم نشد برم جلو و از آروین سراغشو بگیرم..
دل تو دلم نبود..ای کاش می تونستم برم پشت در اتاقش و......
پوفـــــ ..خدایا من چم شده؟!..

هرجوری بود نسترن رو مجبور کردم بره بخوابه..اما خودم........
مگه می تونستم؟..محال ممکنه..تا خیالم با دیدنش راحت نشه نه..به هیچ وجه..
مغز سرکشم بهم فرمان می داد که برو تو اتاق و بگیر بخواب..ولی قلبم..مانع می شد که تا نبینیش نمی تونی یک ثانیه هم چشم رو هم بذاری..
پس کجایی تو علیرضا؟!..

با صدای زنگ در پریدم..دست و پامو گم کرده بودم..شاید چون انتظارشو نداشتم..
اما شاید هم علیرضا نباشه...نه..خدا نکنه....
با این فکر به سرعت شالمو از روی مبل چنگ زدم و انداختم رو موهام..یه نفس دویدم سمت در و قبل از اینکه بخوام از چشمی نگاه کنم درو باز کردم........

نگاهم که با نگاهه قشنگش تلقی کرد یه لبخند ناخواسته نشست رو لبام..گوشه ی لبش با دیدنم به لبخند کشیده شد و خیره شد تو چشمام....
نمی دونم تا کی تو اون حالت بودیم که دستشو از روی درگاه برداشت و یه قدم به طرفم اومد و شونه ی چپش رو به دری که نیمه باز نگهش داشته بودم تکیه داد....
تازه اون موقع بود که حواسم جمع اطرافم شد و سرمو انداختم پایین..

صدای علیرضا عجیب قلبمو گرم کرد..
-- منتظر من بودی؟!..
سرمو کمی بالا گرفتم تا بتونم نگاهش کنم..نگاهم که به لبای خندونش افتاد شرم همراه خون تو رگ هام جریان گرفت و ..اینبار همه ی تنمو با اون حرارت دلپذیرش گرم کرد..
با همه ی صداقتی که تو عشقم نسبت بهش داشتم سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم..
چشماش برق شیطنت داشت..تاب نیاوردم و نگاهمو تا سمت یقه ی تیشرت سرمه ایش سوق دادم و همونجا مکث کردم..
لبمو با زبون تر کردم و زمزمه وار گفتم: راستش..دیشب....
نفس کم اوردم..وای خدایا چرا اینجوری نگاهم می کنه؟..
انگار خودشم متوجه شد که چشماشو چرخوند یه سمت دیگه و با همون لبخند سرشو تکون داد که یعنی ادامه ی حرفتو بزن..
از این حرکتش خنده م گرفته بود اما خودمو کنترل کردم..
دستی به شالم کشیدم و لب زدم: دیشب..نگرانت شده بودم، واسه ی همینم....خب..واسه ی همین....
-- واسه ی همین تا الان منتظر نشستی و هنوزم نخوابیدی درسته؟..

با تعجب سرمو بلند کردم..
از کجا فهمیده بود که دیشب نخوابیدم؟..
همون موقع یاد چشمام افتادم و گوشه ی لبمو طبق عادت ِ همیشه گزیدم....

ادامه دارد...

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
پاسخ
 سپاس شده توسط maryamam ، sara mehrani ، ♥h@di$♥ ، m love f ، ♥ساراطلا♥ ، atrina81 ، neg@ar ، -Demoniac- ، میر شهریار ، mehraneh# ، عاطفه1985 ، puddin ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ببار بارون - s1368 - 27-08-2013، 16:38
RE: ببار بارون - aCrimoniouSs - 29-08-2013، 12:11
RE: ببار بارون - s1368 - 29-08-2013، 16:34
RE: ببار بارون - s1368 - 31-08-2013، 7:57
RE: ببار بارون - s1368 - 01-09-2013، 8:02
RE: ببار بارون - s1368 - 07-09-2013، 8:21
RE: رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) - s1368 - 10-05-2014، 11:26

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان