امتیاز موضوع:
  • 40 رأی - میانگین امتیازات: 4.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

پست دوم!...رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

عشق لالایی بارون تو شباست
نم نم بارون پشت شیشه هاست
لحظه ی شبنم و برگ گل یاس
لحظه ی رهایی پرنده هاست
لحظه ی عزیز با تو بودنه
آخرین پناه موندن منه
__________________________________________________






پوزخند محوی نشست کنج لباش و سرشو تکون داد!..
-- فقط کافیه اراده کنه!..من باهاش زندگی کردم سوگل حرفی که رو زبون حاجی بشینه و از دهنش بیاد بیرون واسه خیلیا حجته!..
- تا این حد که بخواد جای دخترش تصمیم بگیره؟!..
و خیلی زود جواب خودمو دادم..
- درست مثل بابام....
-- سوگل حاج مودت از خیلی جهات شبیه پدرته اما این همه ش نیست!..اون آدم بی منطق و خودخواه و مغرریه ولی..کار خیر هم تو عمرش زیــاد کرده!..

با تمسخر زیر لب خندیدم و نگاهمو از رو صورتش برداشتم..
- آره کاملا مشخصه..این کار برای کی خیر و برکت داشته که حاجی بخواد دنبال اجر و ثوابش باشه؟!..
-- مردمم فقط کارای خیر حاجی رو می بینن..حاج مودت فقط تو خانواده ست که بی منطق حرف می زنه و عمل می کنه!..به خیال خودش صلاح همه ی خانواده پیش اون نوشته شده و می دونه که باید چکار کنه!..
بخوام روراست باشم باید بگم که مامان تنها دختر حاجیه..حاجی هم نمونه ی کامل یه مرد متعصبه..نمیگم « غیرت » چون افراط و تفریط تو رفتار یه مرد، هیچ وقت غیرت به حساب نمیاد....امثال پدر تو و حاجی هر بلایی که بخوان به سر دختراشون میارن و آخرشم که دیدن اشتباهه به اسم غیرت و جوونمردی تمومش می کنن و می شینن کنار..
ولی اگه فقط یه سرسوزن معنی « غیرت » و « جوونمردی » رو می فهمیدن و درک می کردن الان..وضعیت تو و نگین و امثال ریحانه اینی که الان داری می بینی نبود!..قبول داری؟!..

-معلومه که قبول دارم!..اما مامان چرا نباید تموم حقیقتو بهمون بگه؟!..چرا وقتی حافظه شو به دست آورده بازم پنهون کاری کرده؟..فقط چون حاجی نخواسته؟..

شونه شو بالا انداخت و بلند شد..رفت سمت ظرفشویی و شیر آبو باز کرد..
--اونو دیگه باید از زبون خودش بشنویم!..

مشتشو پر از آب کرد و به صورتش پاشید..چند برگ دستمال کاغذی از روی میز برداشت و فقط دستاشو خشک کرد ولی صورتش هنوز خیس بود..انگار که گرمش شده!..
- ای کاش بیشتر اصرار کرده بودیم..شاید اون موقع همه چیزو می گفت!..
--حالش خوب نبود..بذار تو یه فرصت مناسب خودم ته و توشو در میارم!..راستی نسترن کجاست؟!..
- بابا بهش زنگ زد گفت بره خونه..
--اتفاق جدیدی که نیافتاده؟!..
- تا اونجایی که فهمیدم نه!..از نگین خبری نشد؟!..
-- پیگیرشم..نهایتش فرداشب همه چیز معلوم میشه!..
- نگرانم..فرداشب خیلی دیره....

ادامه دارد...
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
پاسخ
 سپاس شده توسط maryamam ، ♥h@di$♥ ، saba 3 ، Berserk ، atrina81 ، -Demoniac- ، میر شهریار ، mehraneh# ، Mohanna1081 ، عاطفه1985 ، puddin ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ببار بارون - s1368 - 27-08-2013، 16:38
RE: ببار بارون - aCrimoniouSs - 29-08-2013، 12:11
RE: ببار بارون - s1368 - 29-08-2013، 16:34
RE: ببار بارون - s1368 - 31-08-2013، 7:57
RE: ببار بارون - s1368 - 01-09-2013، 8:02
RE: ببار بارون - s1368 - 07-09-2013، 8:21
RE: رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) - s1368 - 31-05-2014، 10:15

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان