دلتنگم
دلتنگ روزهای باتو بودن
من صدایت کنم "عشقم"
وتو بگویی "جونم"
ومن سیرنشوم ازاین جانم گفتنهایت
وبازصدایت کنم وبازصدایت کنم.........
روزهای خوب چه زود تمام میشوند
آغوش من فقط به اندازه تو جا دارد ...
این تمام لذت من است ...
وقتی با اصرار مرا می خوانی ...
وقتی با چشم های بسته گرمای نفسهایت را احساس می کنم ...
من این انتظار عاشقانه را می پرستم ...
تمام روز انتظار تا تو بیایی ...
آغوش من فقط اندازه تو جا دارد ...
اگر خوب گوش کنی
این ضربان های تند و پی در پی قلبم را می شنوی
تو را فریاد می زنند ...
مخاطب کلامم که هیچ ...
مخاطب ضربا نهای قلبم هم تویی ...
ببین تعبیر می کنم که گاهی خواب تو
همان نهایت آرزوی من است ...
این تمام لذت من است ...
وقتی با اصرار مرا می خوانی ...
وقتی با چشم های بسته گرمای نفسهایت را احساس می کنم ...
من این انتظار عاشقانه را می پرستم ...
تمام روز انتظار تا تو بیایی ...
آغوش من فقط اندازه تو جا دارد ...
اگر خوب گوش کنی
این ضربان های تند و پی در پی قلبم را می شنوی
تو را فریاد می زنند ...
مخاطب کلامم که هیچ ...
مخاطب ضربا نهای قلبم هم تویی ...
ببین تعبیر می کنم که گاهی خواب تو
همان نهایت آرزوی من است ...
سالهاست به دنبال تومیگردم
بدنبال احساسی که قلبم را بلرزاند
بدنبال نگاهی که خون رگهایم را منجمد کند
وصورتم گُربگیرد ازاین عشق
سالهاست بدنبال تومیگردم
بدنبال احساسی که بابودنت
صدای تپشهای قلبم دوبرابرشود
وقتی صدایم میکنی
"جانم" را ازاعماق جانم نثارت کنم
وآنگاه که بامن همنفس می شوی
نفسم بند بیاید ازجذبه نگاهت
سالهاست بدنبال تومیگردم ای عشق
مـــوهـــایـــم .
.
که یـکدسـت ..
که یـکدسـت ..
هـــمرنـــگ ِ دنــــدانـــهـایــــم شـد !
بـــــاز هــــم .
.
بـــــا عـشق
بـــــا عـشق
می نویـسم
میخواهم فراموش کنم غمم را
بازپناه می آورم به تو
به عشق تو
نگاه تو
سلام تو
تشنه صدایت میشوم
تشنه آغوشت
تشنه "جانم" گفتنت
که همچون قند آب میشود درقبلم
ومرا به اوج احساس می رساند
خود نمی دانی
اما همه کسم شده ای
تنها دلیل بودنم ماندنم و ادامه دادنم
توخود نمیدانی همه کسم شده ای
روسری اش را جلو کشید و موهای سیاه و براقش را زیر آن پنهان کرد ، رو کرد به جوان و با ذوق گفت : چه حلقه ی قشنگی !!! نگاه کن ، اندازه انگشتمه ، فکر نمیکردم اینقدر خوش سلیقه باشی ؟! یکدفعه لحن صدایش عوض شد ، انگار چیزی یادش آمده بود ؛ آرام گفت : پدرم نامه هایت را دید ، حالا دیگر همه چیز را میداند. اما تو نگران نباش ، گفت باید با تو حرف بزند. اگر بتوانی خودت را نشان بدهی و دلش را به دست بیاوری حتما موافقت میکند. دل کوچک و مهربانی دارد.
من که رفتم ، دسته گل را بردار و به دیدنش برو ، راحت پیدایش میکنی … چند قطعه آنطرف تر از تو ، کنار درخت نارون ، مزارش آنجاست …
من که رفتم ، دسته گل را بردار و به دیدنش برو ، راحت پیدایش میکنی … چند قطعه آنطرف تر از تو ، کنار درخت نارون ، مزارش آنجاست …