31-08-2013، 8:40
پيرمرد و پيرزني بسيار سالخورده روبروي تلويزيون و بر روي كاناپه قديمي اي نشسته اند. در تاريكي نسبي اتاق، نور آبي رنگ لرزان تلويزيون بر روي صورتشان بازي مي كند. در پشت سرشان چندين عكس قديمي و جديد به چشم مي خورد. عكس قهوه اي رنگي كه آن دو را در جواني و لباس عروس و داماد نشان مي دهد. عكس بعدي متعلق به اين زوج جوان و نوزاديست كه در آغوش زن جوان جا خوش كرده. عكسي ديگر، زني جوان را نشان مي دهد با لباس سفيد عروسي كه بر خلاف عكس اول بسيار خوش رنگ و لعاب است.
پيرزن و پيرمرد محو تماشاي برنامه اند. گويي حتي پلك نمي زنند. پيرزن هر از چند گاهي بلند بلند مي خندد و نگاهي به ساعت قديمي آويزان شده بر روي ديوار مي اندازد. پيرمرد در سكوت تلويزيون را نگاه مي كند. پس از چند دقيقه، پيرزن دوباره به ساعت نگاه مي كند. حال عقربه متوسط ،عدد 30 را نشان مي دهد. سمعك را از گوشش خارج مي كند و به سمت پيرمرد دراز مي كند. پيرمرد سمعك را گرفته، نگاهي به ساعت مي اندازد و سمعك را در گوشش فرو مي كند. پيرمرد گه گاهي قهقه اي سر مي دهد و پير زن در سكوت به تماشاي تلويزيون ادامه ميدهد.
پيرزن و پيرمرد محو تماشاي برنامه اند. گويي حتي پلك نمي زنند. پيرزن هر از چند گاهي بلند بلند مي خندد و نگاهي به ساعت قديمي آويزان شده بر روي ديوار مي اندازد. پيرمرد در سكوت تلويزيون را نگاه مي كند. پس از چند دقيقه، پيرزن دوباره به ساعت نگاه مي كند. حال عقربه متوسط ،عدد 30 را نشان مي دهد. سمعك را از گوشش خارج مي كند و به سمت پيرمرد دراز مي كند. پيرمرد سمعك را گرفته، نگاهي به ساعت مي اندازد و سمعك را در گوشش فرو مي كند. پيرمرد گه گاهي قهقه اي سر مي دهد و پير زن در سكوت به تماشاي تلويزيون ادامه ميدهد.