امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز-جاده اي خاكي و متروكه در جاده اي متروكه و خاكي كه دو سمت آنرا بيابان محاصره كر

#1
روز-جاده اي خاكي و متروكه

در جاده اي متروكه و خاكي كه دو سمت آنرا بيابان محاصره كرده ،نيسان وانتي آبي رنگ با سرعت به سمت دوربين نزديك مي شود. در حاليكه ابري از غبار در پشت اتومبيل بلند شده، از جلوي دوربين عبور مي كند و از كادر خارج مي شود.

روز-داخل نيسان وانت

پژمان، مردي حدودا 30ساله با كت وشلوار مشكي براق و موهاي از ته تراشيده و ته ريش، بر روي صندلي كمك راننده نشسته و چشمانش را بسته است. با تكان هاي شديد وانت، سرش در جهت هاي مختلف تكان مي خورد. با تكاني شديد تر از قبل، سرش به شيشه سمت راستش مي خورد و از خواب مي پرد و با تعجب و ترس ابتدا روبرو را نگاه مي كند و سپس به سمت راننده مي چرخد.

دهانش را باز مي كند تا چيزي بگويد اما رحمان مردي حدودا 55ساله كه پيراهن سفيدي بر تن دارد و شكم برآمده اش با فرمان برخورد مي كند مي گويد:

رحمان:آقا معلم ،خوب خوابيديا

پژمان:والله چه عرض كنم.

رحمان:آقا معلم بگير بخواب ، يه ساعت ديگه مي رسيم.خودم صدات مي كنم.

پژمان:نه ديگه. گردن درد گرفتيم بابا. چه خبره اين جوري مي ري؟

رحمان:مگه چه جوريه؟ مي خواي آروم برم تو اين گرما هلاكت كنم؟

پژمان از جيب پيراهنش عينكي بيرون مي آورد و بر روي چشم مي گذارد. صفحه موبايلش را روشن مي كند. بي آنكه نگاهش را از روي گوشي بر گرداند و در حاليكه با دستمالي آن را برق مي اندازد مي گويد:

پژمان: اينجا آنتن نمي ده؟

رحمان: آقا معلم، تو ده تلفن هس. رسيديم زنگ بزن.

رحمان راديو را روشن مي كند. آهنگ( چه رسمي داري اي دوره زمونه)از احسان خواجه اميري در حال پخش است. رحمان رو به پژمان مي گويد:

رحمان:باز اين فردين بد نمي خوند. پسرش پاك آبروي باباش رو برده.نه؟

رحمان با صدايي ناهنجار يكي از آهنگ هاي ايرج را مي خواند و بشكن مي زند.

پژمان: خيلي شارژي ، خبريه؟

رحمان:آقا معلم.امروز داشتم مي اومدم دنبالتون خداداد مرد. اي بر پدرش لعنت. بابام رو سوزوند 20سال. تف به روش بياد مرتيكه...

پژمان:آقا رحمان زشته. نگيد. حالا كه مرده قباحت داره.

رحمان دست درجيبش مي كند و دستمال يزدي اي كهنه را بيرون مي آورد ومحتويات بيني اش را در آن تخليه مي كند.

رحمان:آقا معلم. معلمي درس. باباي خودتم در مياوردن همين رو مي گفتي؟20سال مچد نرفتم مگه واسه نفرين اين حروم لقمه.

با همان دستمال، قطره اشكي كه هنوز نچكيده را پاك مي كند

رحمان:پدر سگ يه عمر خورد فك كرد كفن جيب داره.

رحمان با لحني شعاري ادامه مي دهد

رحمان: نه خود خورم،نه كس دهم، گوله كنم به سگ دهم. 20سال پيش نبودي ببيني چه آتيشي سر زميناي بابام راه انداخت. ادعاش مي شد مالكه. اون موقع كجا بودي آقا معلم؟ننم دق كرد بس آقام رو چزوندن. خودش و باباش مي گفتن خانيم. ما هم گفتيم خانيد. زمينارو كه بابام نداد آب رو بست و گفت ديگي كه واسه من نمي جوشه مي خوام سر سگ توش بجوشه. اهالي ده هم از ترس آدماش خفه خون گرفتن نكنه سر زميناي اونام مدعي شه.

چشم هاي پژمان دائم بر روي دهان، چشم ها و دستهاي رحمان حركت مي كند.

رحمان ادامه مي دهد

رحمان: آقا معلم،آخر سر گفتيم خونه و باغچه مال ما، زمينا مال شما. بس كه گشنگي و خفت كشيديم.

روز-ميدان گاه روستا

نيسان وانت با گرد و خاك زياد وارد ميدان گاه مي شود. مردم اكثرا مشكي پوشيده اند و همگي به يك سمت مي روند.

روز- مسجد

مسجد بسيار كوچك و نوساز است. قسمت پايين مردانه و بالكني كوچك به زنان روستا تعلق دارد.روستاييان تمام صحن مسجد را پر كرده اند. در بالاي منبر آخوندي با دستار مشكي مشغول نوحه خوانيست. چند نوجوان خرما ها را در جعبه هاي مقوايي به تازه واردان تعارف مي كنند و پشت سرشان نوجواني ديگر چاي تعارف مي كند و نوجواني پشت سر او به مردم قرآن هاي كوچك مي دهد و كف دست تازه واردان گلاب مي پاشد. تازه واردان هم خرما را در دهان، و قندها را در كنار استكان ها بر روي فرش مي گذارند و دستهاي گلاب مالي شده را بر صورت مي كشند و عطف قرآن ها را مي بوسند و بر روي پيشاني مي گذارند و بي آنكه حتي لاي آنها را باز كنند زمين مي گذارند ، يا مشغول نوشيدن چاي مي شوند و يا با بغل دستيه خود صحبت مي كنند.

پژمان و رحمان هم وارد مسجد مي شوند. رحمان با اشخاصي كه به عنوان صاحب عزا جلوي در ايستاده اند و تسليت مي گيرند چيزي مي گويد. آنها هم به سمت پژمان هجوم مي آورند و با دو دست، دست پژمان را مي فشارند. دو نفر از آنها دست پژمان را مي گيرند و او را به سمت بالاي مجلس راهنمايي مي كنند. رحمان و پژمان كنار هم مي نشينند.

آخوند جوان كه نوحه اش تمام مي شود شروع مي كند از خوبي ها و انفاق و گشاده دستي و بخشش و دينداري وقف مسجد و حمام و مدرسه وغيره ي متوفي سخن گفتن.

هرچه آخوند جوان پياز داغ قضيه را بيشتر مي كند، چهره رحمان بيشتر در هم مي رود. آخوند مي گويد و مي گويد، رحمان ناراحت و ناراحت تر مي شود.

آخوند جوان سخنراني خود را با سلام دادن به جهات جغرافيايي تمام مي كند. رحمان با چهره اي بسيار درهم رو به پژمان مي كند و مي گويد:

رحمان: 20سال گناه بيچاره رو شستم. خدا بيامرزتش، مرد خوبي بود.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان