امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ورود عشق ممنوع

#21
جالبه ادامه ش یادت نره...سسسسپاسسHeartHeart
پاشوبیاکمی بغلم کن
ببوس.تاباورکنم حضورتواین دفعه خواب نیست.
مراببوس...تاهمه ی شهرپرشود
این اتفاق هرچه که باشدسراب نیست
دنیاسرجدایی ماشرط بسته اند
امادعای شوم کسی مستجاب نیست!!!
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ
آگهی
#22
قسمت10

بعد از اينكه يه ميدون رد كرد كنار يه پژوه 206 وايستاد و براش بوق زد
چند لحظه بعد دختري از ماشين پياده شد و به طرف ما امد.
به به جناب سروان چه عجب ما شما رو ديديم ....ستاره سهيل شدي ديگه كم كم داشتيم فراموش مي كرديم شخصي به اسم شهاب احمدي هم وجود داره
شهاب - باز تو منو ديدي شروع كردي .....سلامتم كه طبق معمول از گشنگي خوردي
عليك سلام جناب سروان اخمو
ای خدا این ديگه كيه ؟.... چقدر خودموني با شهاب حرف مي زنه
شهاب - رويا باز كارم به تو افتاد تو هم شروع كردي
اه وا شهاب من چي رو شروع كردم
واي بهش شهابم ميگه ..نكنه ... نكنه نامزدشه ............واي نه ............اينطوري باشه من كه دق مي كنم
شهاب - انقدر حرف زدي فراموش كردم خانوم دباغو بهت معرفي كنم
ايشون رويا هستن دختر خاله من
اخيش بخير گذشت دختر خالشه ............. خله دختر خالش باشه ....مگه نشنيدي ميگن عقد پسر خاله و دختر خاله رو تو اسمونا بستن حالا اسمون چندمشو الله و اعلم ...چقد خوشگلم هست
رويا- سلام من رويام از اشنايي با شما خوشوقتم
چه با نمك مي خنده منم جاي شهاب بودم عاشق همين خند هاش مي شدم خر كه نيست عاشق سبيلاي من بشه
-سلام منم ژاله هستم
رويا - چه اسم قشنگي
-ممنون
شهاب - رويا كارتون چقدر طول ميكشه
رويا- فكر نكنم بيشتر از يكي دوساعت طول بكشه
شهاب - پس این خانوم دباغ دوساعت دست شما امانت تا كارتون تموم بشه
رويا- ای به چشم جناب سروان شما جون بخواه كيه كه بهت بده

شهاب - رويا حيف عجله دارم و گرنه خودت مي دوني نمي زارم بي جواب بموني
رويا در حالي كه مي خنديد در طرف منو باز كرد
رويا- خوب بنده در خدمتم
با تعجب به شهاب نگاه كردم و سرمو تكون دادم كه این چي مي گه
شهاب - رويا جون شما برو تا سوار اون غار غاركت بشي خانوم دباغ هم مياد
اينم به چشم به ماشين خوشگل منم توهين نكن و بعد در حالي كه براي شهاب شكلك در مي يورد به طرف ماشينش رفت
-من بايد كجا برم
شهاب - برو خودت مي فهمي
-اخه اينجايي كه مي گه كجاست
شهاب - چرا انقدر ترسيدي دختر به من اعتماد كن به رويا هم بگو دو ساعت ديگه ميام اينجا دنبالتون
-اخه
شهاب - برو ديگه منتظرته
با ترس و دودلي از ماشين پياده شدم و به طرف ماشين رويا رفتم كه شهاب برام بوق زد و حركت و كرد و رفت

رويا- خوب خوب يه بار ديگه سلام این پسر خاله اخموي من كه نمي زاره ادم عين ادميزاد سلام و عليك كنه و دستشو به طرف دراز كرد سلام من رويام خيلي خيليم از اشنايت خوشوقتم عزيزم
منم اروم بهش دست دادم و با يه لبخند كوچيك
-سلام
رويا- خوب بريم كه خيلي كار داريم
-ببخشيد مي پرسم كجا بايد بريم
جوابي نداد و فقط خنديد
تا چشم باز كردم ديدم توي ارايشگاهيم
اصلا براي چي اينجايم
رويا با دستاش اروم بازوهامو گرفت
رويا- خوب عزيزم برو اونجا بشين كه خانوم رحيمي خوشگلت كنه
-چيكار كنه
رويا- خوشگلت كنه ديگه
-اخه براي چي
رويا- ژاله جون صبر داشته باش مي فهمي
-اخه
رويا- عزيزم بشين باور كن این خانوم رحيمي كارش حرف نداره
-اما
دستاشو رو شونه هام گذاشت و با زور منو رو صندلي نشوند
رويا- ببين من مامورم و معذور اگه كارمو درست انجام ندم تو بيخ مي شم ....تو كه دلت نمي خواد برام چند سال حبس ببرن
با درموندگي به رويا نگاه كردم كه با خنده هاي شيرينش بالاي سرم وايستاده بود .
و با يه حركت مقنعه رو از سرم برداشت
نمي دونم چرا مانعش نشدم شايد بخاطر اينكه تا بحال جرات اينكه با چيزي يا كسي مخالفت كنمو نداشتم .و هميشه دربرابر همه چيز سر تعظيم فرود مي اوردم .
رويا- واي چه موهاي بلند و قشنگي داري
انقدر دلهره داشتم كه متوجه حرفا و تعريفاي رويا نمي شدم اگه دست خودم بود پا مي شدم و فرار مي كردم يه احساس گنگ و نامفهومي داشتم كمي هم ترسيده بودم
رويا- قربونت خانوم رحيمي دست بجونبون كه تا دوساعت ديگه بايد يه تيكه ماه تحويل يكي بدم
منظورش از این حرفا چي بود ....تحويل كي؟ تحويل چي؟.... يعني اينا همش يه تو طعئه خانوادگي بوده
از كار شهاب اصلا خوشم نيومد.... خوب مي تونست مثل ادميزاد بهم بگو برو ارايشگاه به خودت برس حالم بهم خورد بس كه این قيافتو ديدم ....به دختر خالش نگاه كردم از نظر قيافه زمين تا اسمون با شهاب فرق داشت
نمي دونم به رويا چي گفته بود كه اون مامور انجام اينكار كرده بود .........پس شهابم به من به ديد يه ادم زشت نگاه مي كنه ...و همه حرفاش شعار بوده ....قبل از اينكه ارايشگر بندو بياره نزديك صورتم .....دستشو پس زدم و از جام بلند شدم .
مقنعم كه رو دسته صندلي بود و برداشتم و سرم كردم
رويا – چي شد ژاله جون ؟
جوابشو ندادم و از پله هاي ارايشگاه رفتم بالا
رويا – صبر كن دختر حداقل بگو چي شد.
-شما درباره من چي فكر كرديد
رويا – منظورت چيه ؟
-اقاي احمدي گفته منو بياري اينجا .منظورشو از اينكارا نمي فهم
رويا -ببين به من فقط گفته بيام و تو رو بيارم ارايشگاه ديگه هيچي بهم نگفته
-خوب این يعني چي؟
عزيزم ژاله جون باور كن منم هيچي نمي دونم ولي تنها چيزي كه مي دونم اينه كه شهاب ادمي نيست كه بخواد به كسي توهين كنه عزيزم ...باور كن من ديگه هيچي نمي دونم
به صوتش نگاه كردم يعني اينم فكر مي كنه من زشتم پس چرا مثل ديگرون كنار لبش يه نيشخند نيست يا حرفي نمي زنه كه مسخرم كنه.
شهاب تو كه مي گي من زشت نيستم .....پس چرا منو فرستادي اينجا
هزارتا چراي ديگه امد تو ذهنم .
اگه توي شرايط و موقعيت ديگه بودم بدون اينكه به پشت سرم نگاه كنم مي رفتمو و به همشون بدو بيراه مي گفتم
اما حالا نه..... از ته دلم با خبر بودم . دلم به وجود شهاب عادت كرده بود .دوسش داشت . عاشق لبخنداش بود.عاشق چشاي مشكيش
حالا كه مي دونستم دوسش دارم نمي تونستم راحت بذارم و برم نمي دونستم اون چه احساسي نسبت به من داره.
شايد هدفش از اينكار این بود كه ببين من چقدر تغيير مي كنم بعد ببينه مي تونه دوسم داشته باشه يا نه ؟
نه خره خيلي خودتو تحويل گرفتي
شايدم مي خواد بگه من مي تونستم زودتر از اينا به خودم برسم ولي اينكارو نكردم .
شايدم.... چه فرقي مي كنه كه اون چه فكري مي كنه من كه دوسش دارم چرا به خودم نرسم و به خاطر اونم كه شده از این ريخت و قيافه در بيام
هنوز رويا منتظرم و ايستاده بود سرمو پايين انداختم و دوباره وارد ارايشگاه شدم و رويا بدون حرفي دنبالم امد
وقتي بند و نزديك صورتم اورد چشامو بستم
واي خدا .............جونم در امد فكر نمي كردم انقدر درد داشته باشه
تا ابروهامو برداره فكر كنم نيم كيلويي اشك ريختم
ارايشگر- خانومي مي خواي موهاتم كوتاه كنم
رويا - حيف این موهاي بلند نيست كوتاه بشن نظرت چيه يكم مرتبشون كني
فقط سرمو تكون دادم كه يعني باشه
و ارايشگر هم موهامو مرتب كرد و كمي جلوي موهامو حالت داد .
وقتي كارش تموم خودمو تو اينه ديدم
نه باورش سخت بود چقدر عوض شده بودم ديگه اون گربه ای نبودم كه مي شناختمش
رويا - واي چقدر صورتت روشن شده ژاله جون
ارايشگرر- این ابروهاي كشيده با چشاي عسليت صورتت ناز كرده
نمي گم محشر شدم يا يه پري دريايي.... اما اوني نبودم كه خودم از ديدنش خجالت مي كشيدم
تازه به این سوال رسيده بودم چرا هيچ وقت به ارايشگاه نيومده بودم. شايد براي اينكه مي ديدم وجودم براي كسي ارزشي نداره ...پس براي چي اينكارو مي كردم .
شايد فكر مي كردم نبايد قبل از ازدواج اينكارو كنم .
شايدم از ترس حرف مردم كه بهم هر عنگي رو نچسبونن شايدم نمي دونم نمي دونم
فقط مي دونستم حالا ژاله تو اينه رو بيشتر دوست دارم .
احساس اعتماد به نفس بيشتر .
احساس وجود داشتن .
احساس نفس كشيدن
قبل از هر حرفي رويا پول ارايشگاهو حساب كرد و باهم امديدم بيرون
رويا- خوب بدو بريم كه اگه دو دقيقه ديگه دير برسيم پوست سر دوتامون كنده است
با خنده ها و شوخي هاي رويا سوار ماشين شديم
حالا دوست داشتم سرمو بالا بگيرم و بگم منم هستم
رويا- چرا انقدر كم حرفي
- اخه حرفي براي گفتن ندارم
رويا- البته تقصير تو هم نيستا من زياد وراجي مي كنم
-نه اتفاقا اصلا ادم وقتي پيشته به چيز ديگه فكر نمي كنه
راستي شما نامزد اقاي احمدي هستي
رويا- من ؟
- اره؟
بلند خنديد ....يه دفعه این حرفا رو جلوي شوهرم نزنيا
شوهرت؟
رويا- عزيزم من ازدواج كردم.... دو ساله ....
اه ...با این حرفش انقدر خوشحال شدم كه نزديك بود از خوشي زياد بلند بخندم
رويا حرف مي زد و مي خنديد و من از خوشي زياد داشتم با دم نداشتم گردوها رو يكي يكي مي شكستم
انقدر این ارايشگاه و اصلاح كردنم براي من اني و يهو شد كه به كل مهموني رو فراموش كرده بودم .
به ميدون مورد نظر رسيديم هنوز شهاب نيومده بود .
رويا شمارشو روي برگه نوشت
رويا- بيا این شماره منه
خوشحال مي شم منو مثل دوست خودت بدوني و هروقت مشكلي داشتي يا اينكه دلت خواست يكي مختو بخوره باهام تماس بگير
برگه رو از دستش گرفتم
رويا- تو شماره داري؟
-نه من ندارمم
رويا- شماره خونه چي؟
-خونمون تلفن نداره
يه نگاهي كرد خواست چيزي بگه كه ماشين شهابو انور ميدون ديد و براش بوق زد و اون ميدونو دور زد و كنار ماشين رويا وايستاد
رويا- خوب عزيزم خيلي خوشحال شدم ديدمت حتما يه بار بگو شهاب بيارتت خونمون
- ممنون خيلي امروز زحمتت دادم
رويا- نه عزيزم چه زحمتي تا باشه از این زحمتا يادت نره تونستي باهام تماس بگير
- باشه
از ماشين پياده شدم نمي دونم چي دم گوش هم پچ پچ مي كردن كه نيش شهاب تا بنا گوشش باز بود
همين طور وايستاده بود و داشتم نگاشون مي كردم كه يادم امد بايد الان برم و سوار ماشين شهاب بشم
واي خدا جون با این صورت من الان از خجالت اب مي شم .....اصلا روم نمي شه ... مقنعمو كمي كشيدم جلو و سعي در مخفي كردن صورتم مي كردم رويا بعد از اينكه از شهاب خداحافظي كرد براي منم دست تكون داد و با ماشينش رفت .

حالا با چه رويي برم بشينم مي دونستم از خجالت حسابي سرخ كردم اروم در جلو رو باز كردم و نشستم
انقدر هول بودم كه حتي يه سلام كوچولو هم نكردم و سريع رومو كردم طرف شيشه و ساكت شدم .....اونم حرفي نزد
تا منو برسونه خونه شب شده بود .
جلوي در خونه ماشينو نگه داشت و پياده شد تا وسايلو بياره پايين
منم كمكش كردم بدون كوچيكترين حرف
هنوز سرم پايين بود و روم نمي شد بهش نگاه كنم در حالي كه گاهي سنگيني نگاشو رو خودم احساس مي كردم
.وقتي اخرين بسته رو هم به دست داد .....جرات كردم و اروم بهش گفتم
- اصلا كار خوبي نكرديد
صبر كردم ببينم چيزي مي گه يا نه.... ولي چيزي نگفت و به طرف ماشينش رفت و ماشينو روشن كرد و دنده عقب گرفت و منم به رفتنش نگاه كردم...... به انتهاي كوچه كه رسيد برام چراغ زد .
فكر كردم داره خداحافظي مي كنه ولي ديدم مدام داره برام چراغ مي زنه و اخرم با دست بهم اشاره كرد كه طرفش برم
. باز كمي مقنعه رو كمي جلو كشيدم و به طرفش رفتم و دستمو گذاشتم رو سقف ماشين و به طرف پنجره ماشين خم شدم ببينم چي مي گه
شهاب- پس فردا كمي زودتر ميام دنبالت تا....ادامه جملشو نگفت و بهم نگام كرد تا منم مثلا يه چيزي بنالم ولي من چيزي نگفتم
شهاب- كاري نداري
با صدايي كه از ته چاه در مي يو مد . نه خداحافظ
خداحافظ
و سر جام وايستادم كه بره.... كمي عقب رفت ولي وايستاد دوباره با ماشين به طرف امد و در حالي كه كمي مي خنديد
دوباره خم شدم كه ببينم باز چي مي خواد بگه
شهاب – ژاله
وقتي اسممو گفت گر گرفتم و بهش خيره شدم
شهاب - خيلي قشنگ شدي
و با گفتن این حرف بدون اينكه مجالي بهم بده با سرعت دنده عقب گرفت و از كوچه زد بيرون
شايد این بهترين جمله ای بود كه تو تمام این سالا كسي مي تونست بهم بگه و چقدر برام دلچسب و شيرين بود .
حال خودمو نمي دونستم يا مي خواست اشكم در بياد يا مي خواستم بخندم هنوز به انتهاي كوچه نگاه مي كردم شايد باز ببينمش ولي اون رفته بود و با حرفش منو برده بود تو ابرا
اروم به طرف در رفتم قبل از وارد شدن به حياط دستمو به چارچوب در تكيه دادم و دوباره به ته كوچه نگاه كردم . احساس مي كردم هنوز اونجاست نا خوداگاه لبخندي به لبام نشست . و با دست ديگم دستي به صورتم كشيدم تا باورم بشه ديگه خبري از اون گربه هميشگي نيست .
استرس دارم ...حالت تهوع شديد......سردرد .....احساس مي كنم خون به مغزم نمي رسه ......نه شام خوردم نه صبحونه.......هر 15 دقيقه فشارم ميفته و منم مدام با اب قند در حال پيدا كردن این فشار خون بد مصبم .........نا خون تمام انگشتامو هر كدومو 10 بار خوردم ......از صبح تا حالا دو بار دوش گرفتم .......از ديروز تا حالا چيزي قريب به ده هزار بار همه لباسامو پوشيدمو و جلوي اينه رژه رفتم ....... زمان داره برام به اندازه سرعت نور مي گذره ..............مي خوام فرار كنم ................ولي مي دونم عرضه این كارو هم ندارم.........مي خوام يكي كنارم باشه ولي خبري از هيچ موجود زنده ای نيست ..............مي خوام خودمو اروم كنم پس هي ايت الكرسي مي خونم و لي تا نصفش نمي تونم بيشتر بخونم.......اخه تا همون نصفه بيشتر حفظ نيستم .........
ديروز دوباره كيوان پسر صاحب خونه امد و ياد اوري كرد كه خونه رو تا اخر ماه بايد خالي كنم .
نگراني مهموني كم بود این بد بختي هم به بد بختيام اضافه شد .
***
لباسامو پوشيدم..... تو حياط رو پله در حالي كه زانوهامو بغل كردم و چونمو گذاشتم روشون و خودمو عقب جلو مي كنم نشستم و منتظر امدن شهابم .

تا اينكه صداي بوق ماشينشو مي شنوم . سريع بلند شدم و وسايلمو برداشتم
نفس حبس شده تو سينمو مي دم بيرون و درو باز مي كنم
تا دروباز كردم شهابو ديدم كه پشت در منتظرمه ... خوشتيب تر از هميشه است . بهش خيره شدم و اونم با يه لبخند بهم نگاه كرد
تو دلم گفتم كاش مال من بودي
شهاب سلام
با كمي شرم ...سلام
شهاب -همه چيتو برداشتي
اره
وسايل تو دسمو ازم گرفت و برد گذاشت صندلي عقب و در جلو رو برام باز كرد و خودشم رفت سوار شد
-ميگم چيزه
شهاب – چيه؟
- ميگم به نظرت امدن من واجبه.... ميشه من نيام ...من حتي نمي دونم چطور مي خوام به تو كمك كنم
با خنده گفت امدنت كه واجب كفايي....در ثاني حتما بايد بياي .... بعدشم نگران نباش به موقعش مي فهمي چطور مي توني بهم كمك كني

-حالا چرا انقدر زود امدي دنبالم نكنه مي خواي زودتر از همه بري اونجا
شهاب - نه همچين زودم نيست تا تو بري ارايشگاه و بياي فكر كنم ديرم بشه
ارايشگاه ؟
اره
دوباره براي چي؟ من كه .....
شهاب - ای بابا همينطوري كه نمي شه امد مهموني اونم این مهموني ...رويا از ارايشگاه برات وقت گرفته
-رويا هم مياد؟
شهاب - نه

تا رسيدن به ارايشگاه ديگه حرفي بينمون رد و بدل نشد
كمي مي ترسيدم نمي دونم این ترس لعنتي چي بود كه عين خوره افتاده بود به جونم هر كاري كه مي خواستم بكنم این ترس بود كه اول ميومد جلو و تمام وجودمو مي لرزوند.بعدم تا نيششو نمي زد گورشو گم نمي كرد كه نمي كرد
پس بهترين كار اينكه نترسي ....نترس دختر قوي باش....اره قوي مثل كوه قوي باش
و بعد در حالي كه نفسمو با غم مي دادم بيرون گفتم زرشك..... اگه تو مثل كوه قوي بشي ....شانس بيار خودتو تا اونجا خيس نكني كلي هنر كردي دخي

به شهاب نگاه كردم چقدر اروم بود و مطمئن .... انگار مي دونست امشب به هدفش مي رسه ....كاش منم مثل اون دل شير داشتم
كه چي بشه دل شير داشته باشي ...لابد مي خواستي با دل شيريت بري به جنگ مژي و فريده.....چه مي دونم الان مخم هنگيده.....اخه كي مخت فعال بوده كه حالا بهنگه ...
اوه چقدر دارم چرت و پرت مي گم..... خدا روشكر كه نمي تونه مخمو بخونه وگرنه اصلا بهم محل سگم نميداد با این مغز بكرم
شهاب - خوب خانومي من يه ساعت ديگه ميام اينجا دنبالت
-ببين ميشه يه چيز بگم
شهاب - باز چي شده....خواستم دهن باز كنم كه ..... فقط نگو نميام و بي خيال مهموني شو تو برو منم باي كه جون تو اصلا راه نداره
-اصلا
شهاب - اصلا
-خيل خوب پس تا يه ساعت ديگه
با خنده يه ساعت ديگه
نه .......اينم نمي دونم خروسشه... مرغشه .... هنوز يه پا داره و از خر شيطون پايين امدني هم نيست.
خوب با اطمينان مي تونم بگم این دفعه كه رفتم ارايشگاه نه ترسي داشتم كه به جونم بيفته و نه خجالتي كه از سرو روم بباره و از همه مهمتر ديگه قرار نبود درد بند انداختنو تحمل كنم.
بعد از كار ارايشگر نگاهي به خودم انداختم با ارايشي كه رو صورتم انجام داده بود چهره ام كمي تغيير كرد . و به قول خانوم رحيمي با نمك شده بودم
البته ازش خواسته بودم ارايشمو زياد غليظ نكنه كه زياد تو ذوق بزنه
كارم بيشتر از يك ساعت طول كشيده بود وقتي از ارايشگاه امدم بيرون شهابو ديدم كه منتظرمه
-سلام ببخش دير شد
(در حالي كه نگام مي كرد) سلام منم تازه امدم زياد منتظر نشدم
بعد از گذشت 10 دقيقه
-راستي ادرس داري؟
شهاب - پس دارم كجا ميرم
-خوب پرسيدم اخه تو كه ادرس مهموني رو نداشتي
شهاب - دباغ كار منم پيدا كردن همين چيزاي مجهوله
-چه خوب پس واقعا كار درستي
شهاب - تازه فهميدي
-نه تازه نفهميدم ولي هنوز يه سوال تو ذهنم هست
شهاب - چي؟
- تو كه كارت پيدا كردن چيزاي مجهوله يه لطفي كن و این سوال مجهول منو هم جواب بده
شهاب - باشه اگه بتونم چرا كه نه
چطوره كه تو همه كار مي توني بكني هرجايي كه بخواي مي توني بري ...ولي نمي توني بدون بليت سوار اتوبوساي واحد بشي....
در حالي كه چونمو مي خاروندم....... باور كن هر چي فكر مي كنم به جواب قانع كننده ای نمي رسم
ديدم كه سريع گوشه خيابون پارك كرد و به طرف من برگشت
شهاب - ژاله تو مشكلت با این بليت اتوبوساي واحد چيه ؟
-هيچي بخدا
شهاب - پس چرا به این بليت گير دادي
اب دهنمو قورت دادم ...فقط سوال بود به جون تو ....باشه ديگه نمي پرسم
با نگاهي كه توش هم خنده هم جديت موج مي زد به هم نگاه كرد
-دير مي شه ها نمي ري
چيزي نمونده بود كه از خلي زياد من سرشو بكوبه به فرمون ولي به همون لبخند هميشگيش اكتفا كرد و راه افتاد
تا به عمرم چنين خونه ای نديده بودم از نماي بيرون كه داد مي زد توش بايد چه خبر باشه بايد بگم این خونه چيزي كمتر از كاخا نداشت
شهاب ماشينو نزديكاي خونه جناب رئيس متوقف كرد .
يه عالمه ماشين مدل بالا كه حتي اسم يكيشونم نمي دونستم پارك شده بود
با هم پياده شديم من كه از همون اول شروع كرده بودم به لرزيدن با قدماي اهسته دنبال شهاب راه افتادم .
نزديك دم ورودي وايستادم شهاب متوجه نشده بود و همين طور داشت مي رفت .
نه ژاله تو متعلق به اينجا نيستي... تو رو چه به اينجا ها برگرد. مي خواستم برگردم بايد از غفلت شهاب استفاده مي كردم هنوز متوجه من نشده بود سرييع پشتمو كردم به طرفش و به طرف خيابون اصلي رفتم كه شايد اونجا ماشيني گيرم بيادو و فلنگ ببندم .
ترس، دلهره و اضطراب داشتن به جونم چنگ مي نداختن ..
اخه تا حالا اينجور جاها نيومده بودم مخصوصا اينجا كه بايد حسابي هم شلوغ باشه
داشتم به خيابون اصلي نزديك مي شدم كه يكي از پشت بازومو گرفت
شهاب – تو داري كجا مي ري؟
-من نمي تونم .........مي ترسم ........من هيچ وقت اينجور جاهاد نبودم... انقدر دستپاچلوفتيم كه همه كاراي تو رو هم خراب مي كنم..... تازه حتما ابروتم مي برم ....بذار برم .
وقتي این حرفو زدم با دستي كه بازومو گرفته بود به طرفي هلم داد و باعث شد چند قدمي به عقب پرت بشم و كيفم از دستم بيفته
شهاب – تو هميشه انقدر ترسويي.
- من..
شهاب – لازم نيست چيزي بگي برو ... از اولم بايد مي دونستم كه تو نمي توني
ولي گفتم شايد بايد يكي هلت بده تا راه بيفتي.... ولي نه كاملا اشتباه فكر مي كردم تو ترسوتر بي جربزه تر از این حرفايي .
برو برو برگرد به همون زندگي قبلي خودت ..... مثل هميشه بذار همه به كارات بخندن و تو هم تو سكوت بهشون نگاه كني و با سكوتت به همشون بگو اره حق باشماست من يه ادم ترسو، بي عرضه دستو پاچلفتيم
فكر مي كردم شايد اعتماد به نفست به خاطر چهرهته كه انقدر پايينه ولي وجود تو خالي از اعتماد به نفسه.......... برو.......... اره برو
برو تا امثال مزژگانا و فريده ها به خودت و اعتمادت به نفس بخندن .. لايق بيشتر از اینا نيستي ژاله .... برو با رفتنت ثابت كن حرفام درسته برو
این شهاب بود كه با من اينطوري حرف مي زد . قبلم از درد فشرده شد .
-تو حق نداري با من اينطوري حرف بزني
شهاب - چرا ندارم.... پس چرا بقيه حق دارن هر جور دوست دارن باهات حرف بزن و برخورد كنن.... منم كه چيزي از اون جماعت كم ندارم .....
پس هرچي بگم حق دارم و حقته
-من ترسو نيستم
شهاب –هستي.....با فرارت داري ثابت مي كني كه هستي ..من از ادماي ترسو بدم مياد.......... از ادمايي كه حتي جرات گفتن يه نه ساده رو هم ندارن بدم مياد............ از ادمايي كه حتي سعي نمي كن يكم خودشون عوض كنن بدم مياد .
شهاب - برو من بدون تو هم مي تونم كارامو پيش ببرم
- ولي اگه من نبودم اون اطلاعاتو هم به دست نمي يوردي
شهاب - اره شايد ولي بلاخره دير يا زود كه به دست مي يوردم.... يادت باشه بهت گفته بودم كه من چيكارم پس مطمئن باش تو هم نبودي اون اطلاعاتو به دست ميوردم .
-اما من... من
شهاب - تو چي.... حرفتو بزن ....حرفي هم داري بزني؟.... جز اينكه چرا من زشتم زشتم زشتم .............تو این چند وقته چيز ديگه ای هم به من گفتي

چونم مي لرزيد شهاب حرفاشو زده بود احساس خرد شدن مي كردم چرا بايد من اينطوري مي بودم كه شهاب اين حرفا رو بهم بزنه كسي كه دوسش داشتم
نمي دونستم چي بايد بگم
چيزي هم نداشتم كه بگم به چهرش نگاه كردم ... نمي خواستم از دستش بدم
يعني حالا كه كسي رو پيدا كرده بودم كه بهم ثابت كرده بود منم وجود دارم ....نه نبايد از دستش مي دادم حتي اگه اون به منم فكر نكنه.... حتي براي يه مدت كوتاه حداقل تا اخر كار
كيفمو از روي زمين برداشتم و به طرف خونه رئيس رفت در حالي كه از كنارش رد مي شدم بدون اينكه بهش نگاه كنم
ديگه با من اينطوري حرف نزن
غرور نداشتم جريحه دار شده بود و بايد به كسي كه از صميم قلب دوسش داشتم ثابت مي كردم كه تمام حرفاي درستش غلطه
يعني حالا بايد ثابت مي كردم كه من مي تونم عوض بشم اونم فقط به خاطر تو.... اره فقط به خاطر تو شهاب ...
پس بايد خودمو براي هر برخوردي و اتفاقي اماده مي كردم
****
با هم وارد باغ شديم
- نگفتي چطوري خودتو دعوت كردي؟
شهاب - خودمو نه خودمونو .... تو این مهمونيا انقدر سر همه شلوغه كه چندان دقتي نمي كنن كه كيا امدن و كيا نيومدن مخوصا ما كه كارمنداي جزئيم .....كسي به وجودمون اهميت نمي ده
- مژي و فريده كه اهميت مي دن ....چون از نظر اونا این مهموني نشون برتري اونا نسبت به منه
شهاب - تو نيازي نداري به كسي در باره حضورت تو این مهموني تو ضيح بدي
..راستي سعي كن از جلوي چشمم دور نشي این خونه خيلي بزرگه ...فكر كنم براي پيدا كردن سوئيچ حسابي بايد وقت بذارم .
- نگفتي من چطور مي تونم كمكت كنم
شهاب - فعلا صبر كن كمي از مهموني بگذره و من تمام موقعيتا رو بسنجم تا هر موقعه ازت كاري رو كه خواستم انجام بدي
- الان كجا مي ريم
با خنده.... الانم مي ريم تو ساختمونو كمي از مهموني لذت مي بريم چطوره؟
شونه هامو بالا انداختم و تو دلم گفتم این از منم مشنگتره.... ولي قد يه دنيا دوسش دارم
بوي دود سيگار و ادكلون تو هوا پيچيده... همه دارن تو هم مي لولند
از بودن تو این جمع باز وجودمو ترس گرفته ولي به خودم قوت قلب مي دم
هي اروم باش دختر اروم......تو تنها نيستي شهاب اينجاست.... تو تنها نيستي
جلوي در ورودي خدمتكاري كيف و مانتومو ازم گرفت و منو شهاب وارد سالن شديم
سر چرخودندم تا ببينم اشنايي مي بينم يا كسي كه چهرش برام اشنا باشه
بعضي از كارمندارو كه مي شناختم امده بودن .
بي جهت همش دنبال فريده و مژي بودم ولي هرچي چشم چرخوندم نديدمشون ............ شايد هنوز نيومدم
شهاب -بيا بريم انور .........هم مي تونيم از اونجا همه رو ببينيم...... هم جاي نشستن هم هست.
-ببين تو مي توني راحت نفس بكشي
شهاب -اره چطور
-احساس مي كنم نفسم بالا نمياد
شهاب -نگران نباش به خاطر بوي سيگاره الان عادت مي كني
- اگه نكردم چي
شهاب - اينكه پرسيدن نداره مي ري بيرونو و نفس تازه مي كني و بر مي گردي
- چه خوب شد گفتي ........با خودم گفتم نكنه بايد تا اخر مهموني همينجا بشينم
شهاب -گفتم از جلوي چشام دور نشو ولي نگفتم فقط يه جا بشين دختر خوب
-اوه خدا خيرت بده ها كم كم داشتم مي ترسيدم كه اگه كار لازم شدم بايد چه غلطي كنم... كه با این حرفت خيالمو راحت كردي
شهاب - دباغ تو روخدا يه امشبي رو منو به خنده ننداز
-حرفم انقدر خنده داربود؟
بهش نگاه كردم در حالي كه داشت به جاي ديگه نگاه مي كرد مي خنديد

خدمتكاري با سيني كه توش دوتا جام پايه بلند بود نزديكمون شد و بهمون تعارف كرد .
هواي گرفته اونجا داشت خفم مي كرد سريع دست دراز كردم و يكي برداشتم
به شهاب نگاه كردم كه داشت نگام مي كرد
- بردار تشنت نيست........ تازه مي خواستم برم دنبال اب ....كه این اقا زحمتشو كشيد و برامون شربت اورد....... بردار این بره معلوم نيست حالا حالا ها كسي برامون شربت بياره ها...بردار ديگه
خدمتكار- اقا شما بر نمي داريد
شهاب - نه ممنون
- چرا بر نداشتي
شهاب جامو از دستم گرفت... ادم هرچيزي كه بهش دادنو مي خوره؟
-این كه هر چيزي نيست شربته منم حسابي گلوم خشكه
شهاب -تو به این مي گي شربت
-رنگش كه به شربت مي خوره
ديدم جامو توي گلدوني كه كنارش بود سر و ته كرد
- وا چرا اينكارو كردي من تشنمه
با دست به يكي از خدمتكار اشاره كرد كه به طرفمون بياد
لطفا يه ليوان اب خنك برامون بياريد
چشم الان
شهاب -دباغ این شربت نيست لطفا حواست باشه لب به این چيزا نزني
-خوب بزنم چي ميشه منفجر كه نمي شم
اره خودت منفجر نمي شه ولي شايد مخت كنجايش نداشته باشه و مخت منفجر بشه
بيا خير سرمون امديم مهموني كه خوش بگذرونيم . شيرم كرد كه بيام تو .......حالا هي برام اقا بالاسر بازي در مياريه
من كه محو مهمونا ي وسط سالن بودم كه داشتن قره كمرشونو تخليه مي كردن
ولي شهاب چهارچشمي داشت همه جا رو نگاه مي كرد و اصلا به چيزيايي كه من توجه مي كردم نگاه نمي كرد .
همونطور كه داشتم به این ور اونور نگاه مي كردم مژي و فريده رو ديدم كه وارد شدن
من نمي دونم این دوتا درباره خودشون چي فكر مي كنن... انگار الان تو ناف لس انجلسن
نگاه كن تورخد ا اينا چيه كه پوشيدن با ورودشون اكثر چشاي هيزو به خودشون جلب كردن
قربون خدا برم انگار موقعه افرينش فريده هرچي خاك اضافه بوده تو وجود این موجود جا داده كه انقدر دنبه اضافه داره
حالا مجبوري با این هيكلت انقدر لباس تنگ بپوشي كه موقعه راه رفتن هر كدوم از دنبه هات يه طرفت بيفتن
هنوز متوجه من نشدن شايدم چون چهرهم عوض شده نفهميدن كه منم امدم
مژي هم كه طبق معمول از اون لباساي جلف هميشگي پوشيده

از شانس منم دقيقا امدن كنار ما نشستن سعي مي كنم زياد بهشون نگاه نكنم
-ببين من سرو وضعم درسته
شهاب سر تا پامو نگاه كرد و اروم سرشو تكون دادكه يعني اره
و زود سرش اور جلو و به بغل دست من نگاه كرد .و در همون حال به من نگاه كرد و دوباره به مژي نگاه كرد
شهاب - به به خانوم فردوسي شما هم تشريف اورديد
ای لال بشي شهاب من خودمو با هزار بدبختي قايم كرده بودم اين چه كاري بود كه كردي اخه
مژي تا مارو ديد حسابي قرمز كرد
فريده - اه شما هم دعوتيد فكر نمي كردم شما هم باشيد
فريده و مژي هنوز نمي دونستن من كيم و طرف صحبتشون با شهاب بود .
مژي در حين حرف زدن به من هم نگاه مي كرد
فكر كنم به این فكر مي كرد كه چقدر چهرم براش اشناست
فريده- اقاي دادگر نمي خوايد ما رو با دوستتون اشنا كنيد
انگاركه فريده حرف دل مژي رو زده باشه با دوتا چشمش بهمون خيره شد
شهاب - اوه بله بايد ببخشيد ايشون خانوم ژاله دباغ ......نازمرد بنده هستن
يا خدا این چي گفت نامزد ش .... من...............من كه حالت طبيعي نداشتم و چشام به جاي چهارتا 10 تا شده بود..... بنده خدا ها مژي و فريده اونا كه چشاشون 20 تا شده بود.

فريده با ناباوري............ هي دباغ خودتي
به طرفشون برگشتم و دست راستمو كمي بالا بردمو و انگشتامو تكون دادم و با يه لبخند عريض
هي سلا م بچه ها
بيچاره ها با چشاي گشادشون لال شده بودن واقعا باورش براشون سخت بود كه این منم و شهاب منو به عنوان نامزدش معرفي كرده
راستشو بخوايد مغز خودمم فعلا ديگه كار نمي كنه هنوز تو كف حرف شهاب بودم
مژي و فريده كه سعي كردن لب و لوچه اويزونشونو يه جوري جمع كنن و چيز ديگه ای هم نگفتن
- چرا این حرفو زدي
شهاب - ببخش معذرت مي خوام مجبور شدم ....نمي دونم چرا حوس كردم این مژگانو يه بار ديگه بچزونمش
تو دلم گفتم چزوندنشو كه خوب چزوندي ولي منو بيچاره خفن چزوندي كه گفتي مجبور شدي این حرفو بزني .. ای بتركي كه چزوندنتم دو طرفه است
دباغ همين جا باش من زودي بر مي گردم
باشه
از نگاه كردن خسته شده بودم رئيس شركتو ديدم كه كت و شلوار سفيدي پوشيده بود و مدام سيگار مي كشه و گاهي هم با صداي بلند مي خنده
بعضي از خانومها هم براش عشوه خركي ميومدن

هي دباغ فريده بود
چطور خودتو قالبش كردي...بهت نمياد انقدر اب زير كاه باشي
مژي- اره فريده جون اب نيست وگرنه به پاش برسه بعضيا شنا گرايي قحاري هستن
توجهي به حرفشون نكردم و با خودم گفتم خوب كه حالا چي مي خوايد با این حرفا منو بچزونيد عمرا
حالا حالا ها بايد بسوزيد دماغ سوخته ها ........ناراحت نبودم كه چرا جوابشونو ندادم چون مي دونستم دارن مي سوزن كه این حرفا رو مي زنن
هنوز اون وسط مي رقصيدن و تو هم وول مي خوردن
مژي و فريده رو ديدم كه به طرف وسط سالن رفتن ....حتما رفتن كه هنر مايي كنن.
دست به سينه نشستم و به اونايي كه مي رقصيدن نگاه مي كردم
به اندام فريده نگاه كردم .......... چطور پائين تنشو تو این لباس جا داده يعني اگه خم بشه احتمال باز شدن درز لباس هست
باز بلند گفته بودم
شهاب- باز شدن چي دباغ
-بازم شنيدي
شهاب- خوب چيكار كنم من خيلي وقته اينجام ولي تو اصلا متوجه من نشدي......حالا به كجا داري نگاه مي كني
-هان به .......به هيچي
شهاب- مطمئني
-به چي؟
شهاب- به اينكه به جايي نگاه نمي كني
-خوب دارم اون وسطو نگاه مي كنم راستش يكم نگران لباس كسي هستم
شهاب- كي؟
-نه نگاه نكن
شهاب- والا اونطوري كه تو داري بهش نگاه مي كني ادم مي فهمه نگران لباس فريده ای
-واقعا
شهاب- نگران نباش اگر هم درزش پاره بشه ابروي تو نمي ره ابروي خودش مي ره
هنوز نگام به وسط سالن بود و بدون اينكه به شهاب نگاه كنم شروع كردم به حرف زدن
-كجا بودي؟
شهاب- از هر طرفي مي رم خدمتكارا هستن ....رفتن اون بالا خيلي سخته
-راستي تو هم بلدي برقصي؟
شهاب- من؟
-اره....... بلد نيستي؟
شهاب- دباغ بهم مياد
-نه نمياد ......براي همين پرسيدم كه مطمئن بشم
شهاب- تو چي تا حالا رقصيدي ؟
-نه.....دقت كردي
شهاب- به چي ؟
مژي چه قري مياد با محاسباتي كه كردم لرزش اندامش از ويبره موبايلتم بيشتره
هنوز داشتم وسطو نگاه مي كردم و اصلا به شهاب نگاه نمي كردم
رمان ورود عشق ممنوع 3
پاسخ
 سپاس شده توسط maria-masiha ، ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ
#23
الان من با عشق اومدم چی می شه
رمان ورود عشق ممنوع 3
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ
#24
مرسی .....
روزی میرسد که دیگر نه صدایم را بشنوی ... نه نگاهم را بیبینی ... نه وجودم را حس کنی ... وان لحظه است که معنا تمام حرفهای گفته و نگفته ام را میفهمی ولی من دیگر نیستم نیستم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ
#25
قسمت11

چنان غرق مهموني و رقصند ها ي اون وسط بودم كه اصلا متوجه نبودم دارم درباره چي با شهاب حرف مي زنم ..........از سكوت شهاب استفاده كردم و ادامه دادم
-مي دوني از این اهنگاي شش و هشتي اصلا خوشم نمياد ..... بعضياش قشنگن ولي هيچ وقت محتواشو درك نمي كردم
ببين مثل اينكه الان گذاشتن و مژي و فريده دارن با تمام وجود خودشون با اهنگ هما هنگ مي كنن
خوب گوش كن
اهان اهان بين داره اولش داره چند اسم مزخرفو مي گه كه نمي دونم كيا هستن
Ashkin0098 &alishmas ft keyan
تازه بعد از 20 بار شنيدن اين اهنگ به اين نتيجه رسيدم كه 0098 پيش شماره ايرانه
اولشو گوش كن ...
دون .. دون دووو نبال دختر دم در با كسي نپر
يا اينجا... پر پر مي شه دل من وقتي تو نيستي دلبر ...مگه دل ادم پر پر ميشه..... خدايي نكرده كه مرغ نيستيم
يا ديدمت كركو پرم ريخت تو بنز دون اناري ... سوار ماشين شدن.... اونم بنز ...كه ادمو بايد ببره تو ابرا ....نه اينكه باعث ريخن كر كو پرش بشه
اخه ماشين مال تو نيست ... ماشين محمد قناري ايست
حالا معلوم نيست محمد قناري ديگه كدوم خريه ولي هر كي هست خوشبحالش كه بنز اونم دون اناري داره مگه نه

يا اينجاش ....مي خوام برسونمت ... سونمت ... سونمت
خوب برسون ...پولتو بگير... چرا هي مي گي برسونمت ....بي سواد اخرشم همش مي گه سونمت بلد نيست كامل كلمه رو بگه
مصيبت بيشتر اينجاست
لامپ بتركونمت
نمي دونم اين وحشي بازيا يعني چي.... لامپ تركوندن اخه چه معني مي ده
واي بدترش اينجاست ..كسي كه این شعرو مي خونه خيلي بايد بي شعور باشه
كه اينجاي شعر مي گه ماچ ابدار كنمتو
تازه پرو تر از اينه كه مي گه .......هيچي نگيو بشيني ساكت ... اخه شما بگو مگه الكيه هر كي هر غلطي خواست بكنه بعد طرف صداشم در نياد
مي خوام بمونم پيشت ... تو غلط مي كني مي خواي بموني پيشم
اخرشم مي گه هيچكي كيوان نميشه
اره معلومه هيچكي كيوان نمي شه ....هم ماچ ابدار بكنتتو هم بمونه پيشت هر نفهمي هم باشه مي گه هيچكي كيوان نمي شه
خلاصه اينكه من هنوز این شعرو خوب درك نكردم همانطور كه دست به سينه بودم به طرف شهاب برگشتم
-نظر شما چيه؟
دهنش باز بود و منو نگاه مي كرد
-چيزي شده حالت خوبه ؟
شهاب- دباغ
-جانم
شهاب- اون لامپ نيست
-پس چيه
شهاب- لاو
-لاو؟
با درموندگي سرشو تكون داد
-خوب لاو باشه يا لامپ در هر دو صورت دارن تركيده مي شن و این اصلا خوب نيست .
شهاب- بيبن دباغ جان من مي رم ميام فقط تو بهتره اصلا از جات تكون نخوري
-باشه مشكلي نيست تو برو......... و اگه ديدي به كمك من احتياج داري حتما صدام كن
شهاب- باشه فقط تو جايي نري
حتما تو برو ....موفق باشي
با لبخند دوباره به وسط سالن خيره شدم......... انچنان سرگرم تحليل اهنگ بودم كه حتي متوجه نشده بودم كه شهاب برام ميوه اورده ....خوشه انگور ي رو برداشتم و دونه دونه شروع كردم به خوردن

شما خيلي خانوم شوخ طبعي هستي.... حبه انگور پرت شد تو گلوم و به سرفه افتادم
داشتم خفه مي شدم كه دوتا ضربه زد پشتم و دونه انگور زرتي رفت پايين
ببخشيد نمي خواستم بترسونمت
سرمو اوردم بالا اقاي محمودي بود........ رئيس شركت
تو اون لحظه خفه خون گرفته بودم
باورم نمي شد رئيس شركت كنارم وايستاده باشه
محمودي - شما از كارمنداي شركت هستي؟
همونطور كه به چشاش خيره بودم سرمو اوردم پايين.... بله
محمودي - كدوم قسمت كار مي كني؟
- بايگاني
محمودي - اون اقا دوستتون بود
خواستم بگم نه
محمودي - چه دوست بي معرفتي... نبايد خانوم به این با شخصيتي و بذلگويي رو تنها بذاره
- نه الان مياد
محمودي - من دقت كردم شما تنها كسي هستي كه از اول مهموني اينجا نشتي و اصلا تكون نمي خوري و دوستت هي ميره و مياد اينطوري كه به ادم خوش نمي گذره

-گفتم كه الان مياد
محمودي - دوستتونم تو شركت كار مي كنه
-بله اونم تو قسمت بايگاني
محمودي – بگذريم.....احتمالا دوستتون هم داره يه جاي ديگه خوش مي گذرونه ..... دستوشو به طرف من دراز كرد... افتخار يه رقص خوبو به من مي ديد.
نمي دونستم چيكار كنم
چشمم خورد به مژي و فريده كه با تعجب به من نگاه مي كردن..... هنوز دستش دراز بود .....حتي يه لحظه به این فكر نكردم چرا رئيس امده سراغ من..... تو اون موقعيت فقط مغزم بهم ميگفت تو هم مي توني مژي و فريده رو بيشتر بسوزوني
وقتي ببينن با رئيس مي رقصي ای حالشون مي گيره كه نگو
حتي شهابو هم براي يه لحظه فراموش كردم
و دستمو گذاشتم تو دست محمودي و به طرف وسط سالن رفتيم
بيشتر نگاها به سمت ما جلب شد
احساس غرور مي كردم از اينكه من مورد توجه رئيس شركت هستم و خودش بهم پيشنهاد رقص داده
از گرما داخل سالن گونه هام كمي قرمز شده بود و با ارايش كه داشتم صورتم قشنگتر شده بود
دست راستش گذاشت پشت كمرم كه باعث شد كمي بلرزم فكر كنم فهميد كه دستشو به جاي اينكه اروم بگير پشت كمرم محكمتر گذاشت و و با دست ديگش دست راستمو گرفت و با اهنگ ملايمي كه گذاشته بودن شروع كرد به رقصيدن . .... این اولين باري بود كه داشتم با يه مرد مي رقصيدم
انقدر هول كرده بودم كه نمي تونستم تو چشاش نگاه كنم
موقعه چرخيدن چشمم اقتاد به شهاب كه با يه علامت سوال بزرگ بالاي سرش داشت منو نگاه ميكرد
رنگش پريده بود
با حركت سر بهم فهموند تو اون وسط چه غلطي مي كني
من كه نمي تونستم جوابشو بدم با خودم گفتم خوب دارم مي رقصم ديگه
محمودي - اسمت چيه؟
با این سوال چشم از شهاب گرفتم
- بله
محمودي - گفتم اسمت چيه ؟
ژاله
ژاله....ژاله چه چشاي قشنگي داري؟
با تعريفش سرمو انداختم پايين
محمودي - چند سالته ؟
سرمو كه اوردم بالا به چشماش نگاه كردم كه حسابي قرمز شده بودن انگار دوتا كاسه خون بودن
با لرزش تو صدام 22
هنوز داشتيم مي رقصيديم كه خدمتكاري از كنارمون رد شد
محمودي - هي وايستا
خدمتكار سيني رو جلو گرفت و محمودي حين رقص يكي از جاما رو برداشت
محمودي - تو هم بردار ژاله جون
- نه من نمي خورم
محمودي - ضد حال نزن ديگه بردا
با ترس برداشتم دوباره به شهاب نگاه كردم كه با سر از این كار منعم مي كرد
محمودي - بردار
و من برداشتم همونطور كه جلو و عقب مي رفتم
محمودي - مي خورم به سلامتي ژاله عزيز
و لاجرم تمام جامو سر كشيد
محمودي - تو نمي خواي به سلامتي من بخوري
-من اخه
محمودي - بخور ديگه وگرنه حسابي بهم بر مي خوره
بازم به شهاب نگاه كردم
بيچاره ديگه پاك يادش رفته بود براي چي امديم اونجا رنگ صورتش شده بود مثل گچ
از چشاي محمودي مي ترسيدم چندان حالت طبيعي نداشت جام تو دستم بود و من مونده بودم حالا چه خاكي بريزم تو سرم .
خواستم بچزونم كه بلايي بدتر از چزوندن امد سرم
جامو از دستم گرفت و خودش به لبم نزديك كرد.ديگه مطمئن بودم هيچ اراده ای براي كاراش نداره
محمودي - باز كن اون غنچه رو
و من كه هاج واج داشتم نگاش مي كردم با يه حركت تمام محتواي جامو خالي كرد تو دهنم

این چي بود كه به خوردم داد خيلي بد مزه و تلخ بود بر خلاف رنگش كه هوس انگيز بود طعم افتضاحي داشت .
چشات ديونم مي كنه كوچولو...... چرا من زودتر از اينا نديده بودمت
ديگه داشتم حسابي قبض روح مي شدم .
سرم كم كم داشت به دوران مي فتاد . چشام خوب نمي ديد چند بار سرمو تكون دادم ولي هنوز حالم همونطوري بود
ديگه شهابو نمي ديدم .

حالا خوب بود فقط همون يه جامو به خوردم داده بود و بيشترش از گوشه لبم ريخته بود بيرون
صداها برام گنگ بود ادما رو نمي تونستم خوب تشخيص بدم
وقتي به خودم امدم كه به محمودي تكيه دادم و داريم از پله ها بالا مي ريم .
وارد طبقه دوم شديم فكر كنم حدود 4- 5 تايي اتاق بود به طرف راهرو رفت وسط راهرو در يكي از اتاقارو باز كرد و باهم وارد اتاق شديم
هنوز سرم گيج مي رفت
- براي چي امديم اينجا
در حالي كه در و قفل مي كرد
محمودي - پايين خيلي شلوغ بود خانومي اينجا بهتره
-پس چرا درو قفل مي كني
محمودي - براي اينكه كسي مزاحمون نشه خوشگله
دستم رو سرم بود فكر مي كردم هر ان بخورم زمين.... دستمو گرفت و به طرف يه تخت دونفره برد.
و منو روش نشوند
كمي حالت تهوع داشتم بهش نگاه كردم كه داشت كتشو در ميورد ...خودشم حسابي تلو تلو مي خورد...
من كه يكي كوفت كرده بودم حالم این بود واي به حال اون كه از اول مهموني داشت فرت و فرت كوفت مي كرد .
كتشو پرت كرد يه گوشه و امد به سمتم ......و.....اروم كنارم نشست و با دستش چونمو گرفت و صورتمو به طرف خودش چرخودن و اروم لباي بد بوشو به لبام نزديك كرد .
گيج و خمار بودم و از اينكه لباش رو لبام بود يه جورايي لذت مي بردم .
تو همون حالت اروم دستشو گذاشت رو شونمو و منو واداركرد كه رو تخت دراز بكشم و خودشم با هام دراز كشيد .
با اينكه سرم درد مي كرد متوجه يه چيز غير طبيعي شدم .... انگار مخم داشت دوباره كار مي كرد........ من اينجا چيكار مي كردم چرا اينجام.... چشم باز كردم كه ديدم تو بغل محموديم و اونم در حالي كه چشاشو بسته و لباش رو لبامه ...........با يه حركت پسش زدم
ولي يادم رفته بود كه كسي كه مسته چيزي حاليش نيست چه برسه به اون كه هيكلش 2 برابر من بود خواستم از روي تخت بيام پايين كه خودشو روم انداخت
محمودي - كجا شيطون با هزار ترفند كشونمدمت این بالا حالا مي خواي راحت در بري
شروع كرده بودم به دست و پا زدن ولي انگار اون داشت پشه مي پروند و دست و پا زدن من به چشمش نمي يومد
بايد كاري مي كردم تا وضع خرابتر از این نمي شد .
ژاله تاكار دستت نداده زود باشو اون مخ اكبندتو كار بنداز .
خرس گنده چقدر سنگينم هست دارم له ميشم ......واي مامان
محمودي - هرچي زور بزني بي فايده است ساكت باشو بذار دوتايمون لذت ببريم
يه لحظه ياد صحنه اي از يه فيلم افتادم كه زنه براي اينكه از دست نگهباني كه براش گذاشته بودن فرار كنه شروع مي كنه و با زبون چرم و نرم باهاش حرف مي زنه و به حساب طرفو خر مي كنه ..... ولي بعد از اون يادم نمياد اون زن چيكار مي كنه .... خوب ژاله تو هم همون كارو كن بعدش خودت يه فكري براي بقيه اش مي كني
-عزيزم باشه منم مي خوام باهام لذت ببريم ولي اينطو ري كه من له ميشم و فقط تو لذت مي ري
هنوز حسابي منگ بودو به سكسكه افتاده بود
-قربون برم از روم بلند شد تا بگم
محمودي - زرنگي خوشگله مي خواي فرار كني
- نه عزيزم كليد كه پيشه توه........ من چطور مي تونم فرار كنم... بعدشم دلم مياد تو رو ول كنم...... تازه تو رو پيدا كردم
محمودي - راست مي گي
-اره راست مي گم حالا پا ميشي؟
محمودي - يادت باشه قول دادي
- اره عزيزم يادمه
اروم از روم تكون خورد و خودشو كشيد كنار
نفسم بالا امد خواستم سريع در برم كه جلدي دستمو چسبيد
محمودي - ديدي داشتي فرار مي كردي
-نه فدات شم كدوم فرار......... خواستم پرده رو بندازم كه به بيرون ديد نداشته باشه
محمودي - اه پس زود باش اهو خوشگله
-باشه عزيزم اروم باش
در قفل بود.......... طبقه دوم هم بودم........ با يه غول بيابوني هم در افتاده بودم
چشامو بستم و تمركز كردم
براي يه بارم شده تو زندگي درست فكر كن...... بذار شهاب بفهمه تو خنگ نيستي
يادم امد كه كليدو انداخته تو جيبش ولي كتش انور نزديك در بود.... اگه مي رفتم مي فهميد و ديگه بهم اعتماد نمي كرد و ممكن بود ديگه بهم فرصت كاري رو نده
محمودي - چي شد چرا نمياي قربون اون لباي نازت بيا ديگه
- باشه عزيزم الان ميام
اروم بالاي سرش رفتم
-اول مي خواي يه بازي كنيم و بعد خوش بگذرونيم
محمودي - نه حوصله بازي ندارم
-بازيش خيلي خوبه...... كافيه تو چشاتو ببندي و با لبخند بگي سيب
محمودي - بعدش چي ميشه
-بعدش يه سيب خوشگل مياد رو لبات
محمودي - ای جان چه بازيه با حالي باشه فقط طولش نديا
محمودي چشاشو بست و با يه لبخند حال بهم زن گفت سيب
چشم چرخوندم چشمم افتاد به اباژور كنار تخت
محمودي - كو این سيب ژاله جونم
-عزيزم از ته دل بگو سيب
محمودي - باشه شيطونم سيــــــــــــــب
توي يه چشم بهم زدن اباژورو برداشتم محكم كوبيدم رو سرش

انگار زمان متوقف شده و نمي تونم نفس بكشم به دستم نگاه كردم كه اباژور تو دستم بود و از سر محمودي خون مي يومد
شروع كردم به نفس زدن
من .... من كشتمش من كشتمش ......چرا به حرف شهاب گوش نكردم و از جام تكون خوردم
شهاب كجايي .............من ادم كشتم
اباژورو ول كردم و به طرف در دويدم ولي در قفل بود به كت افتاده رو زمين نگاه كردم برشداشتم و گشتمش .......كيلدو پيدا كردم
دستام مي لرزيد ...... اشك بود كه از چشام مي باريد درو اروم باز كردم از اتاق زدم بيرون
كسي تو راهرو نبود به پله ها نزديك شدم از اون بالا توي سالونو نگاه كردم خبري از شهاب نبود همه داشتن خوش مي گذروندن و كسي از غيبت محمودي خبر دار نشده بود
خوب مي رم پايين و بدون جلب توجه وسايلمو بر مي دارم و فرار مي كنم ولي من يه ادم كشتم............. واي سرم داره مي تركه حالم بده پامو رو اولين پله گذاشتم كه يادم امد تو اون اتاق چشمم به يه لپ تاپ خورده بود
شايد سوئيچ اونجا باشه
محمودي مرده من مي ترسم برم تو اون اتاق .... بين رفتن و موندن مونده بودم كه يادم امد من و شهاب براي اون سوئيچ امده بوديم نه براي چيز ديگه اي ........
با گريه سريع خودمو به اتاق رسوندم و شروع به گشتن كردن سريع لپ تاپو روشن كردم ........ دوباره تمام جيباي كتشو گشتم ولي خبري نبود ......تمام كشوها رو گشتم اونجا هم نبود .....پشت قاب ....... رو ميز ....كمد...... زير تخت همه جا رو گشتم پس كجاست
به هيكل محمودي نگاه كردم جرات نزديك شدن بهشو نداشتم
شايد تو جيب شلوارش باشه
اون مرده من مي ترسم ............برو برو به خاطر شهاب برو
اروم به جسم بي جون محمودي نزديك شدم چند بار با نوك انگشت بهش دست زدم ولي تكون نخور
جرات پيدا كردم و جيب پيرهنشو گشتم اونجا كه هيچي....... دست كردم تو جيب شلوار ..دستم خورد به يه چيزي بايد خودش باشه . وقتي دستمو بيرون كشيدم و مشتمو باز كردم يه فلش ديدم
تمام ارايشم بهم ريخته بود . فلشو به لپ تاپ زدم دقيقا همون چيزي بود كه دنبالش بوديم .... برگشتم به محمودي نگاه كردم بي جون رو تخت افتاده بود
- تقصير خودت بود........ نبايد اينكارو مي كردي...... تقصير خودت بود
بازم گريه ام گرفته بود فلشو تو دستم دوباره مشت كردم وسط اتاق وايستاده بودم
مستاصل بودم دستامو گذاشتم رو صورتم و همون وسط رو زانوهام نشستم و شروع كردم به گريه كردن
حسابي كم اورده بودم . چرا این اتفاقا افتاد.... قرار نبود اينطوري بشه
اشكامو با دامن لباسم پاك كردم بينيمو كشيدم بالا و بلند شدم و برگشتم كه از اتاق بزنم بيرون خوردم به يه نفر
نفسم بند امد نزديك بود غش كنم........ اما تو اوج نا باوري شهاب بود . كه جلوم وايستاده بود.
چشمش افتاد به محمودي و دوباره به من نگاه كرد
شهاب ................شهاب.......... من اونو كشتمش..... اون ديگه نفس نمي كشه اون مرده....... من ادم كشتم ........تقصير خودش بود ....... باور كن من ادم كش نيستم......... من فقط ... فقط از خودم دفاع كردم
گريه ام به هق هق تبديل شده بود اروم به طرفم امد و منو كشيد تو بغلش شهاب- هي اروم باش اروم
- شهاب من كشتمش ........ كشتمش
شهاب- اروم باش بذار ببينم چي شده
سرم رو سينه اش بود و گريه مي كردم
شهاب- ژاله اروم باش ...الان همه رو با گريه هات مي ريزي تو اتاق
منو اروم از خودش جدا كرد و به طرف محمودي رفت... انگشتشو گذاشت رو گردن محمودي دوباره مچ دستش گرفت و اخرم سرشو گذاشت رو سينه محمودي
به جاي ضربه ای كه رو سر محمودي كاشته بودم نگاه كرد . نفسشو راحت داد بيرون خداروشكر هنوز زنده است
- زنده است زنده است زنده است
شهاب- اروم چه خبرته ساكت باش
با دوتا دستم دهنمو گرفتم
-يعني زنده است اره زنده است
خداروشكر جاي حساسس نكوبيدي ولي بايد يه جور خبر بديم كه بيان ببرنش همين طوري خون بره خطرناكه
-خوب بريم زود باش
تو كه با این سر و وضع كه نمي توني بري پايين جلب توجه مي كني
بايد از همينجا از پنجره بريم پايين ... بعدشم يه جوري خبرشون مي كنيم
ديدم شهاب داره ملافه ها رو پاره مي كنه و بهم گره مي زنه سر ملافه ها رو به پايه تخت بست و بقيه رو از پنجره ريخت بيرون
شهاب- من اول مي رم تا مطمئن بشم محكمه بعد تو بيا
رفت بالاي پنجره خواست بره پايين
-شهاب
شهاب- چيه؟
فلشو به طرفش گرفت...پيداش كردم
شهاب- سوئيچه
-اره
شهاب- بده ببينم
-به لپ تاپپ وصل كردم اطلاعاتت همش اينجاست
شهاب- كدوم لپ تاپ
-اوناهش رو ميزه
از پنجره امد پايين و به سمت لپ تاپ رفت
-مي گم امتحانش كردم مطمئن باش
شهاب- خيلي خوب بايد لپ تاپم ببريم ......این بايد كيفش همين اطراف باشه
كمد بغل ميزو باز كرد و گشت
شهاب- پيداش كردم
سريع لپ تاپو گذاشت تو كيفو بندشو باز كرد و انداخت رو دوشش
شهاب- خيل خوب زود باش بريم ...اول شهاب رفت خيلي زود خودشو رسوند پايين
سرم درد مي كرد هنوز گيج بودم از پنجره بيرونو كه نگاه كردم چشام دوباره شروع كردن به چرخيدن حالت تهوعم بيشتر شده بود
شهاب- ژاله بيا زود باش
-شهاب نمي تونم سرم داره گيج مي ره
شهاب- ملافه رو محكم بگير و چشاتو ببيند و بيا پايين من هواتو دارم
-نمي تونم شهاب
شهاب- مي توني چشاتو ببند و بيا
رفتم رو پنجره و ملافه رو محكم گرفتم چشامو بستم موقعه امد به پايين كمي چشامو باز كرده بودم كه ببينم پامو كجا مي زارم....... دستام درد گرفته بود چيزي نمونده بود كه به شهاب برسم و لي ديگه قدرتمو از دست دادم و ملافه از دستم رها شد و قبل از اينكه با مخ بخورم زمين تو بغل شهاب فرود امدم
حالم خوب نبود....... حتي نمي تونستم جوم بخورم .خود شهابم فهميده بود
و بدون اينكه چيزي بگه همونطور كه تو بغلش بودم ساختمونو دور زد . و سعي كرد از در پشتي بيرون بريم. نمي دونم كجا بوديم كه منو رو زمين گذاشت و تلفنشو در اوردم
چيزاي نامفهومي مي شنيدم چشام نيمه باز بود بعد از اينكه تلفنش تموم شد
شهاب- وقتي حرف گوش نمي كني... حقته.... يه بار گفتم لب به این زهرماري نزنيا.... تو هم كه حرف گوش كن.... اولين كاري هم كه كردي خودن همين زهرماري بود.
قدرت جواب دادن نداشتم از گريه زياد چشام مي سوخت و سرم به شدت درد مي كرد
دوباره بغلم كرد خداروشكر لاغر بودم و راحت مي تونست منو مثل هندونه اينورو انور بره
نمي دونم منو و خودشو چطور از خونه اورد بيرون گيج تر از اوني بودم كه موقعيتمو تشخيص بدم
تا اينكه صداي دزدگير ماشينشو شنيدم و صداي باز كردن درو
حالا كه جام ثابت شده بود چشام نيمه باز شده بود شهاب بالا ي سرم بودو روم خم شده بود و داشت منو جابه جا مي كرد ...مي ديدمش ولي اون فكر مي كرد من هنوز منگ و بي هوشم
احساس كردم گرماي بدنش داره بهم نزديك و نزديكتر مي شه بوي ادكلنش به خاطر نزديكي بيش از حدش بد جوري تو بينيم رفته بود
ژاله...ژاله........ چند باري صدام كرد ولي من با اينكه صداشو مي نشيدم نمي تونستم جوابشو بدم
وقتي از من جوابي نشنيد روم خمتر و خمتر شد و در بعد يه لحظه داغي لباش بود كه رو لبام احساس مي كردم از اون زهرماري بدنم داغ بود و با این كار شهاب داغتر شدم .
تو همون منگي كه داشتم لذت مي بردم
ناخوداگاه صداش كردم شهاب
كه از ترس زود از جاش پريد
ژاله بيداري؟
گرممه شهاب ........گرممه .....لبام مي سوزه
شهاب- چيزي نيست الان مي ريم خونه
سريع پشت فرمون نشت برگشت عقب و به من خيره شد
شهاب- ژاله بيداري؟
- نمي دونم....... يعني خوابم.... احساس مي كنم يكي لباشو گذاشت رو لبام
يه لحظه ساكت شد.... اشتباه مي كني
-ولي خيلي واقعي بود
شهاب- وقتي مي گم از اون زهرماريا نخور براي همينه .....مستي ديگه ....حاليت نيست.... داغ كردي
-راست مي گي ....
شهاب- اره
-با صداي خماري گفتم اگه مستي اينه كه فوق العادست
شهاب- بگير بخواب تا برسيم خونه
با حركت ماشين كم كم چشام سنگين شد و ديگه چيزي حاليم نشد
چشم باز كردم سرم هنوز درد مي كرد نمي دونستم كجام اروم بلند شدم اينجا كجا بود ......این اتاق كيه؟....... هنوز لباسام تنم بود احساس كوفتگي مي كردم
افتاب تا وسط اتاق امده بود چشمم به ساعت روي ديوار خورد ساعت 11 بود
هرچي فكر كردم چيزي يادم نيومد
به طرف در رفتم و اروم درو باز كردم و قتي درو باز كردم با ديدن هال تازه فهميدم خونه شهاب و پدرش هستم
پس خودش كجا بود........ دوباره به اتاق برگشتم تمام وسايلم گوشه اتاق بود سريع لباسم عوض كردم ...... مانتو مشكي و شلوار جينمو پوشيدم و يه شال ابي سرم كردم .......خونه تو سكوت مطلق بود به طرف اتاق پدرش رفتم در اتاقو باز كردم پدرش رو صندليش نشسته بود و در حال خوندن كتابي بود.

انقدر غرق خوندن بود كه متوجه من نشد.......... دوباره همونطوري كه اروم درو باز كرده بودم بستم كيفمو برداشتم و يواش از خونه زدم بيرون....
يعني ديشب كسي سراغ محمودي رفته الان زنده است از كجا بايد بفهم .....پس شهاب كجاست
اگه مرده باشه من كه بدبختم
تنها جايي كه مي تونستم برم شركت بود و از اون طريق بفهم حال محموديه چطوره ؟
چون معمولا كيهاني دربون شركت هست و از همه چيز خبر داره
يه عالمه سوال تو ذهنم بود
ديشب چه اتفاقي افتاد............... شهاب سر و كلش از كجا پيدا شد......... محمودي زنده است...........چرا من خونه شهابم ..........پس خودش كجاست
جمعه بود پرنده پر نمي زد به زور ماشين پيدا كردمو و خودمو به شركت رسوندم
با قدمهاي اروم وبه طرف در وردي رفتم خيلي بيش از حد سوتو كور بود
به اتاق نگهباني نزديك شدم
اقاي كيهاني رو صدا كردم ولي جوابي نشنيدم چند ضربه ای به پنجره اتاق زدم ولي بازم صدايي نبود .
اينم نيست انگار همه ي ادما امروز گمو گور شدن
اتاق نگهباني رو رد كردم به طرف قسمت مديريت رفتم من بايد مي فهميدم اون زنده است يا نه ؟
این كه من يه ادم كشته باشم داشت ديونم مي كرد . شهاب هم نيست تا بدونم ديشب چه اتفاقي افتاد.
خالي بودن محوطه شركت بيشتر ادمو مي ترسوند صداي باد كه لابه لاي درختا مي پيچيد به جونم وحشت مي نداخت
دستمو گذاشتم رو دستگيره در و درو باز كردم
كه يهو صداي زنگ تلفن از روي ميز منشي بلند شد و من دو متر پريدم رو هوا و سريع خودمو پشت در پنهون كردم قلبم امد تو دهنم...... ولي انگار كسي قصد برداشتن تلفنو نداشت
احتمالا كسي هم نيست كه بخواد جواب بده ........اروم به ميز منشي نزديك شدم هنوز تلفن زنگ مي زد .
خواستم گوشي رو بردارم ولي صدايي كه از اتاق رئيس ميومد مانع از برداشتن گوشي تلفن شد......... رنگم به وضوح پريده بود . به طرف در رفتم
صداي قدماي كسي ميومد انگار داشت راه مي رفت گاهي هم صداي برگه هايي كه دارن رو زمين ريخته ميشن مي يومد
خواستم برگردم اما بايد بدونم محمودي زنده است يا نه؟
اروم و بدون صدا درو باز كردم چشمم به زمين خورد ... كف اتاق پر بود از برگهاي كه از زونكنا و لايه پروند ها جدا شده بود ن
هنوز صداي پخش شدن برگها مي يومد....... قدم تو اتاق گذاشتم ولي كسي رو نديدم
كمي جلو تر رفتم احساس كردم كسي پشت ميز بزرگ محموديه .....به طرف ميز رفتم صداي تپش قلبمو مي شنيدم اب دهنم خشك شده بود به ميز رسيدم كمي روي نوك پاهام وايستادم تا انور ميزو ببينم كه در يه لحظه

خوب كه يه سيب خوشگل مياد رو لبام اره؟
صداي محمودي بود در حالي كه دستشو انداخته بود دور گردنم
داشتم مي ميردم
-من من .... مگه نيومد رو لبات
محمودي - خفه شو زود باش... بگو...... زود بگو....... فلشو چيكار كردي ؟
-فلش........ كدوم فلش ؟
محمودي - هموني كه از تو جيبم برداشتي
داشت نفسم بند ميومد چشاش مثل گرگا شده بود احساس كردم تا دو دقيقه ديگه مي رم پيش بابام كه از این به بعد با هم تو قبر از كاراي مامانم بلرزيم
- باور كن مي خواستم سيب بذارم رو لبات ولي تو خوابيدي
محمودي - اره جون عمه ات منم خوابيدم و تو هم محض تفريح كوبيدي رو سرم ..............من خرو باش فكر مي كردم يه دختر ساده گير اوردم كه خوشيه شبمو كامل كنم
محمودي - نگو توي عفرينه قيافت ساده است وگرنه از منم گرگتري
-دارم خفه مي شم تو روخدا ولم كن
محمودي - تا نگي فلش كجاست گلوتو فشار مي دم .......كه جونت از چشات بزنه بيرون
ای خدا منو باش نگران جون كي بودم حالا طرف مي خواد جون منو بگيره
داشتم كم كم غزل خداحافظي رو مي خوندم
كه در اتاق به شدت كوبيده شد و باز شد.
شهاب - بي حركت دستاتو ببر بالا
محمودي - اوه اوه ببين كي اينجاست
محمودي همونطور كه گلومو فشار مي داد سرشو به طرف من خم كرد
مي شناسيش دوستته همون ديشبيه ...مي گم چرا هي تو جات وول مي خوردي يه جا بند نمي شدي ..........پس نقشه از قبل طراحي شده بود
شهاب - اونو ولش كن تمام شركت تو محاصره نيروهاي ماست
محمودي - شما مدكي از من نداريد
شهاب - چرا اتفاقا چيزي كه الان دنبالشي پيش ماست و با همون مدرك امديم سراغت.... جناب خشايار راد... يا مدير شركت اقاي محمودي
محمودي منو بيشتر به خودش چسبوند و تفنگشو كه يه كلت كمري بود گذاشت رو شقيقه ام
شهاب- انو ولش كن
محمودي - كه راحت منو بگيريد .
رمان ورود عشق ممنوع 3
پاسخ
 سپاس شده توسط maria-masiha ، ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ
#26
بقیش رو میزاری؟؟؟؟
رمان ورود عشق ممنوع 3
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ
آگهی
#27
قسمت اخرBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin

محمودي - بايد بگم كارت خيلي عالي بود ....خوب وارد شركت شدي و تونستي اطلاعات به دست بياري ......اما اينكه منو راحت گير بندازي كور خوندي
شهاب اسلحه اشو به طرف ما گرفته بود و اروم بهمون نزديك مي شد و محمودي با نزديك شدن اون يه قدم عقب مي رفت
شهاب- تو ديگه كارت تمومه...... اين دست و پا زدناي الكيه .........تسليم شو
منو و خودشو به سمت كمدا برد مدام چشمش به شهاب بود و يا از پنجره بيرونو مي پايد
شهاب- بهت گفتم همه ي اينجا محاصره است
من و محمودي نزديك پنجره بوديم.... كه يه نور قرمز نقطه ای رو ديدم كه داره اروم از پام مياد بالا كم كم به صورتم رسيد چشمامو بستم كه صداي پي در پي شليك امد
منو و محمودي پرت شده بوديم رو زمين هنوز منو با دستاش محكم گرفته بود
محمودي - پاشو كثافت
منو به زور از روي زمين بلند كرد...... چشم باز كردم .... نمي دونم چه اتفاقي افتاده بود .......... پس شهاب كجا بود........ الان رو به روم بود ......سريع با چشام دنبالش گشتم
نه ........نه ....نههههههههههههههه باورم نميشه امكان نداره ... این امكان نداره
باورم نمي شد این شهاب بود... شهاب..... شهاب من كه رو زمين افتاده بود
تمام وجودم بي حس شد .
صدام در نمي يومد شهاب......... شهاب
- تو زنده ای....... تو زنده ای....... تو نمردي...... تو نمردي... بلند شو بگو بازم داري بازي مي دي
به طرف محمودي برگشتم به دستش يه تير خورده بود
-كثافت عوضي
با تمام قدرت به طرفش حمله ور شدم
به خاطر اصابت گلوله به دستش و خونريزي ديگه قدرتي براش نمونده بود
همونطوركه به صورت و بدنش چنگ مي نداختم دوباره صداي شليك امد
دوتاييمون يه لحظه مات بهم خيره شديم بعد از چند ثانيه این محمودي بود كه پخش زمين شد .
يكي از تك تير اندازا بود كه محمودي رو زده بود.انقدر ترسيده بودم كه همونجا رو پاهام افتادم
دستام خوني شده بود........... اروم دستامو اوردم بالا....... انگشتام مي لرزيد...... به هق هق افتاده بودم . شهاب من.......... شهاب من
به پشت سرم نگاه كردم شهاب همونطور رو زمين افتاده بود.

چهار دستو پا به بالاي سرش رفتم
چشماشو بسته بود....... انگار خوابيده بود
- باز كن اون چشاتو............. باز كن...... بگو هنوز چشات مشكين....... شهاب باز كن
دستامو گذاشتم رو سينه اش و اروم تكونش دادم.... ولي تكون نمي خورد
شهاب پاشو.......... شهابم پاشو....... شهاب......... گريه مي كردم شدت تكون دادنام زياد شده بود و زجه مي زدم و شهابمو مي خواست
- د لامصب پاشو ديگه .........بگو داري شوخي مي كني و مي خواي مثل هميشه بهم بخندي......... مگه نمي خواستي برام خونه پيدا كني ... بيدا شو و بگو بازم مي خواي مژي رو بچزوني ....... پاشو ..........پاشو ديگه ..........من برم به بابات چي بگم
پاشو شهاب.............. توروخدا پاشو ...........من جز تو كسي رو ندارم...... شهاب
حالا داشتم با مشت به سينه اش ضربه مي زدم و گريه مي كردم
ای خدا انقدر بدت مياد من خوش باشم........ حالا كه فكر مي كردم يه نفرو دارم اونم ازم گرفتي
چرا اخه چرا............................................ .... شهاب..... شهاب ...........
سرمو گذاشتم روي سينه اش و هاي و هاي گريه كردم
بعد از چند ثانيه ای
صداي سرفه امد و هي این سرفه ها بلند و بلند تر مي شد مثل اينكه كسي بخواد نفسش بالا بياد و بطوري كه با سرفه مي خواست نفس بكشه
ديدم سينه شهاب داره تكون مي خوره
اروم سرمو اوردم بالا
خداي من شهاب بود ......داشت سرفه مي كرد و به زور نفس مي كشيد
شهاب............... تو زنده ای .................شهاب تو زنده ای ............تو زنده ای
از خوشحالي به سينه اش ضربه مي زدم و مي گفتم تو زنده ای .... تو زنده ای

شهاب - واي ژاله تو روخدا انقدر نزن رو سينه ام ...شدت اون گلوله انقدر رو سينه ام در نداشت ........كه ضربه هاي تو داره
- چرا تو نمردي
شهاب - دوست داري بميرم
پس چرا افتاده ي رو زمين ؟
شهاب - نمي دونم چي شد فقط يادمه همزمان با شليك تك تير انداز.... اونم به طرفم شليك كرد و ديگه هيچي يادم نمياد
-اون كه به طرفت شليك كرد پس چرا چيزيت نشده؟
شهاب - براي اينكه جليقه ضد گلوله پوشيدم... از شانسم تيرش دقيقا خورده بود رو قلبم ..............فكر كنم از شدت ضربه تير رو قلبم بي هوش شدم

-واي شهاب تو زنده ای
شهاب - زنده بودن من انقدر خوشحالي داره دختر
- اره خيلي ...............خودت خبر نداري
هنوز شهاب سرفه مي كرد... خواست رو زمين بلند شه
شهاب - سرتو بدوز
من كه نمي دونستم چه خبره اصلا تكون نخوردم كه شهاب سرمو قاپيد و همزمان دوباره صداي دوتا شليك امد
سرم تو بغل شهاب بود
شهاب - تو خوبي ؟
-من؟
تكونم داد خوبي؟
- اره اره خوبم
شهاب - این چه جونوريه 10 تا جون داره..... اروم بالاي جنازه محمودي رفت و براندازش كرد و با اشاره به تك تير انداز حالي كرد كه همه چي تمومه

هنوز رو زمين نشته بودم
شهاب - تو براي چي پا شدي امدي اينجا ؟
من مي خواستم بدونم محمودي زند ه است يا نه ؟
شهاب - تو بلاخره با این خير سر بازيات كار دست خودت مي دي ...وقتي امدي متوجه امدنت شديم ....ولي ديگه نمي تونسيم مانعت بشيم هرچي هم به تلفن رو ميز منشي تماس گرفتيم جواب ندادي
- پس شما بوديد
سرشو با تاسف تكون داد
-محمودي چطور با اون ضربه امروز امده بود اينجا
شهاب - يكي از خدمتكاراي خونه از افراد ما بود..... بعد از رفتن ما ....فرستادم سراغش به موقعه بهش رسيده بودن........ ضربت كاري نبوده... فقط بيهوشش كرده بود ....امروز م امده بود بقيه مداركو از بين ببره .
- يعني الان كل ماجرا تمومه شده
شهاب - اره پاشو
اروم دنبال شهاب راه افتادم نمي دونم چرا دستم درد مي كرد و مي سوخت از ساختمون كه امديم بيرون
شهاب - تو همين جا باش... جايي ديگه ای هم نرو... تور خدا این دفعه به حرف گوش كن
فقط سرمو تكون دادم و دستمو گذاشتم روي بازوي دست راستم دردش بيشتر شده بود
احساس ضعف و تشنگي كردم گوشه ديوار نشستم تا شهاب بياد.......افتاب دقيقا رو مخم بود .........لبام خشك شده بود ديگه حتي نمي تونستم يه قدم راه برم دستمو برداشتم خوني بود
-وا چرا این خون خشك نميشه ... فكرا كردم خوناي محموديه كه هنوز رو دستمه
چشمامو بستم و باز كردم از دور ديدم شهاب داره بهم نزديك ميشه
دوباره چشمامو بستم
ژاله ژاله ............خوبي چرا چشماتو بستي
اروم چشمامو باز كردم
شهاب - چرا رنگت پريده؟......... خوبي؟
-خوبم فقط نمي دونم چرا دستم درد مي كنه
شهاب – ببينم..........ژاله تو كه تير خوردي ....چرا صدات در نمياد
با تعجب بهش نگاه كردم
تير خوردم دوباره دست خونيمو ديدم
شهاب - بهت مي گم خوبي؟.... بعد تو با این دست زخمي مي گي خوبم
مي توني راه بري ؟
-فكر كنم
خواستم پا شم سرم گيج رفت و نتونستم پا شم
- شهاب فكر مي كنم این همه براي چشمام خرج كردي بي فايده بود
شهاب - الان وقته شوخيه
-نه به جان تو راست مي گم .......نمي دونم چرا هي ديدم تار ميشه
شهاب – ژاله........ ژاله....... تو بلاخره منو مي كشي با این حرفات
مي خواستم بخندم ولي نمي تونستم و به سرفه افتادم
حرف نزن صبر كن الان ماشينو ميارم ....بلند شد و به سمت ماشينا دويد و با صداي بلند بهم گفت تكون نخور
ديگه نمي ديدمش حتي صداشم ديگه به گوشم نمي رسيد فقط يادم مي امد كه چشام بسته شد و ديگه هيچي ....
چشامو باز مي كنم پرده هاي سفيد .........ديواراي سفيد...... تختاي سفيد ادماي سفيد پوش
نكنه الان رنگ سفيد مد شده .......همه دارن سفيد مي گردن
به بالاي سرم نگاه كردم يه سرمه
این سرم قطره هاش دارن كجا مي ريزه
لوله سرمو دنبال كردم........... اه این كه تو دست منه
من كجام ..............چرا تشنمه اب اب من اب مي خوام
پرستار-..............اه بلاخره بيدار شدي خانومي
-اينجا كجاست
پرستا-ر اينجا بيمارستانه......... الان نزديك 5 روز ي ميشه كه اينجايي
چه اتفاقي برام افتاده
پرستار- به دستت تير خورده بود......- ولي به خاطر ضعف شديد بدني 5 روز تموم كه بيهوش بودي
-واقعا
پرستار- اره
من 5 روز بيهوش بودم پس چرا هيچي يادم نمياد
تازه ياد شهاب افتادم ......مي خواستم ببينمش ..دلم براش تنگ شده بود
-ببخشيبد من بيهوش بودم كسي هم براي ديدنم امد
پرستار -اره يه اقايي هميشه مي يومد....... ولي امروز نيومده يعني هنوز نيومده
سه شب اول پيشت بود
شوهرته ؟.. معلومه خيلي دوست داره .. خيلي نگرانت بود ... مدام از پرستارا مي خواست بهت سر بزنن
پس اونم به ديدنم مي يو مده .......منو فراموش نكرده ....
يه حس خوب بهم دست داد ..
اونروز هرچي منتظرش شدم نيومد
بخشكي شانس يه روزم كه بهوشم ........حالا اقا طاقچه بالا مي زاره نمياد
شايد كار داره..... اون حتما مياد .....
تا شب منتظرش شدم ولي اون نيومد
به اميد اينكه فردا حتما مياد چشمامو بستم به خواب رفتم
صبح از خواب كه بيدار شدم يه دست گل بزرگ رو ميز بود
-پرستار پرستار
پرستار- بله
-كسي امده بود اينجا
پرستار- اره نفهميدي........ شوهرت بود فكر كنم ديده خوابي..... امده و رفته و دلش نيومده بيدارت كنه
به معرفت بيدارم نكرده به گلاي رو ميز نگاه كردم يه سبد بزرگ پر از گلاي رز سفيد بود كه به طرز قشنگي چيده شده بودن
در حال برانداز كردن گلا بودم كه يه پاكت نامه بين گلا ديدم
دست بردام و پاكتو برداشتم
این چيه ؟
پاكتو باز كردم

سلام
خوب منم عين خودتم اصلا بلد نيستم يه نامه درست و درمون بنويسم از بچگيمم انشام بد بوده و هست....... راستشو بخواي تا حالا از اينجور نامه ها ننوشتم.
شايد من از روز اول بهت دروغ گفته باشم ولي در مورد خودم هيچ دروغي بهت نگفتم....... مجبور شده بودم .كه اون حرفا رو بهت بزنم... اينا جزعي از كارمه
اميدوارم ازم دلگير نباشي...
این يكي از بهترين ماموريتام بود . وقتي وارد شركت شدم فكر نمي كردم قرار باشه با تو همكار باشم . اولين باري بود كه مي ديدم يه نفر انقدر بي غل و غشه و مثل دختراي ديگه دنبال خوشگذروني نيست
نمي دونم تو این ماموريت چطور باهات برخورد كردم كه احتمالا باعث سوء تفاهمت شدم
من به تو مثل يه دوست نگاه مي كردم ......ولي تورو نمي دونم ...ازم نرنج
براي يه مدت انتقالي گرفتم كه برم شهرستان ... راستي يه خونه هم برات اجاره كردم نگران اجاره اشم نباش...... خودم اجارشو ماه به ماه مي ريزم به حساب صاحبخونه...... ادرس خونه پايين برگه هم هست كليد هم تو پاكته زير گلاست به دست كليد ديگه هم هست كليداي خونه ي پدرمه .
نمي تونستم پدرمو ببرم ... ممنون مي شم گاهي بهش سر بزني شماره خونه رو هم برات نوشتم نتونستي بري بهش زنگ بزن و از تنهايي درش بيار .... براش يه پرستار گرفتم ولي دائمي نيست
براي همه چي ممنون
شهاب
****
يعني چي ... همش همين بود....... شهاب تو نبايد با من اينكارو كني من خونه مي خوام چيكار؟ دسته گلو پرت كردم كف زمين پاكتو برداشتم توش دوتا دسته كليد بود
از جام بلند شدم و به طرف كمد رفتم لباسام اونجا بود..... سريع لباسمو عوض كردم و از اتاق امدم بيرون و به طرف ايستگاه پرستاري رفتم
-ببخشيد از كجا مي تونم يه تماس بگيريم
پرستار- بفرمايد از اينجا مي تونيد فقط كوتاه باشه
-ممنون
سريع شماره خونه پدر شهابو گرفتم كمي طول كشيد ولي بلاخره برداشت
-سلام خوب هستيد اقاي احمدي منم دباغ
احمدي - سلام دخترم خوبي چه عجب يادي از ما كردي
- ببخشيد من يكم عجله دارم اقا شهاب هستن؟
احمدي - نه دخترم امروز پرواز داره رفته فرودگاه
-كجا؟
احمدي - به من كه درستو و حسابي حرفي نزد نمي دونم چش بود
فقط گفت براي يه مدت مي ره ........چيزي شده دختر؟
-پروازش براي ساعت چنده
احمدي - فكر كنم 3....اگه چيزي مي دوني به منم بگو
-هنوز خودمم نمي دونم ولي باز باهاتون تماس مي گيرم
بي معرفت....... بي معرفت....... يعني دوسم نداشتي... تو كه مي دونستي من دوست داشتم ........پس چرا رفتي؟
از بيمارستان كه امدم بيرون به سمت خيابون رفتم بايد دربست مي گرفتم
-اقا دربست
كجا ابجي؟
- فرودگاه
خانوم 10 تومن ميشها
-باشه اقا مشكلي نيست

به ساعتم نگاه كردم 1.5 بود ....بلاخره بعد از كلي رد كردن ترافيك و گذشت زمان به فرودگاه رسيديم .
اوه حالا پول اينو از كجا بيارم ديگه شهابم نيست كه پول اينو حساب كنه
-گفتيد چند ميشه اقا
10 تومن
با نا اميدي در كيفمو باز كردم باور نمي شد . تو كيف 10 تا تراول 50 تومني بود .
اينم كار شهاب بود.مي خواي مديونم نباشي
پول راننده رو حساب كردم
به تابلوي اعلانات نگاه كردم
حتي نمي دونستم داره كجا مي ره به تمام پروازاي ساعت 3 نگاه كردم تو اون زمان سه تا پرواز بود
مشهد ... شيراز ... بندر عباس
يعني با كدوم پرواز مي ره ............پرواز مشهدو كه اعلام كردن با نيم ساعت تاخير پرواز مي كنه....... پس مي موند دوتا پرواز...... اول پرواز بند رعباس اعلام شد كه مسافرا اماده بشن
به پشت شيشه رفتم.......... مسافرا رو مي ديدم كه كم كم ميومدن و مي رفتن ولي خبري از شهاب نبود .
چندباري هم با گوشيش تماس گرفتم ولي خاموش بود .
10 دقيقه ای گذشت ولي خبري نبود.
هنوز اميدوار بودم كه پرواز شيراز اعلام شد
خدايا پيداش كنم.......... دارم ديونه مي شم........ تورخدا شهاب ... كجايي
نكنه با پرواز قبلي رفته باشه نه.... خدا نكنه .... چشاتو باز كن شايد ببينيش با دستام چسبيده بودم به شيشه
و خدا خدا مي كردم كه ببينمش .....ديگه نا اميد شده بودم كه نكنه با پرواز قبلي رفته باشه .
اشكم در امده بود و با نا اميدي به مسافرا نگاه مي كردم كه
ديدمش ... اره خودش بود ... يه چمدون تو دستش بود كه داشت رو زمين مي كشيد و يه كيفم كه رو دوشش بود.
اصلا متوجه نشدم كجام و داد زدم
- شهاب و دستامو براش تكون دادم
فكر كنم شنيد كه سرشو اينطروف و اونطرف كرد.
ولي متوجه من نشد دوباره صداش كردم
- شهاب شهاب
بيشتر كسايي كه نزديكم بودن بهم نگاه مي كردن و به خل بودنم ايمان داشتن
بازم صداش كردم و اينبار بلند تر
-شهاب
كه بلاخره نگاش بهم افتاد......... بهم نگاه مي كرد و منم براش دست تكون مي دادم........ دو سه قدمي از پله ها پايين امد و من خوشحال كه منو ديده حتما مي خواد بياد طرفم......... ولي وايستاد و دوباره يه قدم به عقب برداشت
-چرا نمياي چرا وايستادي .....منم ژاله.... ژاله....... بيا ديگه
سرشو انداخت پايين و ديگه بهم نگاه نكرد
شهاب تو روخدا با من اينكار نكن........... اون داشت مي رفت و ديگه بهم نگاه نمي كرد .
دوباره صداش زدم و لي اون با يه لبخند تلخ سرشو اورد بالا و فقط دستشو برام تكون دادو پشتشو به من كرد و رفت

نه اون منو ول كرد و رفت......... باورم نمي شد .....عقب عقب از شيشه دور شدم انقدر عقب رفتم كه به صندليا رسيدم و روي يكيشون ول شدم
سرمو با ناباوري تكون مي دادم ..........سرمو گذاشتم بين دستام و چشمامو بستم كه اعلام بلند شدن پرواز شيرازو شنيدم
شهاب رفتي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس ژاله چي ؟
ديگه این اواخر اشك بود كه هي از چشام در ميومد .
شروع كردم به گريه .
خانوم حالتون خوبه
سرمو اوردم بالا يه خانوم چادري بود كه داشت ازم مي پرسيد حالم خوبه
و من بدون جواب دادن بلند شدم دوباره به شيشه نگاه كردم همه رفته بودم شهابم رفته بود ...
اب دهنمو قورت دادم و به سمت در خروجي رفتم
باشه برو ... من كه مثل تو نيستم همه رو فراموش كنم .... شهاب بد ... چرا ولم كردي ....موقع راه رفتن بند يكي از كفشامو ديدم كه باز شده بود خم شدم كه ببندم .
ياد اون روز افتادم كه شهاب بهم ياد داد چطور بند كفشامو ببندم
نه ديگه نمي خوام چيزي از تو ياد بگيرم ......هرچي كه تو رو به يادم بياره بدم مياد .....بند اون يكي كفشمو هم باز كردم .
همه يه طور خاص نگام مي كردن
بذار نگام كنن مگه 22 سال نگام كردن چيزي شد كه حالا بشه
يه ماشين دربست گرفتم و ادرس خونه جديد و بهش دادم و ماشين شروع كرد به حركت ..
زندگي من هيچ وقت شيرين نميشه......... وسط راه ياد پدر شهاب افتادم اقا اون ادرس نمي رم برو به این ادرس
دوباره راننده با كلي غر غر دور زد و مسيرشو عوض كرد و به طرف خونه شهاب رفت
از ماشين پياده شدم....... تمام خاطر هايي كه با شهاب داشتم..... داشت برام زنده مي شد . كليدا رو در اوردم و در حياطو اروم باز كردم
مثل هميشه بود......... سر سبز و بوي نم خاك نشون از تازه ابپاشي شدن حياط مي داد.
اروم به طرف ساختمون رفتم نا خواسته به پدر شهاب گفتم بابا
بابا خونه ای؟
ديدم پدرش از اتاق امد بيرون
احمد ي- سلام دخترم امدي
با بغض ..... بله دلم براتون تنگ شده بود.... تو دلم گفتم بوي شهابو مي دي براي همين امدم .
احمدي - چه خوب كردي امدي شهابو ديدي
-نه
داشت اشكم در ميومد
به چشام خيره شد
- مي خوام امشب براتون شام درست كنم
فقط بهم لبخند زد... كيفمو رو جا لباسي اويزون كردم و به طرف اشپزخونه رفتم .
خودمم نمي دونستم مي خوام چي درست كنم . يه سيب زميني برداشتم و شروع كردم به پوست كردن . به اشكام اجازه دادم بيان بيرون.
پوست مي كردم و بينيمو مدام مي كشيدم بالا
احمدي - ژاله بابا چيزي شده
به طرفش برگشتم
با گريه....... نه چيزي نشده
احمدي- پس چرا گريه مي كني ؟
به خاطر این پيازه نمي دنم چرا انقدر تنده اشك منو در اورده
احمدي - اره واقعام تنده این سيب زميني
به دستم نگاه كردم كه پياز نبود و سيب زميني بود .
گريه ام بيشتر شد . و با هق هق به طرف اتاق شهاب رفتم .
خودمو رو تختش انداختم و گريه كردم
فكر كنم پدرش از این تابلو بازيه من به همه چي پي برده بود براي همينم بيچاره چيزي نگفت و ساكت شد
بعد از چند دقيقه سرمو اوردم بالا و دورتا دور اتاقشو ديدم ساده بود چيز خاصي توش نداشت ولي بوشو مي داد چشمم به بالاي كمد افتاد يه بسته بزرگ سفيد بود با دست بينيمو كه روش پر اشك بود و پاك كردم و سعي كردم بسته رو از كمد بردارم .
بسته رو برداشتم و بازش كردم.

همونجا ميخكوب شدم و با ناباروري لباس عروسي كه تو جعبه بود اوردم بالا
هموني بود كه اونروز بهش گفته بودم ازش خوشم مياد
هق هق گريه ام امونمو بريده بود حالا بلند بلند گريه مي كردم .
- تو كه منو نمي خواستي این خريدن چي بوده
صداي زنگ خونه امد .
نمي دونم چرا تو اون چند دقيقه با پدرش راحت شده بودم
كيه بابا؟
احمدي - كسي نيست.... پرستاريه كه شهاب برام گرفته بود امده بود شب بمونه كه گفتم نمي خواد
با لباس عروس از جام بلند شدم باهاش دور خودم چرخ زدم دلم داشت براش پر مي كشيد ..... براي خودم مي چرخيدمو و گريه مي كردم .
انقدر چرخيده بودم كه سرم گيج رفت و سر جام وايستادم كه كمي اروم بشم .
---شنيدم كه ميگن يكي دونه ها خل ديونن ولي نمي دونستم تا این حد خلن
با شنيدن این حرف به سمت در برگشتم
شهاب بود كه داشت بهم مي خنديد و در حالي كه در مي بست
شهاب - تو به با اجازه چه كسي دست به اون (لباس عروس)زدي
-تو مگه نرفتي
شهاب - چيكار كنم يه چيز جا گذاشته بودم بايد بر مي گشتم
- يعني مي خواي بازم بري ؟
شهاب - نمي دونم بستگي داره
-به چي ؟
شهاب - به اينكه اون چيزي كه جا گذاشتم بخواد من برم يا بمونم
-اون چيزي چيه؟
شهاب - اوه خداي من ژاله كه مي خواي درست فكر كني .... فكر كردم فهميدي چي مي گم.
-نكنه نكنه منظورت.....
..
شهاب - خدا روشكر دارم بهت اميدوارم ميشم
-نه..
شهاب - اره
-نه
شهاب - اره..
- واي شهاب
شهاب دستاشو از هم باز كرد ....جانم
با تمام قدرت به طرفش دويدم و خودمتو انداختم تو بغلش
و همونطور كه تو بغل شهاب بودم منو دور خودش مي چرخوند
و بلند بلند مي خنديد منم مي خنديدم
بعد از اينكه كلي منو چرخوند و خنديدم باهم رو تخت افتاديم
- چي شد تو كه داشتي مي رفتي گفتي سوء تفاهم.
شهاب - راستش ترسيدم ژاله..... وقتي اونشب تو اون مهموني ديدم داري با محمودي مي ري بالا......... داشت قلبم وايميستاد.. نمي دوني تا خودمو به اون بالا برسونم هزار بار مردمو زنده شدم..... يا اونروز كه تير خوردي ... وقتي مي بينم ممكنه اگه باهام باشي برات اتفاقي بيفته ترس برم مي داره ... نمي خوام بهت اسيبي برسه ... براي همين گفتم ازت دور بشم و پا رو دلم بذارم
- يعني دوسم داري
شهاب - پس فكر مي كني براي چي مجبور كردم هواپيما برگرده
-راست مي گي
شهاب - اره
-فكر مي كردم ديگه نمي بينمت
بهم خنديد
-پشيمون نميشي
با حركت سر گفته نه
-يه چيزي بپرسم
شهاب - قضيه بليت اتوبوساي واحد كه نيست
با خنده نه........-تو اون شب تو ماشين منو بوسيدي
شهاب - بازم مستي
-دارم جدي مي پرسم
شهاب - خوب منم جدي مي گم
-راستشو بگو
شهاب - نمي دونم داري از چي حرف مي زني
-شهاب
شهاب - جانم
-راستشو بگو
شهاب - راستشو مي خواي
-اره
شهاب - راستشو بخواي الان مي خوام همون بلا رو سرت بيارم
-چه بلايي؟
شهاب - چشاتو ببند تا بگم
-شهاب مي خواي چيكار كني ؟
شهاب - تو ببند ضرر نمي كني
-ببندم؟
شهاب - بهم اعتماد نداري؟
-چرا دارم
شهاب - پس ببند
چشمامو بستم
احساس كردم دارم گرم ميشم ... شهاب بود كه داشت اروم منو بغل مي كرد و منو به خودش مي فشرد
بعد از كمي مكث ...............ژاله دوست دارم
و اون بلاي شيرينشو نازل كرد
و لباشو گذاشت رو لبام
****
آروم آروم تو گوشم بگو که می مونی

هر شب هر روز هر لحظه به یادم می مونی

ذره ذره از عشقت من دارم می میرم

من تو فکرم چجوری دستاتو بگیرم

حالا دستات تو دستام نگاتم تو نگام

این چه حسیه چه حالیه چرا من رو هوام

حالا دستات تو دستام نگاتم تو نگام

این چه حس و حالیه آخه چرا من رو هوام
رمان ورود عشق ممنوع 3
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ ، میا
#28
هوراااااااااااااااااا

تموم شد

مرسی رهی
رمان ورود عشق ممنوع 3
پاسخ
 سپاس شده توسط Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ ، میا
#29
ممنونیمـ
دیگه دل رو زدم به دریا آتیش اخطار رو خاموش کردمـــ!!!!Tongue

اما میتونست اکشن تر تموم شه!!!!!!!!!!!!
رمان ورود عشق ممنوع 3
پاسخ
 سپاس شده توسط Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، میا


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان