امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ورود عشق ممنوع

#11
Rainbow 
رها جون بقیه اش رو بذار خیلی کم بود تازه داشتیم  به اوج هیجان میرسیدیمcryingcryingcrying
BlushTongue
پاسخ
 سپاس شده توسط Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ
آگهی
#12
قسمت 5

ای خدا بد سليقه تر از این دختر هم كسي پيدا ميشه.... چي پوشيده بود .....چطور دكمه هاي مانتوشو بهم رسونده بود
واي واي تو رو خدا راه رفتنشو ببين مثل پژو 206 صندوق دار داره راه ميره
فكر كنم هرچي رژ لب تو خونه داشته ريخته رو اون لباي باد كردش
به در خير شدم كه دادگر با يه شاخه گل رز قرمز داشت به در وردي نزديك ميشد

منو رو برداشتم و جلوي صورتم گرفتم
در و كه باز كرد سري چرخوند اول چشمش به من خورد و چشمكي برام زد .....دوباره چشم چرخوند و به مژي رسيد
مژي مثل این اسكولا از ديدنش از جاش پريد و براش دست تكون داد
خر خدا انگار ادم نديده.... ببين چطور دار ه براي دادگر له له مي زنه
خوشم مياد تا چند دقيقه ديگه حالش اساسي گرفته ميشه
دادگر به سمت ميزش رفت و براي احترام كمي خم شد و گلو به مژي داد
مژي هم كه انگار بهش دنيا رو داده باشن از خوشي رو پاش بند نبود گونه هاش قرمز شده بود و به قول ما افتاب مهتاب نديده ها گل انداخته بود
بي شرف با چه ذوقي هم به دادگر خيره شده.......... قورتش نديا بد بخت ....صاحب داره
زهرمار كدوم صاحب.... باز جو گير شدي دباغ
نمي دونم دادگر چي بهش مي گفت كه مژي فقط مي خنديد بعد از چند دقيقه مژي بلند شد وروي صندلي كناريه دادگر نشست
نگاش كن نگاش كن تو روخدا دختره چندش اور هيز..... ولش كنن... الان تو ملا عام دادگرو ماچ بارون مي كنه
خدايي ماچ هم داره كي حاضر ميشه این صورت سفيدو تو دل برو رو بي خيال بشه


دختره گيس بريده تو دو روز با يه مرد گشتي از خود بي خود شدي.... خاك بر سرت بي شعورت... ادم شو
من كي با هاش گشتم
خوب چه فرقي داره بيرون بگردي يا تو محل كار ببينيش
نكنه مژي مخشو بزنه
نه بابا انقدر دادگر بد سليقه نيست
اره بد سليقه نيست مژي رو ول مي كنه مياد توي گربه رو مي گيره
شيطونه ميگه با این گلدون برم بكوبم تو سرش
واي خدا چه طوري از دادگر اويزون شد..... مرد غيرتت كو بكوب تو ملاجش

هنوز تو جدال افكارم بودم كه يه پسر با تيپ اسپرت وارد شد تو دستش يه گلدون كاكتوس بود سري چرخوند و نگاش رو مژي ميخكوب شد چهرش درهم رفت و به طرف مژي رفت
واي مژي به شدت رنگش پريده
دادگر نگاهي به پسره و بعد نگاهي به مژي كرد
هنوز بهم خيره بودن كه يكي ديگه امد تو كافي شاپ و البته این بار با گل قورباغه
به جون مادرم اينم با مژي كار داره
بعلهههههههههههههههههههههه ههههههههه
رفت طرفشون حالا هرچي ادم تو كافي شاپه دارن نگاشون مي كنن... اخه خدايش خيلي تابلو بودن
يكي گل رز يكي كاكتوس يكي قورباغه
خدا بگم چيكارت كنه دادگر گل قحط بود گفتي اينارو بيارن
حالا مژي شده بود مثل روحا ....رنگ به رو نداشت
پسر كاكتوسي – خفه شو
مژي- درست حرف بزن
پسر قورباغه اي - هوي چرا اينطوري حرف مي زني...مگه با من قرار نداشتي
دادگر- خانوم من فكر كردم ادمي ...نمي دونستم سر كارم
مژي -نه نه اشتباه شده
سه نفري باهم ..........................چي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مژي زبونش بند امده بود ديگه اشكش داشت در ميومد
دادگر گل رزو از روي ميز برداشت و پرت كرد رو صورت مژي و گفت بي لياقت و از جاش بلند شد
مژي- توروخدا هاني اشتباه شده
دادگر- خفه شو دختره هرزه و بدون توجه به حرفاي مژي از كافي شاپ زد بيرون
پسر كاكتوسي با اون يكي دست به يقه شدن
پسر كاكتوسي- تو با كي قرار گذاشتي
مژي با گيجي گفت با تو
پسر قورباغه اي - مگه ديشب به من نگفتي بيام پس این چي مي گه
مژي - واي توروخدا بس كنيد و دستشو خواست محكو بكوبه به ميز كه دقيقا كف دستش خورد به كاكتوس
مژي - واي مامان سوختم ...بسه ديگه تمومش كنيد
دوتا پسر با عصبانيت به طرفش برگشتن و با هم گفتن خفـــــــه
مژي با ناباوري وايستاده بود و نزاع دو پسرو نگاه مي كرد
كاكتوسي - اصلا ما براي چي داريم دعوا مي كنيم
قورباغه اي -نمي دونم
پسر كاكتوسي دست اشارشو به طرف مژي گرفت..... همش تقصيره اينه
قورباقه ای- اره داريم به خاطر يه دختر ه ايكبيري يقه همو پاره مي كنيم
حالا كافي شاپ شده بود تله تئاتر همه با هيجان این صحنه ها رو نگاه مي كردن
پسر كاكتوسي - حقشه این كاكتوسو تو اون دهن بي ريختت فرو كنم
بعدم گلدونو محلم كنار پاي مژي خرد كرد و از در خارج شد
مژي – باور كن اينا مي خواستن منو پيش تو بد كنن من از این دخترا نيستم احسان
قورباقه ای - اره مي دونم تو الهه پاكي هايي
مژي - بيا بيشين كمي اروم بشي........... اونا لياقت منو نداشتن
قورباقه ای لابد من اسكول لياقت تو رو دارم
مژي - وا احسسسسسسسسسسان
با گفت كلمه زهرمار يه كشيده محكم كوبيد تو دهن مژي
ديگه حسابي خر كيف شده بودم با خوشحالي از جام بلند شدم و از كنار ميز مژي رد شدم در حالي كه دستشو گذاشته بود رو كشيده ای كه احسان بهش زده بود و گريه مي كرد چشمش به من خورد

دهنش باز موندبود تير خلاصو بهش زده بودم
سرمو از روي تاسف براش تكون دادم و از كافي شاپ زدم بيرون


ايول دادگر جون خودم................... دمت گرم.................. قربون اون لپات................ فداي اون چشات .................اوه اوه ببخشيد باز جو گير شدم
ماشينش انور خيابون پارك بود
جلدي پريدم تو ماشين واي دادگر عالي بود تا حالا مژي رو اينطور نديده بودم نمي دوني وقتي كه امدي بيرون با چه حسرتي بهت نگاه مي كرد
كلك این ديگه چه گلايي بود كه گفته بودي بيارن
-خيلي باحالي پسر
دادگر- ممنون دختر با حالي از خودته
- هي هي باز من خنديدم تو پروشدي
دادگر- چرا ضد حال مي زني ای بابا
-خوب بي خيال چي بهش مي گفتي كه انقدر مجذوبت شده بود
دادگر- مي خواي بدوني
-اره
دادگر- نه نميشه
- وا چرا ؟
دادگر- چون حسوديت ميشه
- دادگر؟
دادگر- خيل خوب خيل خوب بذار از اينجا دور شيم بهت مي گم
دادگر گفت كه بهش گفته تو همون شركتي كار مي كنه كه مژي هم اونجا كار مي كنه و وقتي اونو اونجا ديدتش ازش خوشش امده و از این حرفا
و به اون پسرا از طرف مژي گفته بوده فلان ساعت با فلان گل بيان
حالا با ابروريزي كه مژي راه انداخته بود ديگه جرات نداشت چيزي تو شركت بگه و اگه دادگرو هم ببينه چيزي براي گفتن نداره

- ممنون دادگر
فقط خنديد
- يه چيز بگم پرو نميشي
دادگر- نه هرچند شما اجازه پرو شدنو هم به ما نمي دي
- تو خيلي خوبي تو این چند ساله با هيچ كدوم از همكارم انقدر خوب نبودم... تو اولين نفري هستي كه تا به حال بهم هي نگفتي يا چيزاي ديگه.... مي دونم خيلي زشتم و هيچ كس دوست نداره با يه دختري مثل من همكلام بشه ولي براي همه چيز ازت ممنون
دادگر- دباغ انقدر از من تشكر نكن من كاري نكردم
در ضمن تو اصلا زشت نيستي
- چرا هستم ... ببين من گيج هستم........... ولي نه تا اون حد كه نفهمم چقدر زشتم
دادگر- من جدي مي گم دباغ تو ......
حرفشو ادامه نداد
- من چي؟
دادگر- هيچي
- خوب حرفي مي زني تا تهش بزن حالا من بايد تا صبح تو جام هي غلط بزنم بگم این چي مي خواسته بگه
دادگر شروع كرد به خنديدن..... مي دونستي يكي از خوبيات چيه؟
-چيه؟
دادگر- بي شيله پيله اي... هرچي تو دل باشه رو نمي زاري رو دلت سنگيني كنه راحت مي گي
- نه اصلا اينطوري نيست....شايدم نمي دونم كي بايد چه حرفي رو كجا بزنم يا نزنم مشكلم اينه
دادگر- يعني تو ناراحتي هم داري؟
بهش خيره شدم و چيزي نگفتم
دادگر- راستي ديرت نشه خانوادت نگرانت نشن
عينكمو با لا كشيدم
-نه نگران نميشن
دادگر- پس اگه نگران نميشن شام مهمون من.............. دعوتمو قبول مي كني؟
- نهههههههههههههههه جدي مي گي ؟
دادگر- اوف ترسوندي منو دختر اره جدي مي گم مگه چيه؟
- اخه... باز اولين نفري هستي كه منو دعوت مي كني براي شام.... اونم بيرون
دادگر- خوب حالا كه من اولين نفرم الان ميريم يه رستوان شيك
جلوي يه رستوران بزرگ نگه داشت اما تو همين لحظه تصوير خودمو تو اينه بغلي ماشين ديدم .....من با این قيافه برم تو همچين رستوراني........... نه عمرا من روم نميشه ....تازه اگه برم ابروي این بيچاره رو هم مي برم............دختر به فكر خودت نيستي به فكر ابروي ديگران باش
دادگر- نمي خواي پياده بشي
- ببين من شبا زياد شام سنگين نمي خورم
دادگر- يعني چي؟.... نمي خواي شام بخوري؟
- چرا ولي اگه منو به يه ساندويچ مهمون كني بيشتر بهم مي چسبه
دادگر- جدي مي گي ؟
- اره
دادگر- با شه هرچي تو بخواي
دوباره سوار ماشين شد
-ببخش از كارو زندگيت امروز افتادي
دادگر- دباغ چته؟
امروز چقدر ببخشو ببخشيد مي كني .....من خودم خواستم كه امدم .........پس انقدر این حرفو نزن
دلم مي خواست تلافي خوبياشو كنم فكر كردم ببينم چيكار مي تونم براش بكنم....پولي هم نداشتم كه براش چيزي بخرم............ خوب به مخت فشار بيار گربه جون
از چي خوشش مياد؟................ من چه مي دونم مگه چقدر مي شناسمش
دادگر- خوب رسيديم چي مي خوري
- همبرگر
پياده شد
- ببين بگو نون اضافه هم بذاره
دادگر- باشه
هنوز نرفته بود
- ببين نه نه
دادگر- چي نه نه
- همبرگر نه برام كالباس بگير
دادگر- باشه
- ببين ببين
دادگر- ديگه چيه
- اينم نون اضافه داشته باشه
دادگر- چشم ديگه
- ديگه هيچي برو
دستشو به گردنش كشيد و رفت تو مغازه
خوب مخ گربه ايتو راه انداختي يا نه دختر ؟
اممممممممممم.......اهان فهميدم ايول همينه ... اره همينه
بعد از چند دقيقه ای امد
و سوار ماشين شد
طرفم دوتا ساندويچ گرفت
- من يه ساندويچ ازت خواستم نه دو تا
دادگر- يكي همبرگره يكي كالباس هر كدومشو دوست داري بخور
- واي ممنون ميگم باحالي نگو نه
دادگر- من كي گفتم نه
- اه نگفتي تا حالا
با خنده شروع كرد به خوردن ساندويچش
- تو چي براي خودت گرفتي
دادگر- مغز
ايييييييييييييييييييي حالت ميشه بخوري؟
دادگر- اره خيلي خوشمزه است
سر ساندويچشو به طرفم گرفت ............مي خواي امتحان كني
- نه نه ممنون خودت بخور مغز بشه به مخت
با سر خوشي سرشو تكوني داد.... از دست تو دباغ
دادگر- راستي براي خونه چيكار كردي؟
داشتم ساندويچو گاز مي دادم همزمان با انگشت اشاره عينكو كشيدم بالا
- هيچي فعلا نمي دونم چيكار كنم بايد تا اخر ماه خونه رو خالي كنم
دادگر- مي خواي بيام باهاش صحبت كنم شايد قبول كنه تا اخر سال بشينيد
-نه بابا اون مي خواد خونه رو بكوبه.................. دنبال مستاجر نيست
به ساعتش نگاه كرد
دادگر- ساعت 11 است حسابي دير شد
- براي شما دير شده
دادگر- نه براي تو.... پدر مادرت بهت گير نمي دن تا دير وقت بيروني
- نه......................ببين يه چيزي
دادگر- چي؟
-هنوز دوست داري وارد اطلاعات مركزي بشي؟
با خنده به طرفم برگشت و دست از خوردن كشيد
دادگر- يعني بازم مي توني؟
- اره مي تونم....ولي گفتم براي كپي كردن اطلاعت مشكل دارم
دادگر- مي توني كاريش بكني ؟
- منم چشمكي براش زدومو گفتم يه كاريش مي كنم ديگه...... اخه يه اقا دادگر كه بيشتر نداريم لبخندي زدو دوتايي شروع كرديم به خوردن
منو تا سر كوچه رسوند
دادگر- خيلي تاريكه مي توني بري نمي ترسي
- اره مي تونم برم
دادگر- نمي خواي تا دم در خونتون برسونمت البته اگه دوست نداري خونتونو ياد بگيرم
- نه نيازي نيست من كه بهتون ادرس دادم براي چي بترسم كه خونمونو ياد بگيري ولي اگه حس كنجكاويتون مثل دسترس به اطلاعات مركزيه مي تونيد بيايد.
دادگر- خوب مخ ادمو مي خوني دختر
باهام تا دم در خونه امد كليدو در اوردم و دروباز كردم
دادگر- مگه كسي خونه نيست كه خودت درو باز مي كني
- نه
- بفرمياد تو.... خونه قابل داري نيست
زودتر از اون وارد خونه شدم
با تعجب خونه رو نگاه مي كرد
ياد دستمالش افتادم
-يه لحظه الان ميام
وارد اتاق شدم ساندويچ و كيفمو پرت كردم رو تشكا و دستمالو از زير تشك برداشتم و رو هوا نگهش داشتم تا ببينم لكي داره يا نه
خوشبختانه لكش از بين رفته بود ولي هنوز چروكيش مشخص بود.
اشكالي نداره دختر.... بگو اتومون خراب بود كي به كيه؟
هنوز تو حياط وايستاده بود حياط كه چه عرض كنم حياطي بود به اندازه 3 قدم راه رفتن
دادگر- پدر و مادرت نيستن
- نه
دادگر- خواهر و برادر چي نداري؟
- نه من تك فرزندم
دادگر- راستي عمه ات اونم نيست
- نه
دادگر- پس براي همين بود كه براي برگشتن عجله نداشتي چون كسي تو خونه منتظرت نبود
در حالي كه دستمالو تا مي كردم از دوتا پله سيماني امدم پايين
- هيچ وقت كسي منتظر من نيست
دادگر- چي؟
-پدرم خيلي وقت عمرشو داده به شما........... مادرمم كه تو همون بچگي هوس عشق تازه زد به سرش و رفت پي عشق 60 سالش
بعد از اونم پيش عمه ام زندگي كردم........ اونم سه سال پيش عمرشو دربست به شما داده
بفرمايد دستمالتون ببخشيد اتو خراب بود نتونستم اتوش كنم
رنگ صورتم به خاطر دروغم كمي پريد
دادگر حسابي دگرگون شده بود دستمالو ازم گرفت
دادگر- دستت چطوره؟
به دستم نگاهي كردم
- خوبه سلام مي رسونه بهتون
دادگر- تنها زندگي مي كني نمي ترسي ؟
- نه براي چي بترسم
دادگر- فردا يه سر به صاحب خونت مي زنم شايد وقت داد
وقت تلف كردنه ..... در ضمن شايد درباره من فكراي بدي كنه....مي دونيد كه اينجور محله ها اني براي ادم حرف درست مي كنن و تا صبح نشده هزارتا وصله به ادم مي چسبونن...... بهتر دنبال يه جاي ديگه باشه
دادگر- باشه منم ببينم مي تونم جايي رو پيدا كنم كه پول پيش نخوان
صداي تلفن همراشش در امد
اه تلفن داشته ناكس صداشم در نمي يورده
خوب داشته باشه تو رو سننه.... مگه مردم هرچي مي خوان داشته باشن بايد از توي گربه اجازه بگيرن
دادگر- سلام نه الان ميام يه كار برام پيش امد..... اره پيش يكي از همكارم هستم تا 1 ساعت ديگه خونم ......داروهاتونو بخوريد بخوابيد...... فقط برق راهرورو روشن بذاريد منم زود ميام قربونتون

دادگر- خوب من ديگه برم كاري نداري
- نه بازم ممنون بابت امروز
از در خارج شد
دادگر- موقع خواب درو قفل كن
- اقاي دادگر من چند ساله اينجا زندگي مي كنم نگران نباشيد
چيزي نگفت و به طرف ماشينش رفت
با صداي بلند گفتم هي دادگر
اخ ببخشيد اقاي دادگر فردا براتون اطلاعاتو در ميارم
با دست اشاره كرد كه جيغ نزنم و برم تو
وا این چرا اينطوري شد
مرد ديگه........ همه ي مردا اينطورين
درو بستم و رفتم جايي كه تا چند دقيقه پيش وايستاده بود وايستادم.... بوي ادكلونش هنوز تو حياط بود و بينيم پر شده بود از بوي ادكلونش
از كار خودم خندم گرفته بود با دست يكي كوبيدم رو سرم...... ياد ساندويچ كالباس افتادم
واي كالباسو عشق است و بدو بدو رفتم طرف اتاق
دادگر- خوب چطور مي خواي اطلاعاتو كپي كني
- ببين من فكر كنم كامپيوتر اصلي بايد تو قسمت مديريت باشه.... شايد نيازي به سوئيچ نباشه و بدون اونم بشه اطلاعتو كپي كرد
دادگر- يعني برم اونجا
- خوب اره
دادگر- پس بزار ببينم.... اهان بايد چندتا پرونده رو امروز بهشون تحويل بدم تو هم با من بيا
چندتا از پروند ها رو دستم داد و خودشم چندتا يي رو برداشت
- واي باورتون ميشه من تو این 3 سال اولين باره كه دارم مي رم قسمت مديريت
دادگر- پس تا حالا كي پروند ها رو مي برد؟
- حيدري..........نمي دوني چه ذوقي مي كرد وقتي پرونده مي برد
-راستي شما هم ذوق مي كني پرونده مي بري
دادگر- نه به اندازه تو
با خنده گفتم من اولين بارمه .....بعدشم دوست دارم ببينم اونجا چه شكلي
دادگر- شكل خاصي نيست فقط كمي شيكتر از ساختون شماست
- خوب به يه بار ديدنش مي ارزه
دادگر در حال حرف زدن با منشي بود.....
این پروند ها بايد امروز امضا بشن قسمت هايي هم هست كه بايد خودم به ايشون توضيح بدم
منشي - باشه صبر كنيد باهاشون هماهنگ كنم
منشي- بله اقاي رئيس ............چشم بهشون مي گم
منشي- ايشون هنوز به شركت نرسيدن بشينيد تا بيان
دادگر- ميشه بريم تو اتاقشون
منشي- نه
دادگر- من بايد قسمتايي از پروند ها رو جدا كنم تا ايشون راحتر ببينتشون
منشي – خوب همين جا هم مي تونيد اين كار كنيد
دادگر- يعني نريم تو
منشي – نه اقا نميشه
دادگر داشت تلاششو مي كرد يه جور بريم تو دفتر قبل از امدن رئيس ولي مرغ منشي يه پا داشت و نمي ذاشت بريم تو
دادگر- نمي زاره بريم تو ...... اگه رئيس بياد ديگه از اين موقيتا حالا حالا ها گير مون نمي ياد
- پس بايد چيكار كنيم
دادگر موبايلشو در اورد
دادگر – اين پرونده ها رو بگير الان ميام
نمي دونم كجا رفت تا بياد چشم چرخوندمو به اطراف نگاهي كردم انگار ديگه چندان جذابيتي برام نداشت
همين طور در حال ديد زدن بودم كه تلفن رو ميز منشي صداش در امد
منشي- بله
............
منشي- بله خودم هستم
..............
ديدم منشي صورتش رنگ به رنگ شد
............
من كه شما رو نمي شناسم
.................
نه به جا نمي يارم
..............
واقعا اينجا پس چرا من تا بحال شما رو نديدم
...............
نه مشكلي نيست
......................
باشه
.................
نه من تا 3 هستم
.............
بله
.........................
الان ... كجائيد؟
...
اخه من سر كارم نبايد اينجا رو ترك كنم
...........
اما
................
باشه
گوشي رو كه گذاشت دستي به شال در حال سقوطش كشيد خيلي خوشحال بود چند باري پا شد و از پنجره بيرونو نگاه كرد
منشي – اون اقايي كه همراتون بود كجا رفت
- رفت بيرون الان مياد
كمي ترديد داشت اينه اي از تو كيفش در اورد و زودي پريد تو ابدار خونه
بعد از چند لحظه ديگه امد به نظر مياد ارايشو كمي تجديد كرده باشه چند باري بهم نگاه كرد
منشي – شما اينجا منتظر باشديد من الان ميام
چيزي نگفتم
پس دادگر كجاست انگار رفته گل بچينه
تا منشي رفت بيرون دادگر امد تو
-كجا بودي؟
دادگر- با خنده گفت هيچ جا... اين كجا رفت
چه مي دونم يكي زنگ زد اينم عين اين برق گرفتها رفت بيرون
دادگر – خوب تا از برق گرفتگي در بياد بدو بريم تو
ما كه اجازه نداريم
تا با من هستي بدون اجازه مي توني هر جا بري
-واقعا
دادگر- اره
چه خوب يعني بدون بليت هم مي تونيم سوار اتوبوساي واحد هم بشيم
دادگر سرشو كج كرد و با چشاي گشاد شدش بهم خيره شد
باشه بابا نخواستيم پس نگو هر جايي... راستي اين (منشي )نياد
دادگر- نه فعلا داره دنبال دوست جديد خياليش مي گرده
تو از كجا مي دوني؟
اخه اون دوست خياليش منم ديگه
نه
اره
نه
دادگر –دباغ بدو بريم تو تا نيومدن
سريع چندتا از پروند ها رو از دستم گرفت و رفت تو اتاق .. منم دنبالش
خواستم زودي برم طرف كامپيوتر كه بازومو گرفت و با حركت سر منعم كرد وبا انگشت اشاره بالاي سرمو نشون داد
ديدم يه دوربين كار گذاشتن پروند ها ي تو دستشو گذاشت رو پروند هاي من يه صندلي اورد و اروم از روش رفت بالا
از توي جيبش يه چاقو در اورد فكر كنم از این چاقوهاي چند كار ه بود كمي با دوربين ور رفت .
دادگر- خوب اينم از این بدو ببينم چيكار مي كني
ولي من همونطور بهش نگاه مي كردي
دادگر- چرا نگام مي كني برو ديگه الان مياد
سريع پشت سيستم خوش دست جناب رئيس نشستم دادگر از پشت در كيشيك مي داد
دادگر- چي شد؟
- صبر كن
دادگر- زود باش الان ميان
- صبر كن ديگه انقدر هم راحت نيست
چون از قبل وارد سيستمشون شده بود وقت چنداني نگرفت كه وارد اطلاعات بشم
- بين خوشبختانه ميشه از اينجا چندتا فايلي رو كپي كرد من این فايلا رو فعلا كپي مي كنم تا بعد ببينم ميشه بازشون كرد يا نه
دادگر- باشه
سريع دست كرد تو جيبش و يه فلش مموري در اورد
دادگر- دباغ
- هان
دادگر- بريز این تو
و فلشو به طرفم پرت كرد
تو هوا قاپيدم
دادگر- زود باش ديگه
- باشه باشه هولم نكن
خوب اينم از این تموم شد
سريع بلند شدم و به طرف دادگر رفتم
- واييييييييييي دادگر
دادگر- چي شد
-سيستم روشنه يادم رفت خاموشش كنم
صداي كسي مي يموند انگار داشت به اتاق نزديك مي شد كه دادگر يه جهش از روي مبل ويه جهش ديگه از روي ميز زد و سريع سيستمو خاموش كرد
و دوباره با پريدن به طرفم امد
- تو احيانا ميمون نيستي دادگر
شونه هاش افتاد پايين
با عصبانيت گفت
دباغ
- باشه باشه يه چيزي گفتم داغ نكن
رمان ورود عشق ممنوع 2
پاسخ
 سپاس شده توسط maria-masiha ، ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ ، Ati-74 ، سپهر A
#13
خوب بود میسی بقیش یادت نره............................
رمان ورود عشق ممنوع 2
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ
#14
قسمت6


خواست چيزي بگه كه در باز شد
و رئيس به همراه منشي و يه اقاي ديگه وارد شدن
منشي – شما اينجا چيكار مي كنيد مگه قرار نبود بيرون منتظر باشيد
دادگر – ما هم منتظر مونديم همين الان كه ديديم جناب رئيس امدن ما هم امديم تو
منشي چيزي نگفت و بعد از گرفتن چندتا امضا و نگاههاي خصمانه به ما از اتاق خارج شد
قيافه منشي شبيه كسايي بود كه حسابي سر كار گذاشته شده باشن
نمي دونم دادگر چيكار كرده بود كه حسابي تو پر منشي خورده بود
بعد از يه سلام كه اونم فقط دادگر كرد پروند ها و زونكها رو ديد و جاهاي لازمو امضا كرد
اولين باري بود كه رئيس شركتو مي ديدم
حدودا 40 ساله و قد بلند ، سبزه رو همونطور بهش خيره بودم كه نگاش به نگام گره خورد وبعد از چند لحظه بهم پوزخند زد

كمي ناراحت شدم ....حقم داشت بهم بخنده با اون عينك و اون سبيلا اگه نمي خنديد به خل بودنش شك مي كردم
يعد از 0 1دقيقه از اتاق زديم بيرون
دادگر- خوب فلشو بده به من
- چي؟
دادگر- فلشو مي گم مگه اطلاعاتو تو اون نريختي
- واي خداي من انقدر هول كرده بودم كه گذاشتم لب پنجره
دادگر- واي واي دباغ
- حالا چيكار كنيم
دادگر- با من بيا
سريع خودشو به پشت ساختمون رسوند.... دوتاييمون تو این گرما حسابي عرق كرده بوديم ساختمونو براندازي كرد
دادگر- این پنجره است
زونكنا رو روي زمين گذاشت و سعي كرد خودشو به پنجر برسونه
دادگر- نه نميشه جاي پا هم نيست.... فاصله پنجره تا زمين هم خيلي زياده
اطرفشو نگاهي كرد
-دنبال چي هستي
دادگر- يه چيز كه بشه از روش رفت بالا
منم نگاهي كردم نه نبود كه نبود
دادگر- اخه دباغ چرا حواستو جمع نمي كني .... مي دوني اگه فلشو پيدا كنن بد بخت مي شيم ...تازه متوجه دستكاريه دوربين هم ميشن واول از همه به ما شك مي كنن
-به ما چه........... چرا ما؟
دادگر- واقعا عقل كلي..... ما الان اونجا بوديم قبل از اينكه بيان
- خوب چيكار كنيم
كمي فكر كرد در حال خاروند پشت كلش
دادگر- يه كار بگم مي توني انجام بدي
- چه كار؟
دادگر- فقط تو روخدا مواظب باش .......باشه
- باشه
دادگر- من قلاب مي گيرم تو برو بالا
-واي نگو .............. نه نه
دادگر- دباغ تنها راه همينه
-نه اصلا.......... من نمي تونم
دادگر- كاري نداره كه.... فلش هم كه دم پنجره است.....خواهش مي كنم
-اخه این اطلاعات به چه دردت مي خوره من نمي فهمم.........من نمي خوام كارمو از دست بدم مي فهمي
دادگر- همين يه بار................. باشه............ قول مي دم مشكلي پيش نياد
بهش نگاه كردم لابد لازم داره كه انقدر التماس مي كنه
- باشه فقط محكم بگيريا
دادگر قلاب گرفت
خواستم پامو بذارم كه ديدم كفش پامه و دوباره پامو رو زمين گذاشتم
-بين با كفش برم رو دستت اشكال نداره؟
دادگر- واي نه برو....... راحت باش فقط اونو براي من بيار
دستامو به شونه هاش تكيه دادم و پای راستمو گذاشتم تو قلاب دستاش .
خواستم خودمو بكشم بالا كه چهره به چهره شديم به چشاي مشكيش خيره شدم
نفسشو داد بيرون و اروم سرشو تكون داد
دادگر- افرين دختر خوب... اصلا نترس.... برو بالا
اب دهنمو قورت دادم و خودمو كشيدم بالا اروم سرمو بردم بالا ....رئيس با يكي ديگه تو دفترش بود رئيس كه رو صندليش نشسته بود و اون يكي مدام راه مي رفت
اول موقعه رفتن پشتش به من بود..... به در اتاق كه رسيد روشو كرد طرف من..... سرمو بردم پايين بعد از چند ثانيه دوباره بهم پشت كرد
چشم چرخوندم فلشو ديدم بايد دستمو از ميله ها رد مي كردم كمي ازم فاصله داشت
از بالا به دادگر نگاه كردم دستمو دراز كردم كه بردارم دوباره طرف برگشت
سري سرمو قاپيدم
-مي ميري ارومتر راه بري .....انگار كورس راه انداخته بي پدر
دادگر- چيكار مي كني دباغ........ دستام خسته شد زود باش
- باشه باشه الان
دستمو دراز كردم اندازه يه بند انگشت با فلش فاصله داشتم
چرا من ناخونامو بلند نمي كنم اگه الان ناخونام بلند بود كار تموم بودا ......رو نوك پا بلند شدم و خودم بيشتر كشيدم بالا
در حالي كه با دندونام لبامو گاز گرفته بودم با يه جهش فلشو برداشتم
سريع دستمو از ميله ها در اوردم كه احساس سقوط كردم تا خواستم جيغ بزنم تو بغل دادگر فرو امدم و دستشو گذاشت رو دهنم و منو به خودش چسبوند
رئيس - صداي چي بود نمي دونم
چيزي نيست شايد صدا از يه جاي ديگه بود
رئيس - نمي دونم
-حساس نشو چيز مهمي نيست راستي چي مي گفتي
رئيس - اهان داشتم مي گفتم كه...
هنوز دستش رو دهنم بود و به چشمام خيره.... من ريزه ميزه هم حسابي تو بغلش گم شده بودم ..... گر گرفتم و تو اون گرما احساس سرما كردم دوتايي اروم نفس مي زديم هنوز به چشاش خير ه بودم كه چشماشو بست و دوباره باز كرد با حركت سر ازم خواست كه جيكم در نياد

وقتي اونا از پنجره دور شدن منو اروم كشيد طرف ديگه و از پنجره دور شديم ....وقتي حسابي دور شديم به ديوار ديگه ای تكيه داديم و نفسي تاره كرديم
هنوز تو بهت اون بغل گرم بودم زير چشمي بهش نگاه كردم سرش پايين بود روم نمي شد حرفي بزنم منتظر شدم اون حرفي بزنه
چند بار دست كشيد تو گردن و موهاش
دادگر- تو كه منو دق دادي دختر ...فلشو برداشتي
با صداي اروم و لرزوني گفتم اره بيا
نگاهي به فلش انداخت و زود گذاشت تو جيبش
دادگر- بيا زود بريم تا كسي ما رو اينطرفا نديده

- بين مي تونم يه چيز ازت بپرسم
دادگر- نه
- تو مي دوني چي مي خوام بپرسم
دادگر- اره
- خوب چرا نمي خواي جواب بدي
دادگر- بعدا بهت مي گم باشه.............. ولي الان نه
- اخه چرا؟
دادگر- خواهش مي گنم بعدا بهت مي گم....براي من يه دوساعتي مرخصي رد كن ....من تا 2 ساعت ديگه بر مي گردم
- باشه
این چرا تازگيا انقدر عجيب شده راستش يكم از دستش عصباني شدم همه كار براش مي كردم ولي نمي گفت داره چيكار مي كنه
دو ساعت هم بيشتر طول كشيد و نيومد تا اينكه ساعت 4 امد
من داشتم بر چسباي جديدو براي زونكنا اماده مي كردم
دادگر- سلام
سرم پايين بود ....سلام
دادگر- نتونستم زودتر بيام
-خوب به من چه............ براي چي به من مي گيد
دادگر- كارت خيلي مونده
-نه
دادگر- پس اخر وقت وايستاد تا برسونمت
- نه خودم ميرم
دادگر- اخه كارت دارم كه مي گم برسونمت
عينكو جابه جا كردم
با اخم گفتم چيكارم داريد؟
دادگر- حالا چرا اخم كردي بهت گفتم مي گم ...........ولي الان نه
- اصلا به من چه.... ديگه برام مهم نيست.... ديگه هم نمي خوام چيزي بگيد
دادگر- دباغ خيلي لجبازي مي د وني تو ...
بين حرفاش از جام بلند شدم
هول كرد
دادگر- كجا؟
- چايي مي خوري؟
دادگر- اوه...... من هيچ وقت نتونستم اخلاقات پيش بيني كنم
نه ممنون مي شم برام يه ليوان اب خنك بياري
از ابدارخونه در حالي كه يه ليوان اب و يه ليوان چايي دستم بود خارج شد از بغل اتاق مژي رد شدم چشمش بهم افتاد
سرخ شد و سرشو انداخت پايين
خدا خيرت بده دادگر منو از دست این يكي راحت كردي
ليوانو به طرفش دراز كردم
- چيكارم داريد همين جا بگيد ديگه مزاحم نمي شم
دادگر- از كي تا به حال تعارفي شدي
پشت ميز خودم نشستم و ليوان چاي رو به لبام نزديك كردم

*****
-كجا مي ري خونمون از این طرفه
دادگر- دباغ مي دونم يه لحظه دندون رو جيگر بذار مي فهمي
به ساختمونا و خيابونا كه نگاه كردم متوجه شدم امديم بالاي شهر
بعد از اينكه چندتا كوچه رد شد ماشينو جلوي ساختمون بزرگ و قشنگي نگه داشت
دادگر- پياده شو
- اينجا كجاست؟
دادگر- بيا مي فهمي
- تا نگي پياده نمي شم
دادگر- دباغ نترس بخدا جاي بدي نيست
- ببين گفتم پدر و مادر ندارم ولي معنيش این نيست تو هر كاري دلت خواست باهام بكني
دادگر- دباغ مي فهمي چي مي گي من باهات چيكار دارم بكنم دختر....بخدا من از اون ادما نيستم
درو برام باز كرد
خوب تو این چند وقت چيز بدي ازش نديده بودم كه نخوام بهش اعتماد كنم پياده شدم
با هم وارد ساختمون شديم
سوار اسانسور شديم عينكو از روي چشام برداشتم و تو دستم نگهش داشتم
دادگر- چرا عينكتو برداشتي
روم نشد بهش بگم اينجا خيلي شيكه منم دوست ندارم با این قيافه بيام مخصوصا بااین عينك كه ده من روش چسب چوبه
به طبقه 10 رسيديم
به زور به دنبال سايه ای كه از دادگر مي ديدم راه افتادم
فكر كنم فهميد براي همين اروم به طرفم برگشت
دادگر- اونو بزن به چشمت
- هان؟
دادگر- از كي خجالت مي كشي
-من؟كي گفته من خجالت مي كشم
دادگر- پس بزن به چشمت مي دونم كه بدون عينك هيجا رو درست و حسابي نمي بيني
- اخه اخه
عينكو از دستم گرفت و گذاشت رو صورتم
سرمو از خجالت گرفتم پائين
پشت دري وايستاد كنار در يه تابلو زده شده بود دقت كردم
دكتر پرهام پور اهر جراح و متخصص چشم
دادگر زنگو فشار داد بهش خيره شدم
بعد از چند ثانيه در باز شد و منو دادگر وارد شديم
به محض ورود چند نفرو ديدم كه رو صندلي نشستن و با ورود ما سرشونو به طرف ما بر گردوندن كمي این طرف تر هم ميز منشي بود كه دختري ريز نقش وبا نمكي پشتش نشسته بود

منشي- سلام اقاي ....
دادگر سريع تو حرف دختره پريد سلام خانوم طاهري دير كه نيومديم
نه
دادگر- پرهام مريض داره
منشي- بله الان مريض دارن بعد از اينكه مريض امدبيرون شما مي تونيد بريد تو
دادگر- ممنون
و دختر با يه لبخند گفت بفرمايد بشينيد
منو و دادگر نشستيم دوباره عينكو از چشام برداشتم و تو دستم نگهش داشتم چون بقيه يه جوري نگام مي كردن كه خجالت كشيدم
انقدر محو مطب شده بودم كه اصلا يادم رفته بود بپرسم براي چي امديم اينجا
رومو كردم طرف دادگر ....هي صبر كن ببينم
دادگر - ببين خوشت مياد كسي بهت بگه هي
- خوب نه
دادگر - پس چرا به من مي گي هي
-ببخشيد از دهنم پريد
دادگر - مهم نيست حرفتو بزن
-براي چي امديم اينجا
دادگر - براي چشماي تو
- چرا؟
دادگر - چون دكتر چشماتو معاينه كنه
يه لحظه ازش بدم امد و از جام بلند شدم و به طرف در خروجي رفتم
بلند شدو دنبالم امد
دادگر - كجا؟صبر كن ببينم باز كه قاطي كردي دختر
-قاطي نكنم اينكارات چه معني مي ده
دادگر - چي شد مگه
- ببين من چند ساله به هر جون كندني هست دارم زندگيمو مي چرخونم ولي معني اينكارتو نمي فهمم
- من صدقه بگير و بد بخت بيچاره نيستم كه تو بخواي از این محبتا در حقم بكني
دادگر - صدقه چيه دختر خوب...این در عوض كمكيه كه به من كردي
-چه كمكي ؟
دادگر - تو نبودي كه من نمي تونستم اون اطلاعاتو به دست بيارم
تو حتي بهم نمي گي كي هستي و قصدت از این كارا چيه؟
دادگر - يواشتر بذار دكتر چشاتو ببينه بعد از اون باهم صحبت مي كنيم قول مي دم
نه من بازيچه شما نيستم
دادگر- بازيچه چيه دباغ ... گفتم بهت مي گم ولي الا ن نه
- پس منم حرفي با شما ندارم
دوباره به سمت در خروجي رفتم
دادگر- باشه باشه مي گم ولي بذار اول بريم پيش دكتر بعد قول مي دم همه چي رو بگم باشه ... قول مي دم
بهش خيره شدم كه با عجز بهم خيره شده بود
- قول
دادگر- اره قول قول
دوتايي برگشتيم و نشستيم سر جامون چشمم خورد به منشي كه با يه حالتي بهم نگاه مي كرد
حتما با خودش مي پرسه این گربه ديگه كيه كه با دادگر امده
به در و ديوار مطب نگاه مي كردم كه خانوم طاهري با دوتا ليوان شربت جلومون ظاهر شد و سيني رو طرف دادگر گرفت
دادگر سرشو بالا اورد
منشي- بفرمايد هوا گرمه مي چسبه
دادگر- ممنون زحمت كشيديد ولي من ميل ندارم
دختره كه حالش گرفته بود به زور خندشو رو صورتش نگه داشت
دادگر- حالا كه براتون اوردم برداريد گرم ميشه
دادگر با نارضايتي ليوانو برداشت وبعد در حالي كه با دادگر حرف مي زد سيني رو طرف من گرفت
انگار طرفش يه بچه باشم كه ارزش يه نگاه كردن هم نداره
چون خيلي تشنه ام بود ليوانو برداشتم
- ببخشيد خانوم اينجا هميشه از مريضا پذيرايي مي كنن؟
به طرفم برگشت و من ادامه دادم
- خوب چرا شما مگه اينجا ابدار چي نداره
خانوم طاهري همچين با غضب بهم نگاه كرد كه يه لحظه فكر كردم كه شايد من باباشو كشتم كه داره اينطوري نگام مي كنه
دادگر خندشو قورت داد
خانوم طاهري با عصبانيت رفت تو اشپزخونه و بعد از چند دقيقه ای دوباره برگشت و پشت ميزش نشست
- این چرا يهو هار شد
دادگر- این چه حرفي بود كه تو زدي
- اخه نديده بودم تو مطب از بيمارا پذيرايي كنن برام سوال بود نبايد مي پرسيدم
دادگر خودشو با روزنامه سرگرم كرد
دوباره نگاهي به منشي انداختم
رنگ موهاش چقدر نازه... باز م كمي بلند حرفمو زده بودم كه دادگر شنيد
دادگراروم دم گوشم گفت:رنگ موهاي خودش نيست اصلانم قشنگ نيست
-ببين انقدر حاليم ميشه كه رنگ كرده گفتم رنگش نازه
دادگر - باشه منم گفتم رنگش خيلي زشته

دادگر- دباغ انقدر خيره بهش نكن
به بقيه مريضا نگاه كردم كسي حواسش به ما نبود انگار از نگاه كردن به يه گربه با عينكش سير شده بودن
انگشتمو گذاشتم رو دماغم و نوكشو كشيدم بالا
- به نظرت منم دماغم مثل این منشيه عمل كنم خوشگل ميشه
باخنده گفت دباغ زشته نكن داره مي بينه
- خوب اونكه از خداشه اينطرفو ببينه
دادگر- دباغ
- راست مي گم تازه اگه تو يه نگاشم كني كلي ذوق مي كنه
ديگه جوابمو ندادم و مشغول خوندن روزنامه شد تا اينكه نوبتمون شد
به محض ورود به اتاق دكتر
پرهام -- به به جناب سروان از این ورا........ وقتي خانوم طاهري گفت وقت گرفتي حسابي تعجب كردم
چشام چهارتا شد ............سروان؟
زودي بهش نگاه كردم
ديدم كه داره زير زبوني حرف مي زنه و قرمز كرده
كنارم وايستاده بود كه اروم گفت ای لال بشي پرهام حالا وقت حرف زدن بود
بعد بهم نگاه كرد
دادگر- برو بشين معاينه ات كنه رفتم بيرون همه چيزو بهت مي گم
رفتم ورو صندلي راحتي نشستم و دكتر شروع كرد به معاينه
بعد از كمي معاينه گفت روي يه صندلي ديگه بشينم و بدون عينك جهت علامتا رو از روي تابلوي ديد اسنلن تشخيص بدم
بدون عينك هيچ كدومشو نتونستم تشخيص بدم
پرهام- شماره عينكت چنده
-نمي دونم خيلي وقته عوضش نكردم
پرهام - بده ببينم
پرهام - اوه چه دربوداغونه....چشات خيلي ضعيفه چرا انقدر دير امدي
به دادگر خيره شدم
دادگر - پرهام جان شما معاينه اتو بكن چرا انقدر مي پرسي
راستي مي تونه عمل ليزيك كنه
پرهام - اره كه مي تونه ولي فعلا بذار خوب معاينه كنم ببينم امادگي جراحي ليزيكو داره
در حين معاينه ازم پرسيد
چند سالته؟
22 سال
حامله كه نيستي؟
با این حرفش سرخ شدم
نه
قبلا كه چشمت عفونت نداشته يا اب مرواريد
نه
دادگر- چي شد پرهام سوالاي ثبت احواليتو پرسيدي
شهاب جان بايد بپرسم كه اگه بخوابم جراحي ليزيك كنم مشكلي پيش نياد
خوب مي تونه؟
صبر كن با توپوگرافر هم قرينه چشمشو ببينم تا قطعي جوابتو بدم
انقدر از دست دادگر ناراحت بودم كه متوجه كارايي كه دكتر رو چشمام مي كرد نمي شدم ديگه حتي مثل سابق دوست نداشتم نگاش كنم
شهاب ... شهاب چه اسمي بيشتر از وحيد بهش مياد
چقدر من احمقم.... اينم فهميده من يه احمقم ... چقدر راحت منو به بازي گرفت ..اوه خداي من .................من يه احمق .به تمام معنام
دلم مي خواست گريه كنم فكر مي كردم بعد از مدتها كسي پيدا شده كه باهام خوب باشه ولي اشتباه فكر مي كردم ..........قسمت من هميشه تنهايي و بي كسي بوده .... اون از من سوء استفاده كرد .
دلم مي خواد ازش متنفر باشم ولي پس چرا هر چي تلاش مي كنم ازش متنفر باشم نميشه
بغض كرده بودم
خيلي خري دختر......... انقدر زشت و بي خاصيت هستي كه به ريختاشم بهت نزديك نمي شن چه برسه به شهاب
اون كه براي خودش كسيه تو به چه دردش مي خوري جز بي ابرويي چيز ديگه ای هم براش داري
اولين باري بود كه احساس دلتنگي شديد كردم مني كه يه قطره اشك به زور از مي چكيد هر آن امادگي گريه كردنو داشتم
پرهام- شهاب جان مشكلي نداره مي تونه ليزيك كنه
دادگر- خوب براي كي مي تونه بياد
پرهام- به خانوم طاهري مي گم تو این هفته يه وقت براتون بذاره سه شنبه خوبه
دادگر- اره خوبه ... بعد از اون ديگه نيازي به عينك كه نداره
پرههام- انشالله كه نه
نمي دونستم خوشحال باشم يا ناراحت
خوشحال از اينكه از دست عينك راحت ميشم يا ناراحت كه ديگه كسي رو ندارم
خودمو نمي تونستم گول بزنم مدتي بود كه هر روز به اميد ديدن شهاب شبا خواب نداشتم و تا صبح لحظه شماري مي كردم كه صبح بشه
هر وقت ياد اون بغل گرم مي يوفتادم تمام وجودمو لذت شيريني مي گرفت دلم مي خواست ساعتها به اون لحظه فكر كنم حتي اگه چند ساعت طول بكشه

پرهام - خوب يه چندتا قطره هم هست براش مي نويسم
دادگر- دو تا چشمشو همون روز ليزيك مي كني يا بايد جدا جدا این كارو كنه
پرهام - نه اگه خودش مشكلي نداشته باشه دوتاشو يه جا ليزيك مي كنم كلا بياد و بره يه ساعتم طول نمي كشه
كارش كه تموشد برام نسخه نوشت و به شهاب داد
به جناب احمدي بزرگ هم سلام برسون ...... بيشتر از اینام بهمون سر بزن جناب سروان
دادگر- باشه تو هم كمتر فك بزن
با قدماي سست دنبالش راه افتادم همش بغضمو قورت مي دادم
منتظر يه تلنگر كوچيك بودم كه گريه كنم
سوار ماشين كه شديم خواست حرفي بزنه ولي وقتي سكوت منو ديد ترجيح داد فعلا چيزي نگه
ماشينو كه روشن كرد ضبط رو هم روشن كرد
فضاي داخل ماشين برام غير قابل تحمل بود
اهنگ ملايم و غمگيني گذاشته بود معني جمله ها و كلمه ها ي تو شعرو تو اون لحظه ها نمي فهميدم ولي خوب با دل من مي خوند
رمان ورود عشق ممنوع 2
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ ، Ati-74 ، سپهر A
#15
طولانی اما باحالـ...

البته من حال نداشتم بخونم حدس زدم...
رمان ورود عشق ممنوع 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ
#16
قسمت7

دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم
دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم خداحافظ
شده این
قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو
میرم
جدایی سهم دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم
خداحافظ
شده این قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره دارم میرم ، چه
قدر این لحظه هاسخته
جدایی از تو کابوسه ، شبیه مرگ بی وقته
دارم تو ساحل
چشمات ، دیگه آهسته گم میشم
برام جایی تو دنیا نیست ، تو اوج قصه گم میشم
دیگه دیره دارم میرم ، برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی ، تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو ، شبیه مرگ تقدیرم
سکوت من پر از بغض ، دیگه دیره دارم میرم
خداحافظ….
به جلوي دارو خونه رسيد و از ماشين پياده شد كه بره داروها رو بگيره
پياده شد با كوبيدن در براي بستنش تلنگربهم وارد شد و براي اولين بار براي دلم گريه كردم
مي دونستم ديگه وجودم براش معني نداره ديگه براش استفاده ای ندارم پس بهتره برم
اره گربه خانوم تو تا صد ساله ديگه هم بگذره همين گربه ای بودي كه هستي
كسي تو رو دوست نداره برو برو پي زندگيت........... خودتم به كسي اويزون نكن
تا حالا هم هر كاري برات كرده از سر ترحم بوده
با بردنت پيش دكتر هم خودش قانع كرده كه ديگه باهام كاري نداشته باشه و جبران كارامو بكنه .....اره همينه
كاش مثل مژي و فريده مسخره ام مي كرد ولي اينكارو با من نمي كرد.
چرا اينجا نشستم منتظر چيم اينكه بياد و بگه بيا دباغ اينم قطره هات بزن به چشات كه چشات باز تر بشه تا بفهمي هيچ كس تو رو براي خودت نمي خواد .............اخه بد بخت چي داري كه بقيه تو رو براي خودت بخوان
بي معرفت تو كه مي خواستي بيايو بري ....................چرا با من این بازي رو شروع كردي
چه خريم من
اون اگه از من خوشش مي مد حداقل يه بار مي پرسيد لامصب اسم واموندت چيه
كه انقدر دباغ دباغ نكنم
اشكايي كه از سر و صورتم مي باريد با استين مانتوم پاك كردم .....تيكه كاغذي از لايه دفترم كندم
خودكارو تو دستم گرفتم دستام مي لرزيد مي خواستم بنويسم ولي نمي شد انگار جسارت نوشتن هم نداشتم
به در داروخونه نگاه كردم از بيرون هم معلوم بود توش شلوغه..... بينيمو بالا كشيدم و با دستاي لرزون شروع به نوشتن كردم

سلام
نمي دونم چطور شروع كنم خودمم نمي دونم چي مي خوام بنويسم فقط مي دونم كه بايد بنويسم ...بنويسم كه شايد كمي اروم بشم البته شايد
بلد نيستم حرفاي خوب و رمانتيك بزنم يا درست و حسابي حرف بزنم حتي يه بيت شعر به درد بخور هم حفظ نيستم ................مي دونم جاي تاسف داره
ولي خجالت نمي كشم كه اينارو برات مي نويسم .چون دارم واقعيتو مي نويسم .... تو حرفام دروغ نيست همون طور كه از روز اول حتي يه دونه دروغم بهت نگفتم.... ولي تو راحت دروغ گفتي از اول تا اخر خيلي راحت بهم دروغ گفتي
تو این 22 سال از زندگيم .....تو تنهايي بزرگ شدم... بدون اينكه بفهم معنيه زندگي چيه..... بدون اينكه بفهم بابا داشتن ،مامان داشتن چه مزه ای داره
هميشه سر خودمو شيره مالوندم كه قسمتم همين بوده... صبر داشته باش بلاخره روزاي خوش هم مياد خدا هيچ كسو تنها نمي ذاره
اوايل هر وقت كسي منو مسخره مي كرد به خدا گله مي كردم كه مگه چيكار كرده بودم كه منو اينطوري افريدي كه مورد تمسخره ديگران باشم ..
كم كم گله هامو فراموش كردم براي اينكه فهميدم كسي دوسم نداره... پس نبايد انتظار زيادي داشته باشم.
تا اينكه يكي امد يكي كه با ديگران فرق داشت برام احترام قائل مي شد . به حرفام گوش مي كرد .مسخره ام نمي كرد .فكر كردم بلاخره كسي پيدا شد كه ببينه منم وجود دارم و مي تونم اسمي به جز اسم دباغ داشته باشم
ولي خيلي خام و ساده بودم مثل هميشه خيلي راحت گول خوردم
مثل هميشه دباغ بازيچه شد .....براي رسيدن ديگران به چيزاي دلخواهشون
گله ای نيست اگرم هست از خودمه .....كه چرا انتظار زيادي داشتم .
نمي دونم اخرين بار كي منو به اسمم صدا كرد.......... نمي دونم اخرين بار كي بهم گفت چه اسم قشنگي
تنها چيزي كه يادم مياد همين بود
دباغ دباغ دباغ
حالم از این كلمه بهم مي خوره............ از زندگي.............. از ادما... از خودم............. از زشتيم.......... .از خجالتي بودنم ..............از نفهميم.......... از همه چيزم
براي اخرين بار بابت همه چيز ممنون............. ممنون جناب سروان شهاب احمدي
براي هميشه خداحافظ
دستوپاچلفتي ترين دختر دنيا
ژاله
*********

برگه رو گذاشتم رو داشبورد و از ماشين پياده شدم
و فقط این اشك بود كه رو صورتم مي باريد
دلم مي خواست برم يه جا دور دور .....تا بعد از مدتها يه دل سير گريه كنم
دلم مي خواست تنهاي تنها باشم
به پشت سرم نگاه نمي كردم .........مي ترسيدم........ مي ترسيدم كه نگاه كنم و باز گول بخورم

خودمو به این كوچه اون كوچه مي زدم از خيابونا رد مي شدم بدون اينكه بدونم كجا مي خوام برم. به اينو اون تنه مي زدم و به راهم ادامه مي دادم
نمي دونستم بايد كجا برم
كجا رو داشتم كه برم جز خونه
يعني دنبالم مياد؟ نه تازه از دستم راحت شده.......... شايد بخواد باز براش كاري كنم نه خونه نمي رم .پس كجا برم
هوا تاريك شده بود و من هنوز داشتم راه مي رفتم گشنم بود از صبح تا بحال چيزي نخورده بودم.
به يه مغازه ساندويچي رسيدم كيف پولمو در اوردم كل پولم 6 تومن بود امشبو نمي خواستم برم خونه
با خودم گفتم خوبه هوا سرد نيست
وارد مغازه شدم يه دختر و پسر نشسته بودن و باهم حرف مي زدن تا سفارشون اماده بشه
- ببخشيد يه ساندويچ كالباس مي خواستم
صاحب مغازه كه مي خورد 20 ساله باشه طور خاصي نگام كردو گفت
پول داري؟
تا این حرفو زد نگام افتاد به اون پسر و دختر كه نشسته بودن كه با حالت مسخره ای بهم نگاه مي كردن و زيرزيركي بهم مي خنديدن
اولين بار بود كه خجالت نمي كشيدم نمي دونم چرا.......... با عصبانيت هرچي پول تو كيفم بود در اوردمو پرت كردم طرف پسرك
انتظار چنين حركتي رو از من نداشت و حسابي جا خورد
- بگير اگه كمه بازم بده
پسرك- من كه چيزي نگفتم خانوم
دست و پاهام مي لرزيد خشم بود كه وجودمو گرفته بود پسر و دختر هم ديگه نگام نمي كردن فقط گاهي زير چشمي يه نگاهي مي كردنو و دوباره با هم حرف مي زدن
ياد چند شب پيش افتادم
چه بي خيال دنيا نشسته بودم كنارشو با اشتها ساندويچ مي خوردم لبخند تلخي رو لبام نشست.....چقدر زود خوشيام تموم شد.
خانوم ساندويچتونم اماده است
بعد از گرفتن ساندويچ از مغازه زدم بيرون كسايي كه از كنارم رد مي شدن يا نگام نمي كردن يا انگار اولين باره كه يه ادم مي بينن
حالا كه ساندويچ دستم بود ديگه اشتهايي نداشتم
كم كم به اخر شب نزديك مي شدم و خيابونا خلوتر مي شد. به ساعت نگاه كردم 1:30 شده بود .
پاهام درد مي كرد گشنم بود ولي ميلم به خوردن نمي كشيد نمي دونم كجا بودم
خسته بودم دلم مي خواست بخوابم
بهتره برم خونه اگه هم به خونه سر زده باشه مطمئنا تا الان رفته
بايد يه ماشين مي گرفتم و تا خونه مي رفتم اينطوري تا خود صبح هم به خونه نمي رسم
اما ديگه پولي برام نمونده
گربه جون براي يه بارم كه شده خودتو بزن به بي خيالي
تو كه چيزي براي ازدست دادن نداري
بعد از كمي گشتن بلاخره يه اژانس پيدا كردم
- اقا ماشين داريد؟
كجا مي ريد؟
بهش ادرسو دادم
- بفرمايد سوار شيد الان راننده مياد
تو ماشين كه نشستم سرمو تكيه دادم به شيشه
خوابم ميومد مي خواستم همه چي رو فراموش كنم همه چي رو....... كار ..........بايگاني............ قفسه ها .....زونكنا ....مژي ... شركت ... فلش مموري ... اقا خسرو.... خونه... اخر ماه ..تخليه خونه...اطلاعات مركزي........رئيس ...سبيلام .........عينكم .........دكتر ..... ليزيك ...به دستم نگاه كردم هنوز ساندويچ تو دستم بود
چشامو رو هم گذاشتم
*******
خانوم خانوم بيدار شيد رسيديم
چشامو باز كردم درست دم در خونه بوديم .چقدر زود رسيده بوديم
چقدر شد اقا؟
15 تومن
كيفمو نگاه كردم 2 تومن توش بيشتر نبود ......تازه يادم امد پول ديگه ای ندارم
واي الان بفهمه پول ندارم كل محلو رو سرم خراب مي كنه
خوبه به بهانه پول اوردن برم خونه........ بعدشم هر چي در زد درو براش باز نمي كنم
خوب بعدش چي؟
بعدشو نمي دونم
راسته كه مي گن خنگي
خوب چيكار كنم پول ديگه ای ندارم شايد تو خونه جايي پول گذاشته باشم
شايد ولي نه ديروز هر چي بودو برداشتم
برم از نرگس خانوم قرض بگيرم
نه بابا این موقعه شب اون كه خوابه...... تازه هم بيدار باشه مگه اون خسيس به من پول مي ده
راننده با متلك .........چي شد خانوم نكنه كيف پولتونو زدن
- نخير پول همراه هست ولي كافي نيست اجازه بديد برم داخل خونه الان براتون ميارم
راننده - پس سريعتر من تا برگردم خيلي طول ميكشه
- الان ميارم صبر كنيد
ای خدا حالا چيكارش كنم مجبوري بودي اژانس بگيري همين ديگه مي خواي غلطاي گنده كني كه بهت نمياد اخرشم اينطوري عين خر مي موني تو گل
از ماشين پياده شدم دو قدمي خونه ساندويچو پرت كردم گوشه ي ديوار
كليدو در اوردم خواستم دروباز كنم

چه عجب خانوم بلاخره تشريف اوردن
به پشت سر م نگاه كردم شهاب بود نا خود اگاه لبخند به لبم نشست ولي با ياد آوري ظهور دوباره دپرس شدم و اخم كردم
و بدون توجه به حضورش درو باز كردم
شهاب - قبلا جواب سلاممو مي دادي
- قبلا فكر مي كردم باهام رو راستي
شهاب - چيكار كردم كه ديگه فكر مي كني باهات رو راست نيستم
- مثل اينكه تو هم مثل بقيه فهميدي من يه خنگم نه....تو توي تمام این مدت منو به بازي گرفتي
شهاب - ولي داري اشتباه مي كني
- من ديگه با شما حرفي ندارم
شهاب - ولي من باهات حرف دارم
- لطفا مزاحم نشيد
راننده اژانس- خانوم این پول من چي شد نكنه بايد تا صبح منتظر باشم
به راننده نگاه كردم ...پول این ايكبيري رو از كجا بيارم
- الان ميارم اقا
شهاب - اقا حساب خانوم چقدر ميشه
به شهاب و راننده نگاه كردم نمي تونستم مانعش بشم چون پولي نداشتم
جالب بود بعد ظهري اصلا دلم نمي خواست ببينمش ولي حالا فقط مي خواستم بشينم و يه دل سير ببينمش
راننده كه پولشو گرفت دنده عقب گرفت و از كوچه خارج شد حالا من مونده بودم اون
پامو گذاشتم تو حياط و درو بستم
و به در تكيه دادم
شهاب - این مسخره بازيا يعني چي؟
شهاب - خوب مي خواستي از روز اول كه امدم بگم ببخشيد من فلاني هستم براي انجام ماموريتي امدم اگه ميشه لطف كنيد و بهم كمك كنيد...اره؟......خودت فكر كن خنده دار نيست
با خودم گفتم اره خنده داره كه از يه خنگ هم براي رسيدن به اهدافت كمك گرفتي
شهاب - براي چي جوابمو نمي دي
چند بار به در ضربه زد ولي باز نكردم
شهاب - درو باز كن
تو دلم گفتم نه باز نمي كنم
شهاب - باز كن وگرنه مجبور ميشم از بالاي در بيام تو
بازم با خودم گفتم از تو بعيد نيست روي ميمونم بردي جونم
شهاب - صداي منو انقدر بالا نبر
بازم با خودم گفتم بالا هست جناب سروان من توي تن صدات كاره ای نيستم
اون بد بخت پشت در زجه مي زد و فرياد ....منم با خودم حرف مي زدم
يعني از بالاي در مياد تو چه خوب ميشه مثل این فيلما
يعني براش مهم بودم كه تا الان منتظرم بود
نه ديونه ترسيده كه بري كاراشو به بقيه لو بدي
اره همينه
شهاب - تا سه مي شمرم باز كردي كه كردي باز نكني از يه راه ديگه ميام
به درك برام مهم نيست چرا مهم هستا ولي دوست دارم بدونم مي خواد چيكار كنه
پس چرا نمي شمره حتما داره تو دلش مي شمره منم مي شمرم
1.... 2....2.25.....2.5.....2.75.....
شهاب - تو كه پشت در نشستي چرا درو باز نمي كني
-واي تو از كجا پيدات شد
شهاب - گفتم كه دروباز نكني از بالاي در ميام
- تو با چه اجازه ای وارد خونه ي من شدي
درو باز كردم
- برو بيرون وگرنه داد و بيداد مي كنم مردم بريزن اينجا
شهاب - خوب داد بزن
- داد مي زنما
شهاب - بزن ....كي رو مي ترسومي ....هان؟ ....مگه خودت نگفتي ادماي اينجا خيلي زود براي ادم حرف در ميارن
شهاب - اره داد بزن بذار همه بيان بعد منو اينجا تو خونت ببين
شهاب - بعدش اولين چيزي كه مي گن چيه؟خوب فكر كن
شهاب - این كيه؟..................... اينجا..... تو خونه تو........ داد بزن............. داد بزن ديگه
درو محكم بستم و دوباره پشت در نشستم
- باشه داد نمي زنم فقط برو
شهاب - تو چرا نمي خواي به حرفاي من گوش كني
- شما كه فلشو به دست اوردي ديگه با من كاري نداري.... نگران نباشيد به كسي نمي گم چيكاره ای
دستاشو كرد تو جيب شلوارش و تو حياط كمي راه رفت بعد اروم امد كنار من نشست
شهاب - شايد بايد زودتر ازاينا بهت مي گفتم ولي باور كن نمي تونستم با هزار بد بختي وارد شركت شدم .
شهاب - نمي تونستم به خاطر يه اشتباه كوچيك همه چي رو خراب كنم
- گفتن اينكه شما چيكاره ای يه اشتباه بود؟
شهاب - تو كار من اره .... نه اينكه بهت اعتماد نداشته باشم ولي شرايط طوري بود كه نمي تونستم به كسي اعتماد كنم.
- من كه با اينكه نمي دونستم كي هستي هر كاري هم كه كردي به كسي چيزي نگفتم.
شهاب - مي دونم
- مي دونستي و ازم سوء استفاده كردي
شهاب - من از تو سوء استفاده نكردم چطور بهت حالي كنم
- باشه باور كردم حالا برو بيرون خوابم مياد مي خوام بخوابم
شهاب - يعني داري بيرونم مي كني ؟
- اره يه همچين چيزي
شهاب - اگه نخوام برم چي
- خوب نرو منم مي رم تو اتاق درو قفل مي كنم و راحت مي خوابم شما هم تا هر وقت دلت خواست بمون
بلند شدم و به طرف پله ها رفتم از پشت بازومو گرفت و منو به طرف خودش كشيد به چشام خيره شد و منم بهش خيره شدم
همونطور كه خيره بودم با خودم گفتم قربون اون چشات گردنم درد گرفت انقدر بالا رو نگاه كردم تو چرا انقدر قد بلندي
حالا چرا حرف نمي زني زود باش يه چيز بگو ديگه ......دارم از بي خوابي و پا درد مي ميرم
نخير این خيره شدنش تموم شدني نيست كه نيست
-ببخشيد دستم ديگه داره بي حس مي شه ميشه دستمو ول كني
اما حرفي نزد
نمي دونم چي مي خواست بگه كه هي سر زبونش ميومد و دوباره قورتش مي داد
نفسشو داد تو و دوباره داد بيرون
شهاب - من فردا نميام
ای مرض این كه انقدر نگاه كردن و بي جون كردن دستمو نداشت
- خوب نيا چيكار كنم
چشاشو بستو باز كرد
شهاب - پس فردا منتظر باش بيام دنبالت باهم بريم دكتر
- من ديگه دكتر نميام
شهاب - انقدر رو حرف من حرف نزن
- اهان چون سرواني نبايد رو حرفتون حرفي بزنم
شهاب - نه
- پس چي
شهاب - تو چرا انقدر بر خلاف قيافت لجبازي
چيزي نگفتم
شهاب - پس من پس فردا ميام دنبالت
دستمو به زور از دستش كشيدم بيرون
- باشه اگه بگم باشه ولم مي كني ..... من پس فردا منتظر شما هستم حالا با خيال راحت و وجداني اروم بريد بذاريد منم راحت برم كپه مرگمو بذارم زمين
شهاب - چرا اينطوري حرف مي زني
- من هميشه همين طوري حرف مي زنم
با ناراحتي بهم شب بخير ي گفتو به طرف در رفت
قبل از بيرون رفتن برگشت و بهم نگام كرد
-باشه باشه مي دونم درارو هم قفل مي كنم كه خدايي نكرده كسي پيدا نشه يه گربه رو بدوزده
ولي اون هنوز خيره بود
وا چرا انقدر بد نگاه مي كنه خوب حرف دلشو زدم ديگه.... مگه نمي خواست همينو بهم بگه من كه كارشو راحت كردم
شايد م از اينكه گفتم كپه مرگمو مي خوام بزارم زمين ناراحت شد.... من كه كپه اونو نگفتم كپه خودمو گفتم
خوب وقتي مي خواي بخوابي كسي نيست بوست كنه........... كسي نيست نوازشت كنه ....حتي كس نيست بهت يه شب بخير ساده بگه ميشه كپه مرگ ديگه
يعني اينم نمي فهمه
هنوز نگاش مي كردم كه بدون هيچ حرف ديگه ای رفت(
امروز تنهام با اينكه چشم ديدنشو ندارم ولي دلم مي خواست اينجا بود.
هنوز وقت اداري تموم نشده بود و من داشتم وسايلمو جمع مي كردم
هي هي دباغ
فريده بود كه داشت صدام مي كرد
چيه؟
سرشو از لايه در اورد تو .....عادت هميشگيش بود هيچ وقت وارد اتاق نميشه فقط سرشو مثل غاز این ورو اونور مي كرد
فريده - مي دونستي اخر این هفته ... همه مهموني اقاي رئيس دعوتيم
- واي راست مي گي يعني منم دعوتم
فريده - تو نه
- چرا؟
رمان ورود عشق ممنوع 2
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ ، Ati-74 ، maria-masiha ، سپهر A
آگهی
#17
(09-11-2013، 20:14)رها جان نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
قسمت7

دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم
دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم خداحافظ
شده این
قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو
میرم
جدایی سهم دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم
خداحافظ
شده این قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره دارم میرم ، چه
قدر این لحظه هاسخته
جدایی از تو کابوسه ، شبیه مرگ بی وقته
دارم تو ساحل
چشمات ، دیگه آهسته گم میشم
برام جایی تو دنیا نیست ، تو اوج قصه گم میشم
دیگه دیره دارم میرم ، برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی ، تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو ، شبیه مرگ تقدیرم
سکوت من پر از بغض ، دیگه دیره دارم میرم
خداحافظ….
به جلوي دارو خونه رسيد و از ماشين پياده شد كه بره داروها رو بگيره
پياده شد با كوبيدن در براي بستنش تلنگربهم وارد شد و براي اولين بار براي دلم گريه كردم
مي دونستم ديگه وجودم براش معني نداره ديگه براش استفاده ای ندارم پس بهتره برم
اره گربه خانوم تو تا صد ساله ديگه هم بگذره همين گربه ای بودي كه هستي
كسي تو رو دوست نداره برو برو پي زندگيت........... خودتم به كسي اويزون نكن
تا حالا هم هر كاري برات كرده از سر ترحم بوده
با بردنت پيش دكتر هم خودش قانع كرده كه ديگه باهام كاري نداشته باشه و جبران كارامو بكنه .....اره همينه
كاش مثل مژي و فريده مسخره ام مي كرد ولي اينكارو با من نمي كرد.
چرا اينجا نشستم منتظر چيم اينكه بياد و بگه بيا دباغ اينم قطره هات بزن به چشات كه چشات باز تر بشه تا بفهمي هيچ كس تو رو براي خودت نمي خواد .............اخه بد بخت چي داري كه بقيه تو رو براي خودت بخوان
بي معرفت تو كه مي خواستي بيايو بري ....................چرا با من این بازي رو شروع كردي
چه خريم من
اون اگه از من خوشش مي مد حداقل يه بار مي پرسيد لامصب اسم واموندت چيه
كه انقدر دباغ دباغ نكنم
اشكايي كه از سر و صورتم مي باريد با استين مانتوم پاك كردم .....تيكه كاغذي از لايه دفترم كندم
خودكارو تو دستم گرفتم دستام مي لرزيد مي خواستم بنويسم ولي نمي شد انگار جسارت نوشتن هم نداشتم
به در داروخونه نگاه كردم از بيرون هم معلوم بود توش شلوغه..... بينيمو بالا كشيدم و با دستاي لرزون شروع به نوشتن كردم

سلام
نمي دونم چطور شروع كنم خودمم نمي دونم چي مي خوام بنويسم فقط مي دونم كه بايد بنويسم ...بنويسم كه شايد كمي اروم بشم البته شايد
بلد نيستم حرفاي خوب و رمانتيك بزنم يا درست و حسابي حرف بزنم حتي يه بيت شعر به درد بخور هم حفظ نيستم ................مي دونم جاي تاسف داره
ولي خجالت نمي كشم كه اينارو برات مي نويسم .چون دارم واقعيتو مي نويسم .... تو حرفام دروغ نيست همون طور كه از روز اول حتي يه دونه دروغم بهت نگفتم.... ولي تو راحت دروغ گفتي از اول تا اخر خيلي راحت بهم دروغ گفتي
تو این 22 سال از زندگيم .....تو تنهايي بزرگ شدم... بدون اينكه بفهم معنيه زندگي چيه..... بدون اينكه بفهم بابا داشتن ،مامان داشتن چه مزه ای داره
هميشه سر خودمو شيره مالوندم كه قسمتم همين بوده... صبر داشته باش بلاخره روزاي خوش هم مياد خدا هيچ كسو تنها نمي ذاره
اوايل هر وقت كسي منو مسخره مي كرد به خدا گله مي كردم كه مگه چيكار كرده بودم كه منو اينطوري افريدي كه مورد تمسخره ديگران باشم ..
كم كم گله هامو فراموش كردم براي اينكه فهميدم كسي دوسم نداره... پس نبايد انتظار زيادي داشته باشم.
تا اينكه يكي امد يكي كه با ديگران فرق داشت برام احترام قائل مي شد . به حرفام گوش مي كرد .مسخره ام نمي كرد .فكر كردم بلاخره كسي پيدا شد كه ببينه منم وجود دارم و مي تونم اسمي به جز اسم دباغ داشته باشم
ولي خيلي خام و ساده بودم مثل هميشه خيلي راحت گول خوردم
مثل هميشه دباغ بازيچه شد .....براي رسيدن ديگران به چيزاي دلخواهشون
گله ای نيست اگرم هست از خودمه .....كه چرا انتظار زيادي داشتم .
نمي دونم اخرين بار كي منو به اسمم صدا كرد.......... نمي دونم اخرين بار كي بهم گفت چه اسم قشنگي
تنها چيزي كه يادم مياد همين بود
دباغ دباغ دباغ
حالم از این كلمه بهم مي خوره............ از زندگي.............. از ادما... از خودم............. از زشتيم.......... .از خجالتي بودنم ..............از نفهميم.......... از همه چيزم
براي اخرين بار بابت همه چيز ممنون............. ممنون جناب سروان شهاب احمدي
براي هميشه خداحافظ
دستوپاچلفتي ترين دختر دنيا
ژاله
*********

برگه رو گذاشتم رو داشبورد و از ماشين پياده شدم
و فقط این اشك بود كه رو صورتم مي باريد
دلم مي خواست برم يه جا دور دور .....تا بعد از مدتها يه دل سير گريه كنم
دلم مي خواست تنهاي تنها باشم
به پشت سرم نگاه نمي كردم .........مي ترسيدم........ مي ترسيدم كه نگاه كنم و باز گول بخورم

خودمو به این كوچه اون كوچه مي زدم از خيابونا رد مي شدم بدون اينكه بدونم كجا مي خوام برم. به اينو اون تنه مي زدم و به راهم ادامه مي دادم
نمي دونستم بايد كجا برم
كجا رو داشتم كه برم جز خونه
يعني دنبالم مياد؟ نه تازه از دستم راحت شده.......... شايد بخواد باز براش كاري كنم نه خونه نمي رم .پس كجا برم
هوا تاريك شده بود و من هنوز داشتم راه مي رفتم گشنم بود از صبح تا بحال چيزي نخورده بودم.
به يه مغازه ساندويچي رسيدم كيف پولمو در اوردم كل پولم 6 تومن بود امشبو نمي خواستم برم خونه
با خودم گفتم خوبه هوا سرد نيست
وارد مغازه شدم يه دختر و پسر نشسته بودن و باهم حرف مي زدن تا سفارشون اماده بشه
- ببخشيد يه ساندويچ كالباس مي خواستم
صاحب مغازه كه مي خورد 20 ساله باشه طور خاصي نگام كردو گفت
پول داري؟
تا این حرفو زد نگام افتاد به اون پسر و دختر كه نشسته بودن كه با حالت مسخره ای بهم نگاه مي كردن و زيرزيركي بهم مي خنديدن
اولين بار بود كه خجالت نمي كشيدم نمي دونم چرا.......... با عصبانيت هرچي پول تو كيفم بود در اوردمو پرت كردم طرف پسرك
انتظار چنين حركتي رو از من نداشت و حسابي جا خورد
- بگير اگه كمه بازم بده
پسرك- من كه چيزي نگفتم خانوم
دست و پاهام مي لرزيد خشم بود كه وجودمو گرفته بود پسر و دختر هم ديگه نگام نمي كردن فقط گاهي زير چشمي يه نگاهي مي كردنو و دوباره با هم حرف مي زدن
ياد چند شب پيش افتادم
چه بي خيال دنيا نشسته بودم كنارشو با اشتها ساندويچ مي خوردم لبخند تلخي رو لبام نشست.....چقدر زود خوشيام تموم شد.
خانوم ساندويچتونم اماده است
بعد از گرفتن ساندويچ از مغازه زدم بيرون كسايي كه از كنارم رد مي شدن يا نگام نمي كردن يا انگار اولين باره كه يه ادم مي بينن
حالا كه ساندويچ دستم بود ديگه اشتهايي نداشتم
كم كم به اخر شب نزديك مي شدم و خيابونا خلوتر مي شد. به ساعت نگاه كردم 1:30 شده بود .
پاهام درد مي كرد گشنم بود ولي ميلم به خوردن نمي كشيد نمي دونم كجا بودم
خسته بودم دلم مي خواست بخوابم
بهتره برم خونه اگه هم به خونه سر زده باشه مطمئنا تا الان رفته
بايد يه ماشين مي گرفتم و تا خونه مي رفتم اينطوري تا خود صبح هم به خونه نمي رسم
اما ديگه پولي برام نمونده
گربه جون براي يه بارم كه شده خودتو بزن به بي خيالي
تو كه چيزي براي ازدست دادن نداري
بعد از كمي گشتن بلاخره يه اژانس پيدا كردم
- اقا ماشين داريد؟
كجا مي ريد؟
بهش ادرسو دادم
- بفرمايد سوار شيد الان راننده مياد
تو ماشين كه نشستم سرمو تكيه دادم به شيشه
خوابم ميومد مي خواستم همه چي رو فراموش كنم همه چي رو....... كار ..........بايگاني............ قفسه ها .....زونكنا ....مژي ... شركت ... فلش مموري ... اقا خسرو.... خونه... اخر ماه ..تخليه خونه...اطلاعات مركزي........رئيس ...سبيلام .........عينكم .........دكتر ..... ليزيك ...به دستم نگاه كردم هنوز ساندويچ تو دستم بود
چشامو رو هم گذاشتم
*******
خانوم خانوم بيدار شيد رسيديم
چشامو باز كردم درست دم در خونه بوديم .چقدر زود رسيده بوديم
چقدر شد اقا؟
15 تومن
كيفمو نگاه كردم 2 تومن توش بيشتر نبود ......تازه يادم امد پول ديگه ای ندارم
واي الان بفهمه پول ندارم كل محلو رو سرم خراب مي كنه
خوبه به بهانه پول اوردن برم خونه........ بعدشم هر چي در زد درو براش باز نمي كنم
خوب بعدش چي؟
بعدشو نمي دونم
راسته كه مي گن خنگي
خوب چيكار كنم پول ديگه ای ندارم شايد تو خونه جايي پول گذاشته باشم
شايد ولي نه ديروز هر چي بودو برداشتم
برم از نرگس خانوم قرض بگيرم
نه بابا این موقعه شب اون كه خوابه...... تازه هم بيدار باشه مگه اون خسيس به من پول مي ده
راننده با متلك .........چي شد خانوم نكنه كيف پولتونو زدن
- نخير پول همراه هست ولي كافي نيست اجازه بديد برم داخل خونه الان براتون ميارم
راننده - پس سريعتر من تا برگردم خيلي طول ميكشه
- الان ميارم صبر كنيد
ای خدا حالا چيكارش كنم مجبوري بودي اژانس بگيري همين ديگه مي خواي غلطاي گنده كني كه بهت نمياد اخرشم اينطوري عين خر مي موني تو گل
از ماشين پياده شدم دو قدمي خونه ساندويچو پرت كردم گوشه ي ديوار
كليدو در اوردم خواستم دروباز كنم

چه عجب خانوم بلاخره تشريف اوردن
به پشت سر م نگاه كردم شهاب بود نا خود اگاه لبخند به لبم نشست ولي با ياد آوري ظهور دوباره دپرس شدم و اخم كردم
و بدون توجه به حضورش درو باز كردم
شهاب - قبلا جواب سلاممو مي دادي
- قبلا فكر مي كردم باهام رو راستي
شهاب - چيكار كردم كه ديگه فكر مي كني باهات رو راست نيستم
- مثل اينكه تو هم مثل بقيه فهميدي من يه خنگم نه....تو توي تمام این مدت منو به بازي گرفتي
شهاب - ولي داري اشتباه مي كني
- من ديگه با شما حرفي ندارم
شهاب - ولي من باهات حرف دارم
- لطفا مزاحم نشيد
راننده اژانس- خانوم این پول من چي شد نكنه بايد تا صبح منتظر باشم
به راننده نگاه كردم ...پول این ايكبيري رو از كجا بيارم
- الان ميارم اقا
شهاب - اقا حساب خانوم چقدر ميشه
به شهاب و راننده نگاه كردم نمي تونستم مانعش بشم چون پولي نداشتم
جالب بود بعد ظهري اصلا دلم نمي خواست ببينمش ولي حالا فقط مي خواستم بشينم و يه دل سير ببينمش
راننده كه پولشو گرفت دنده عقب گرفت و از كوچه خارج شد حالا من مونده بودم اون
پامو گذاشتم تو حياط و درو بستم
و به در تكيه دادم
شهاب - این مسخره بازيا يعني چي؟
شهاب - خوب مي خواستي از روز اول كه امدم بگم ببخشيد من فلاني هستم براي انجام ماموريتي امدم اگه ميشه لطف كنيد و بهم كمك كنيد...اره؟......خودت فكر كن خنده دار نيست
با خودم گفتم اره خنده داره كه از يه خنگ هم براي رسيدن به اهدافت كمك گرفتي
شهاب - براي چي جوابمو نمي دي
چند بار به در ضربه زد ولي باز نكردم
شهاب - درو باز كن
تو دلم گفتم نه باز نمي كنم
شهاب - باز كن وگرنه مجبور ميشم از بالاي در بيام تو
بازم با خودم گفتم از تو بعيد نيست روي ميمونم بردي جونم
شهاب - صداي منو انقدر بالا نبر
بازم با خودم گفتم بالا هست جناب سروان من توي تن صدات كاره ای نيستم
اون بد بخت پشت در زجه مي زد و فرياد ....منم با خودم حرف مي زدم
يعني از بالاي در مياد تو چه خوب ميشه مثل این فيلما
يعني براش مهم بودم كه تا الان منتظرم بود
نه ديونه ترسيده كه بري كاراشو به بقيه لو بدي
اره همينه
شهاب - تا سه مي شمرم باز كردي كه كردي باز نكني از يه راه ديگه ميام
به درك برام مهم نيست چرا مهم هستا ولي دوست دارم بدونم مي خواد چيكار كنه
پس چرا نمي شمره حتما داره تو دلش مي شمره منم مي شمرم
1.... 2....2.25.....2.5.....2.75.....
شهاب - تو كه پشت در نشستي چرا درو باز نمي كني
-واي تو از كجا پيدات شد
شهاب - گفتم كه دروباز نكني از بالاي در ميام
- تو با چه اجازه ای وارد خونه ي من شدي
درو باز كردم
- برو بيرون وگرنه داد و بيداد مي كنم مردم بريزن اينجا
شهاب - خوب داد بزن
- داد مي زنما
شهاب - بزن ....كي رو مي ترسومي ....هان؟ ....مگه خودت نگفتي ادماي اينجا خيلي زود براي ادم حرف در ميارن
شهاب - اره داد بزن بذار همه بيان بعد منو اينجا تو خونت ببين
شهاب - بعدش اولين چيزي كه مي گن چيه؟خوب فكر كن
شهاب - این كيه؟..................... اينجا..... تو خونه تو........ داد بزن............. داد بزن ديگه
درو محكم بستم و دوباره پشت در نشستم
- باشه داد نمي زنم فقط برو
شهاب - تو چرا نمي خواي به حرفاي من گوش كني
- شما كه فلشو به دست اوردي ديگه با من كاري نداري.... نگران نباشيد به كسي نمي گم چيكاره ای
دستاشو كرد تو جيب شلوارش و تو حياط كمي راه رفت بعد اروم امد كنار من نشست
شهاب - شايد بايد زودتر ازاينا بهت مي گفتم ولي باور كن نمي تونستم با هزار بد بختي وارد شركت شدم .
شهاب - نمي تونستم به خاطر يه اشتباه كوچيك همه چي رو خراب كنم
- گفتن اينكه شما چيكاره ای يه اشتباه بود؟
شهاب - تو كار من اره .... نه اينكه بهت اعتماد نداشته باشم ولي شرايط طوري بود كه نمي تونستم به كسي اعتماد كنم.
- من كه با اينكه نمي دونستم كي هستي هر كاري هم كه كردي به كسي چيزي نگفتم.
شهاب - مي دونم
- مي دونستي و ازم سوء استفاده كردي
شهاب - من از تو سوء استفاده نكردم چطور بهت حالي كنم
- باشه باور كردم حالا برو بيرون خوابم مياد مي خوام بخوابم
شهاب - يعني داري بيرونم مي كني ؟
- اره يه همچين چيزي
شهاب - اگه نخوام برم چي
- خوب نرو منم مي رم تو اتاق درو قفل مي كنم و راحت مي خوابم شما هم تا هر وقت دلت خواست بمون
بلند شدم و به طرف پله ها رفتم از پشت بازومو گرفت و منو به طرف خودش كشيد به چشام خيره شد و منم بهش خيره شدم
همونطور كه خيره بودم با خودم گفتم قربون اون چشات گردنم درد گرفت انقدر بالا رو نگاه كردم تو چرا انقدر قد بلندي
حالا چرا حرف نمي زني زود باش يه چيز بگو ديگه ......دارم از بي خوابي و پا درد مي ميرم
نخير این خيره شدنش تموم شدني نيست كه نيست
-ببخشيد دستم ديگه داره بي حس مي شه ميشه دستمو ول كني
اما حرفي نزد
نمي دونم چي مي خواست بگه كه هي سر زبونش ميومد و دوباره قورتش مي داد
نفسشو داد تو و دوباره داد بيرون
شهاب - من فردا نميام
ای مرض این كه انقدر نگاه كردن و بي جون كردن دستمو نداشت
- خوب نيا چيكار كنم
چشاشو بستو باز كرد
شهاب - پس فردا منتظر باش بيام دنبالت باهم بريم دكتر
- من ديگه دكتر نميام
شهاب - انقدر رو حرف من حرف نزن
- اهان چون سرواني نبايد رو حرفتون حرفي بزنم
شهاب - نه
- پس چي
شهاب - تو چرا انقدر بر خلاف قيافت لجبازي
چيزي نگفتم
شهاب - پس من پس فردا ميام دنبالت
دستمو به زور از دستش كشيدم بيرون
- باشه اگه بگم باشه ولم مي كني ..... من پس فردا منتظر شما هستم حالا با خيال راحت و وجداني اروم بريد بذاريد منم راحت برم كپه مرگمو بذارم زمين
شهاب - چرا اينطوري حرف مي زني
- من هميشه همين طوري حرف مي زنم
با ناراحتي بهم شب بخير ي گفتو به طرف در رفت
قبل از بيرون رفتن برگشت و بهم نگام كرد
-باشه باشه مي دونم درارو هم قفل مي كنم كه خدايي نكرده كسي پيدا نشه يه گربه رو بدوزده
ولي اون هنوز خيره بود
وا چرا انقدر بد نگاه مي كنه خوب حرف دلشو زدم ديگه.... مگه نمي خواست همينو بهم بگه من كه كارشو راحت كردم
شايد م از اينكه گفتم كپه مرگمو مي خوام بزارم زمين ناراحت شد.... من كه كپه اونو نگفتم كپه خودمو گفتم
خوب وقتي مي خواي بخوابي كسي نيست بوست كنه........... كسي نيست نوازشت كنه ....حتي كس نيست بهت يه شب بخير ساده بگه ميشه كپه مرگ ديگه
يعني اينم نمي فهمه
هنوز نگاش مي كردم كه بدون هيچ حرف ديگه ای رفت(
امروز تنهام با اينكه چشم ديدنشو ندارم ولي دلم مي خواست اينجا بود.
هنوز وقت اداري تموم نشده بود و من داشتم وسايلمو جمع مي كردم
هي هي دباغ
فريده بود كه داشت صدام مي كرد
چيه؟
سرشو از لايه در اورد تو .....عادت هميشگيش بود هيچ وقت وارد اتاق نميشه فقط سرشو مثل غاز این ورو اونور مي كرد
فريده - مي دونستي اخر این هفته ... همه مهموني اقاي رئيس دعوتيم
- واي راست مي گي يعني منم دعوتم
فريده - تو نه
- چرا؟

ممنونم.

این وسط شهاب شخصیت جالبی داره
رمان ورود عشق ممنوع 2
پاسخ
#18
قسمت8

- چرا؟
فريده - تو كارمند جزي كي تو رو ادم حساب مي كنه
اخمام تو هم رفت
- پس براي چي امدي بگي
فريده - هيچي خواستم بدوني...تازه فرض كن دعوت هم باشي با این سر و وضع مي خواي بياي
مثل بچه ها پرسيدم مگه سرو ضعم چطوريه
فريده - بگو چش نيست.......من كه جات بودم اگه دعوتم مي كردن كه عمرا دعوت نمي كنن نمي يومدم .....اونجا فقط ادم حسابيا ميان
تو دلم گفتم حتما يكي از اون ادم حسابيا هم تويي
- تو هم دعوتي؟
فريده - پس چي من هر سال دعوت مي شم
لبخند تلخي زدم
- پس بهت خوش بگذره
فريده - نمي گفتي هم خوش مي گذشت
چيزي نگفتم و اونم بدون حرف ديگه ای رفت
كيفمو برداشتم از اتاق زدم بيرون
كه همزمان فريده و مژي هم امدن بيرون
مژده ديگه مثل سابق سر به سرم نمي زاشت ولي هنوز خنده هاي تمسخره اميزشو مي زد .
فريده- هي دباغ مي خواي بياي مهموني
خوشحال شدم...... اره دوست دارم بيام ولي چطور من كه دعوت نشدم
فريده - خوب يه راه هست كه مي توني بياي
ذوق كردم.... راست مي گي چه راهي
نگاه معني داري به مژي انداخت و در حالي كه مثل هميشه با تمسخر بهم مي خنديدن
فريده - اگه دوست داري بياي راهي نداره جز اينكه به عنوان يكي از كارگر بياي اونجا براي كار كردن و پذيرايي
و بعد بلند زد زير خنده
از نارحتي سر جام وايستادم بازم رو دست خورده بودم
چند قدمي كه جلوتر از من رفته بودن كه فريده برگشت و گفت
بابا خودتو خيلي تحويل مي گيري دباغ .... حرص نزن فكر نكنم براي اون كار هم تو رو قبول كنن..... مردم كه گناه نكردن موقعه پذيرايي از دست يه خدمتكار زشت ليوان شربت بگيرن و باز خنديد.
زبونم لال شد و نتونستم جوابي بهش بدم ....عادت كرده بودم جواب همه رو تو دل خودم بدم
اره ولي گناهم نكردن با يه خرس پاندا همنشين باشن

با ناراحتي و دلخوري از شركت زدم بيرون و به طرف اتوبوساي واحد رفتم مژي و فريده كه جلوتر از من رفته بودن و تو صف وايستاده بودن
دستام تو جيب مانتوم بود و به صف و ايستگاه نزديك مي شدم كه صداي بوق ماشيني نظرمو به خودش جلب كرد
برگشتم ديدم شهابه وقتي ديدمش تازه فهميدم قد يه دنيا دلم براش تنگ شده با دست بهم اشاره كرد كه برم و سوار بشم
منم كه دوتا پا داشتم 10 تا ديگه هم قرض گرفتم كه خدايي نكرده از سرعتم كم نشه
در جلو رو برام باز كرد و منم زودي سوار شدم
- سلام
شهاب - سلام خسته نباشي
- تو كه امروز نمي خواستي بياي
شهاب - حالا بده امدم
شونه هامو بالا انداختم و فقط لبخند زدم انگار نه انگار كه ديشب اون همه اتفاق افتاده باشه
داشت ماشينو دور مي زد كه چشمم به مژي و فريده افتاد كه دهن دوتاشون از تعجب به اندازه يه بولدوزر باز شده بود
الهي دهنتو باز بمونه كه بسته نشه انقدر دل منو مي سوزونيد
شهاب- با دكترت حرف زدم گفت امروز هم اخر وقت .....وقتش ازاده مي تونيم به جاي فردا امروز بريم.
- چرا اينكارو برام مي كني
جوابي نداد
- فقط براي تلافي كارام
شهاب- نه
- پس چي؟
شهاب- به عنوان يه دوست.... اشكالي داره براي دوستم كاري كنم
-با این كارت من بيشتر احساس حقارت مي كنم
شهاب- احساست الگي احساس حقارت مي كنه يه دوست خوب براي يه دوستش هر كاري كه از دستش بر بياد انجام ميده
- ولي
شهاب- انقدر ولي نيار باشه
چيزي نگفتم و به منظره بيرون نگاه كردم
همين طور كه داشتم بيرون نگاه مي كردم يه دفعه برگشتم طرفش
- ببين درد كه نداره
شهاب- تو هنوز این عادت برق گرفتگيتو فراموش نكردي
سرمو با شرم انداخنم پايين
- ببخشيد
شهاب- نه درد نداره
- مگه خودت ليزيك كردي؟
شهاب- نه
- پس داري بچه گول مي زني
شهاب- مگه تو بچه ای..... نترس پرسيدم درد نداره تازه قطره بي حسي مي ريزه تو چشت ديگه اصلا متوجه نمي شي
- هزينه اش خيلي زياده ؟
در حالي كه دنده رو عوض مي كرد.... تو به این چيزاش كار نداشته باش
- خوب شايد خواستم يه روز پولتونو پس بدم
نفسشو بيرون داد و چيزي نگفت
منم فكر كنم با سكوتش بهم فهموند كه تا مطب خفه شم و منم همين كارو كردم

****
هنوز خانوم طاهري به من به چشم قاتل باباش نگا مي كرد و من به اون به عنوان ابدارچي نگاه مي كردم
ما اخرين نفر بوديم بنابراين كسي جز ما تو مطب نمونده بود.
كمي مي ترسيدم رو صندلي راحتي دراز كشيدم
دكتر پرهام چند قطره بی حسی تو چشا ریخت و سر مو زیر دستگاه لیزر قرار داد . با يه چيزي كه نمي دونم چي چي بود پلکاي چشممو باز نگه داشت و شروع به كار كرد
فكر كنم تا روي دوتا چشمم كار كنه نزديك يه ساعتي شد تو این مدت چند باري تلفن همراه شهاب زنگ خورد و اون براي جواب دادن بيرون رفت

دكتر ديگه كارش با چشاي من تموم شده بود.
چند بار چشامو باز و بسته كردم چشام شروع كردن بودن به خارش به مهتابيه اتاق كه نگاه كردم انگار دورش يه هاله بود
دكتر- چيه چشات دارن اذيت مي كنن
نه يكم چشام مي خارن
طبيعيه چندتا قطره ديگه برات مي نويسم بگير و به چشات بزن فردا هم حتما اخر وقت يه سر بزن تا ببينم كه ديگه مشكلي نداره
شايد هنوز كمي تار ببيني ولي تا فردا ديدت بهتر مي شه به مرور بهترم ميشه ولي زياد با دستت چشاتو نمالون و از قطر ها هم استفاده كن
اگر هم ديدي خيلي چشات دارن اذيت مي كنن زودي بيا
دكتر داشت حرف مي زد كه شهاب وارد شد
شهاب - چي شد تموم شد
دكتر پرهام - اره شهاب جان تمومه يعني كار من ديگه تمومه
به من نگاه كرد مشكلي كه نداري
- نه
شهاب - پس برو بيرون تا من بيام
از اتاق دكتر كه امدم بيرون خانوم طاهري رو ديدم كه رو مبلي نشسته و يه پاشو انداخته رو اون يكي پاش و يه مجله مي خونه
به اطرافم نگاه مي كردم باور نمي شد كه بتونم يه روز هم بدون عينك همه چي رو ببينم
(كسايي كه بعد از يه مدت عينكو از چشاشو بر مي دارن مي دونن چي مي گم خيلي حس خوبيه ديگه چيزي رو صورتت نيست و احساس سنگيني نمي كني ... ولي تا يه مدت دنبال يه گمشده مي گردي به اسم عينك و هر بار كه دنبالش مي گردي مي فهمي ديگه بهش نيازي نداري وكلي ذوق مرگ ميشي .... شايدم من خيلي بي جنبه ام كه اون موقعها زياد ذوق مرگ ميشدم .....بچه ها من دباغ نيستماااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااا من روح سرگردونشم يوهاهاهاهاهاهاهاها)
نگا ههاي كينه توزيانه طاهري برام مهم نبود چون مي دونستم ديگه قرار نيست اونجا زياد بيام
هنوز در حال برانداز كردن مطب بودم
شهاب - بريم
با لبخند گفتم بريم
شهاب - اذيت كه نشدي
نه اصلا ....فكر مي كردم خيلي بايد وحشتناك باشه .....هر چقدر كه مي گذره احساس مي كنم ديدم بهتر ميشه
فقط با لبخند بهم نگاه مي كرد
- راستي كسي كه سروانه خيلي مقامش بالاست
شهاب - نمي دونم
- واقعا نمي دونيد
فقط خنديد
- الان حتما خيليا جلوت خم و راست ميشن
شهاب - براي چي خم و راست
- چون سرواني ديگه
سرشو با خنده تكون داد

-راستي حالا ديگه كارت تو شركت تموم شده
شهاب - نه
- يعني بازم مياي شركت
شهاب - اره چون هنوز سوئيچو پيدا نكردم
-از كجا فهميدي سوئيچ مي خواد
شهاب - فايلايي كه كپي كرده براي بچه ها بردن اونا هم حرفاي تو رو زدن
با ذوق گفتم پس هنوز به كمك من نياز داري مگه نه
شايد
- باز داري كجا مي ري
حرفي نزد و جلوي يه خونه جمع و جور ويلايي وايستاد
پياده شد منم به تبعيت از اون پياده شدم در خونه رو با كليد باز كرد
شهاب - بفرمايد
اروم وارد خونه شدم
- چه حياط نازي دارين
شهاب - خوشت مياد
اره خيلي باحاله مي شه حسابي توش دويد كلي هم لي لي رفت
ديدم به طرف ساختمون رفت
شهاب - بابا بابا...كجايي؟ خوابي؟
شهاب رفت تو خونه
به در ورودي ساختمون خيره شدم
ديدم شهاب با يه مردي كه رو ويلچر بود.... امد بيرون
با تعجب بهشون نگاه كردم
شهاب - ايشون پدر من هستن
بابا این خانوم هم خانوم دباغ از همكاراي منه
- سلام اقاي احمدي
احمدي بزرگ - سلام دخترم خوبي .....شهاب این همون خانوم دباغي كه مي گفتي
شهاب - اره بابا
اه چه جالب درباره منم با باباش حرف زده (تو دلم كلي ذوق كردم بي جهت .............بس كه سر خوشي ديگه هههههه)
شهاب - خانوم دباغ اگه عيبي نداره اينجا باشيد من بايد برم جايي كاري برام پيش امده..... از اون ور هم داروهاتونو بگيرم .....ببخشيد تا مي خواستم برم بگيرم و براتون بيارم تا اون سر شهر خيلي طول مي كشيد
- نه اشكالي نداره
شهاب - پس من تا 2 ساعت ديگه ميام
بابا با من كاري نداري
احمدي بزرگ - نه برو از اول هم با تو كاري نداشتيم
شهاب- بابا
احمدي بزرگ- باباو درد برو ديگه هي خودشو لوس مي كنه
شهاب - ببخشيد خانوم دباغ باز يه تازه وارد ديدن به كل منكر من شد
فقط خنديدم
رمان ورود عشق ممنوع 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Ati-74 ، maria-masiha ، ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ
#19
رهی بقیشو یادت نرهAngel
رمان ورود عشق ممنوع 2
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ
#20
قسمت9

احمدي بزرگ -خيلي اذيتت مي كنه
-كي؟
احمدي بزرگ - شهاب
- فكر كنم تنها چيزي كه بلد نباشه اذيت كردنه
احمدي بزرگ - اره پسر خوبيه فكر نكني چون پسرمه مي گما
نمي گفتين هم معلوم بود
تو اون دوساعت حسابي با هم حرف زديم و كلي شوخي كرديم مرد خوش مشربي بود
احمدي بزرگ - ديدي به حرف كشوندمت ازت پذيرايي هم نكردم برم برات ميوه و چايي بيارم
- نه نه شما چرا.... فقط بگيد كجاست من خودم ميارم
نه زحمت مي شه دخترم
وا مي گيد دخترم بعدش اندازه دخترتون منو قبول نداريد
احمدي بزرگ - برو اشپزخونه همه چي اونجا هست
الساعه قربان
پيرمرد با نمكي بود من از پدرم چيز زيادي يادم نمياد ولي دوست داشتم اگه قرار بود يه بابا داشتم مثل اقاي احمدي بود باحال....... شيرين زبون.... با نمك
بعد از 3 ساعت شهاب امد
شهاب- بازم دير امدم ببخشيد
- خوب منم ديگه برم ديرم شده
شهاب- كجا؟
- برم هوا تاريك شده تا برسم خونه طول مي كشه
شهاب- خودم مي رسونمت
-نه
شهاب- نه........ پس كي بايد این غذا ها رو بخوره
احمدي بزرگ- دختر نه نگو شهاب هميشه از این دست و دلبازيا نمي كنه
شهاب- بخشكي شانس هركاري هم مي كنم این حنا رنگي نداه كه نداره
پس تا شما دوتا شامو اماده كنيد من برم يكم استراحت كنم
شهاب- زود خسته ميشه
- باباي پر شرو شوري داري
شهاب- اوه پس جونيايشو نديدي
- لابد مثل تو بوده
شهاب- اره
-خيلي اعتماد به نفست بالاست
شهاب- مگه من پر شرو شور نيستم
چيزي بهش نگفتم
شهاب- راستي چشات چطورن
-خوبن
شهاب- عينك نمي زني قيافت خيلي عوض ميشه
اره خودمم فكر مي كنم بايد كلي تغيير كرده باشم ... زشت تر كه نمي شم ؟
شهاب- باز تو گفتي زشت
ولي نبايد انقدر خودتون به خرج مي نداختيد من مي خواستيم با حقوق این ماهم برم و عينك بگيرم
شهاب- از عينك خوشت مياد
- معلومه كه نه
شهاب- پس هي نگو مي خواستم عينك بگيرم مي خواستم اينكارو كنم
و در حالي كه كيسه غذاها رو بر مي داشت
شهاب- حيف اون چشا نيست كه پشت عينك پنهون بشن
از حرفش خوشم امد يعني چشام قشنگن؟
پس چرا تا حالا دقت نكردم من كه چشام تا حالا درست نمي ديد كه بخوام دقت كنم
شهاب- چرا نشستي نكنه تو هم انتظار داري من غذاها رو آماده كنم
- نه نه الان ميام
كفشامو در اوردم
ای بابا این كجا سوراخ شده پامو كمي اوردم بالا شصت پام از جوراب زده بود بيرون .
بايد فردا جوراب بگيرم
شهاب- كجا موندي پس
سريع نشستم و جورابامو در اوردم
امدم امدم (
شب خوبي بود ..... براي اولين بار بعد از چند سال به عنوان يه مهمون واقعا لذت داشت مخصوصا كه از بودن در اونجا اصلا احساس بدي نداشتم
اخر شب بود.... پدرش كه بيمار بود بايد زودتر مي خوابيد بعد از دادن داروهاي پدرش
خوب بريم تا برسونمت
نه خودم مي رم ديگه مزاحمت نميشم
بدون توجه به حرفم رفت و سوار ماشين شد و منتظر من تا سوار بشم.
خوب وقتي مي خواد برسونتم چرا هي دست دست مي كنم ....منم كه از خدامه
- شما با پدرتون تنها زندگي مي كنيد؟
شهاب- اره مادرم چند ساله كه فوت كرده
- خدا بيامرزتشون....خواهر يا برادري
شهاب- نه مثل تو ام........ يكي يه دونه خل ديونه
از حرفش خندم گرفت و اونم خنديد
- يه چيز بپرسم جوابمو مي دي
شهاب- بپرس
- چرا شركت ما.... مگه تو اون اطلاعات چيه كه مجبور شدي اينطوري وارد شركت بشي و انقدر خودتو به زحمت بندازي
شهاب- خيلي وقته گرفتار شركت شما يم ....تازگي نداره.... هر كاري كرديم نتونستيم عليه شون مدركي گير بيارم
-مگه اونا چيكار مي كنن؟
شركت شما همون طور كه وارد كننده و صادر كننده قطعات كامپيوتر وارد كننده و صادر كننده مواد مخدر هم هست
ما به اون اطلاعات احتياج داريم تا بتونيم دستشونو رو كنيم مطمئنم همه اطلاعات مربوط به خروج و ورود مواد تو اون اطلاعاتيه كه سخت دنبالشونم وحضورمنم اونجا برا بدست اوردن همين اطلاعاته
ولي بدون سوئيچ هيچ كاري نميشه كرد.
- چه وحشتناك ولي اصلا بهشون نمياد از این كارا كنن
شهاب- به منم مي يومد پليس باشم؟
- نه راستش اولين بار كه ديدمت فكر كردم شايد تو سيرك كار مي كني
با ناراحتي به طرف م برگشت و دهنش باز موند
خوب اخه خوب اينطرفو اونطرف مي پري
براي همين گفتم شايد...
خواهش مي كنم ديگه ادامه نده
ببخش ولي منظوري نداشتم
حرفي نزد و منم ساكت شدم
اخه دختر بي خودي چرا فكتو باز مي كني و هر چي توشه مي ريزي بيرون
- ببين ببخش يه حرف بي ربط زدم ديگه قهر نكن
شهاب- من كه قهر نكردم
- پس چرا حرف نمي زني
شهاب- دارم فكر مي كنم
- به چي
شهاب- به اون سوئيچ فكر نمي كنم تو شركت هم بتونم پيداش كنم
نفسمو دادم بيرون و دوباره بيرونو نگاه كردم
- خوشبحال ادم حسابيا
شهاب- چرا؟
- چون مي تونن تو هر مهموني شركت كنن
شهاب- يعني فقط ادم حسابيا مي تونن مهموني برن
- اره ديگه................... همين مهموني رئيس ما..... اخر هفته است
هيچ سالي من نمي تونم برم ... چون ادم حسابي نيستم
شهاب- مگه ادم حسابيا چه شكلين
-خوشگلن.... خوش لباسن ...تحصيلات دارن... خوب صحبت مي كنن.... ديگه ديگه...
داشتم فكر مي كردم كه يه چيز ديگه در مورد ادم حسابيا بگم كه
شهاب- فهميدم
-چي رو فهميدي........... اينكه ديگه ادم حسابيا چطورين ؟

شهاب- گفتي اخر هفته
- اره اخر هفته چه ربطي به ادم حسابيا داره اخر هفته
شهاب- من و تو هم بايد تو این مهموني شركت كنيم
-چه حال خجسته ای داري شما
شهاب- چرا
-كي منو شما رو دعوت مي كنه
شهاب- اگه من بخوام حتما دعوتيم
-يعني ميشه
شهاب- اره چرا نشه
- قضيه هموني نيست كه شما هر جايي بخوايد مي تونيد بريد
شهاب- اره دقيقا
- پس منتفيه
شهاب- چرا
-وقتي شما نمي توني بدون بليط سوار واحد بشي چطوري همچين جايي مي خوايد بريد
ديدم جواب نمي دم
برگشتم طرفش كه ديدم داره با حرص نگام مي كنه اگه دست خودشم بود فكمو ميورد پايين
اب دهنمو قورت دادم باشه باشه اونطوري نگاه نكن خواستم چيزي بگم جو عوض بشه
بازم همونطوري داشت نگاه مي كرد
-جو عوض نشد؟خوب ببخشيد
برگشتم و تو جام صاف نشستم تا باز حرف بي ربط ديگه نزنم

بازم ساكت بود
- ببين شما مي خواي برو من نميام اخه مي دونم به من خوش نمي گذره
شهاب- صبر كن ببينم تو فكر مي كني من براي خوش گذروني مي رم
- پس براي چي مي ري
شهاب- من فقط اون سوئيچو مي خوام
- خوب چيكاري از دست من ساخته است
شهاب- تو هم بايد كمكم كني ....دست تنها نمي تونم
(زرشك)
- از كي هم كمك مي خوايد با استعداد تر از من كسي رو پيدا نكردي
با خنده گفت نه
- ولي من گند مي زنم به كارات
شهاب- اتفاقا تو تنها كسي هستي كه مي توني برام فلشو بياري
- منظورت چيه؟
شهاب- صبر داشته باش بهت مي گم ....فردا صبح لازم نيست بياي سركار
- چرا؟
شهاب- انقدر نگو چرا جايي هم نرو تا من بيام دنبالت فهميدي
-نرم سركار؟
شهاب- نه
خدا اخر و عاقبت منو با این جناب سروان بخيره كنه معلوم نيست چه خوابي براي من ديده
تا صبح با افكار مختلف دست و پنجه نرم كردم
دم دماي صبح خوابم برد
نمي دونم چقدر خوابيده بودم كه با صداي در بيدار شدم
-هوي چه خبره مگه سر اوردي كله سحري
با چشاي خواب الود درو باز كردم
-اه شمايي چه خبرته
شهاب- تو هنوز خوابي
- نبايد باشم
شهاب- خوبه گفتم صبح منتظرم باش
-ای بابا مگه مي خوايم چيكار كنيم ....اگه قرار به رفتن باشه كه اونم اخر هفته است نه الان......الانم بريد من خوابم مياد....تا صبح نخوابيدم
داشتم درو مي بستم كه با دست درو نگه داشت
شهاب- ای بابا فقط مهموني رفتن كه نيست..بايد قبلش يه كاريي بكنيم
- خوب بريد كاراتونو بكنيد بعد بيايد دنبالم براي مهموني
شهاب- واي من از دست تو بلاخره سكته مي كنم
-شما كه هنوز جوني سكته مال پيراست.....خواهش مي كنم من خوابم مياد
دوبار امدم درو ببندم كه خودشو پرت كرد تو خونه و در محكم بست و بهش تكيه داد
شهاب- يه بار يه چيز بهت مي گن عين بچه ادم گوش كن و بگو چشم
- مگه من بچه چيه ام كه مي گي بچه ادم
شهاب- خواهش مي كنم برو اماده شو بريم
- اگه نخوام چي
شهاب- انوقت به زور مي برمت
-انوقت منم از تون شكايت مي كنم
شهاب- به چه جرمي
-به جرم ورود به منزل بدون اجازه...ضرب و شتم.... تهديد...هم كلام شدن با من...ديگه ديگه فعلا همينا
شهاب همين طور دهنش باز مونده بود
شهاب- اگه خواهش كنم چي
- خوب انوقت بايد تازه بشينم فكر كنم ببينم ارزششو داريد كه به خواهشتون فكر كنم
با صداي بلند كه چيزي كمتر از فرياد نبود گفت تازه ببيني ارزششو دارم بعد فكر كني
- واي نه نه شما جوش نيار من الان اماده ميشم
هر چي بي مخه نصيب من ميشه.... اول صبحي هل و كك پا شده امده اينجا يكي نيست بگه بابا مگه قرار چيكار كنيم........... كو این جورابم

شهاب- صبحونه خوردي
- نه
شهاب- پس يه چيز بخور ضعف نكني
-ضعف بابات نكنه مردم ازار......... واي نه باباش ادم خوبيه
-ممنون از لطف شما صرف شد اول صبحي
وا این چرا سوراخه حالا مقنعه ام كو.... ديدي يادم رفت جوراب بخرم
متكاهارو زير رو كردم ديشب انقدر خسته بودم كه تا رسيدم هر كدومشونو يه جايي پرت كردم
شهاب- دباغ چيكار مي كني چرا انقدر لفتش مي دي
- امدم امدم امدم غر غرنكن
خوب براي اينكه دلم ضعف نره يه نون پنير براي خودم درست كنم این كه سر اورده ديگه وقت چايي دم كردنم ندارم
رو پله ها نشستم و شروع به بستن بند كفشام كردم
دستشو كرده بود تو جيب شلوارش و بر بر منو نگاه مي كرد
شهاب- تموم شد
به نون پنير تو دستم يه گاز زدم از پله ها پريدم پايين ... بله بله بله تموم شد....بفرمايد در خدمتم
چند ثانيه ای بهم خير شد
- باز چيه دوباره چيكار كردم چرا اونطوري نگام مي كني
هيچي هيچي بدو بريم
-ببين گفته باشم من فقط شام مي خورم و ميام.... حوصله ميوه خوردن و نشستن ندارم
شهاب- نه مثل اينكه تو باورت شده فقط داريم براي مهموني مي ريم
-پس براي چي داريم مي ريم
شهاب- اوه خدا بهم صبر بده
-وايييييييييييييييي خدا جون
شهاب سريع زد رو ترمز
شهاب- چيه؟ چي شده؟ زهرمو اب كردي كه تو
- ديدي چي شد
با اضطراب بهم نگاه كرد
- من كه لباس ندارم
سرشو گذاشت رو فرمون ... ای خدا من چه گناهي به درگاهت كردم
- خيلي بد شد لباس ندارم نهههههههههه.... همه ي نقشه هات بهم ريخت
....ولي باور كن تقصير من نيست خوب تا حالا مهموني نرفتم كه لباس بخرم
شهاب- دباغ
-بله
شهاب- الهي در دو بلات بخوره تو فرق سر من ...فكر مي كني براي چي صبح به این زودي امدم دنبالت
- نهههههههههههه
شهاب- اره
- اما من كه پول ندارم لباس بخرم تازه هنوز پول دكترو جراحي رو بهتون ندادم
شهاب- دباغ دكترو جراحي رو بي خيال شو لباسم من خودم برات مي گيرم
- نه نه من زير دين كسي نمي رم
شهاب- دباغ اخه چه ديني ....فكر كن هديه است
- بابا هديه يه بار گيرم دوبار ولي هربار كه هديه نميشه.....تازه كي براي هديه انقدر خرج مي كنه
شهاب- چرا نمي فهمي رفتن به این مهموني برام خيلي مهمه
- جدا
شهاب- اره
- باشه پس من تو اولين فرصت پولتونو پس مي دم
شهاب- باشه بعدا هر كاري كه دلت خواست بكن فقط الان هرچي مي گم گوش كن
سرمو تكون دادم باشه
**********
ای خدا اينجا چند طبقه است واي چه لباسايي ....حتما قيمتاشونم خدا تومنه
انقدر مغازه هاي رنگا رنگ وجود داشت كه ادم توشون محو مي شد شهاب جلوتر از من مي رفت و من اروم دنبالش
از كنار هر مغازه رد مي شد م چند ثانيه ای پشت ويترينش وايميستادم و با هيجان اجناس داخل مغازه رو نگاه مي كردم
شهاب- كجايي بيا ديگه وقت نداريم
ديدم دم در مغازه ای وايستاده سريع پيشش رفتم
شهاب- بيا تو
باهم رفتيم تو ..... مغازه مانتو فروشي بود
شهاب- كدومشو دوست داري؟
-من انتخاب كنم
شهاب- نه من... مگه من مي خوام بپوشم .... هر كدومو دوست داري بردار؟
كمي فكر كردم .............ميگم ممنونا ولي تو مهموني كه مانتو نمي پوشن
عزيزمن..... دباغ جان.... مي دونم ..........ولي از اينجا تا اونجا هم كه نمي توني با لباس مجلسي بري
- اره راست مي گي خوب بذار ببينم
شهاب- چي شد انتخاب كردي؟
-نه
چرا؟
-نمي دونم كدومو بردارم اصلا نمي دونم تو اينجور مهمونيا چطور لباس مي پوشن.
شهاب- ناراحت نمي شي من برات انتخاب كنم
با لبخند گفتن نه
چرخي تو مغازه زد و برام دو دست مانتو برداشت
شهاب- برو امتحان كن ببين از كدومشون خوشت مياد
واقعا سليقه اش حرف نداشت ست تنم بود هر دوتاشم خوب بود و نمي دونستم كدومشو بردارم
از اتاق پرو امدم بيرون
شهاب- خوب كدوم ؟
- نمي دونم دوتا شم خوبه
شهاب- باشه بده..... اقا دوتاشو بر مي داريم
- نه نه
شهاب- قرار شد امروز رو حرف من حرفي نزنيم
به همبن ترتيب برام كيفو كفش و شال و روسري و چيزاي ديگه گرفت
در حالي كه دستامون پر بود به يه پاساژ ديگه رفتيم
- هنوز تموم نشده
شهاب- نه اصل كار مونده
- با خستگي گفتم چي؟
لباست
- ببين گرمت نيست ؟
شهاب- چرا .....ابميوه چي مي خوري برات بگيرم
- من بستني مي خوام اونم كيم
شهاب - وايستا الان ميام
چند دقيقه بعد امد برام يه كيم و براي خودش ابميوه گرفته بود
در حال خوردن كيم از پشت ويترين مغاز ه لباس عروس رد شديم وايستادم و به يكي از لباس عروسا نگاه كردم
يه لحظه خودمو توش مجسم كردي
زهي خيال باطل
شهاب- چرا نمي ياي
ديدم شهاب كنارم وايستاده
- هيچي بريم
شهاب- خوشت امده
- نه داشتم نگاش مي كردم
شهاب- كدومشو ؟
همونطور كه به كيمم گاز مي زدم
اوني كه بنديه مي بيني چقدر ناز سنگ دوزي شده دامنشم زياد پفي نيست
ديدم شهاب هم با دقت نگاه مي كنه
شهاب- خوب بريم دير شد
باشه بريم اخرين گازو به كيم زدم و پرتش كردم تو جوي فاضلاب و همراهش وارد يه پاساژ شديم.
شهاب- اينجا ديگه خودت انتخاب كن من از این چيزا سر در نميارم
واقعا لباساش معركه بود نمي دونستم كدومشو انتخاب كنم
شهاب- چندتا رو كه مي پسندي بردا و برو امتحان كن
با هيجان چندتا رو برداشتم و رفتم تو اتاق پرو هر كدوم مي پوشيدم به دلم نمي نشست تا اينكه اخري رو امتحان كردم فوق العاده بود حسابي قد بلندم كرده بود رنگش هم بهم مي يومد
اره همينو بر مي دارم
-اينو بر مي دارم و گذاشتم رو ميز جلوي صاحب مغازه
شهاب- ببخشيد يه لحظه
شهاب لباسو برداشت و نگاش كرد این نه يكي ديگه انتخاب كن
-ولي این قشنگتره
شهاب- يادت باشه گفتم براي مهموني نمي ريم... در ثاني حتي اگه براي مهموني هم مي رفتيم فكر نمي كنم این در شان تو باشه
-مگه چشه
شهاب - يقه لباسش خيلي بازه مناسبت نيست
تو دلم گفتم ولي من اونو بيشتر دوست دارم
با ارامش و لبخندگفت يكي ديگه رو انتخاب كن
چرخيدم ولي انگار همون تو مخم هك شده بود و چيزي ديگه ای به چشمم نمي يومد .
شهاب- نظرت درباره این يكي چيه ......هم مثل اونه هم همرنگشه...پوشيده ترم هست
مغازه دار گفت تازه روش شال هم داره
ته دلم كه راضي نبودم ولي چيزي نگفتم و رفتم كه امتحانش كنم
خوب این چه انتخاب كردنه ميگي خودت انتخاب كن اخر سرم خودت برام انتخاب مي كني
با غر غر تنم كردم برگشتم و خودمو تو اينه اتاق پرو ديدم
حالا كه دقت مي كردم این بيشتر به تنم مي يومد و رويايي ترم مي كرد

شهاب- چه طور بود
-عالي
اقا اينو بر مي داريم اون يكي رو هم بر مي داريم
-نه اون ديگه نه
شهاب- ولي اونم قشنگه
-نه اون يقش خوب نيست
شهاب- اره براي اون مجلس خوب نيست ولي نگفتم براي هر جايي
صاحب مغازه ببندم اقا
شهاب- بله دوتاشو ببنديد
*****
- ديگه تمو م شد
شهاب- ای بگي نگي
واي بازم مونده .........بخدا لازم نيست
فقط بهم خنديد و چيزي نگفت
ظهر شده بود
شهاب- من خيلي گشنمه اينطرفا بايد يه رستوران خوب باشه
-بريم رستوران؟
شهاب- پس كجا بريم
-ميگم كه...............
شهاب - شما هيچي نگو مي ريم رستوان من حوصله ساندويچ و از این چيزا رو ندارم
خوب پيش دستي كرده بود و با زبون بي زبوني زده بود تو دهنم كه حرفي نباشه كه حرف حرف خودمه
****

خدايا شكرت ديگه اون عينك رو چشام نيست
خدايا صد هزار مرتبه شكر كه سفيد رو هم هستم كه سبيلام از راه دور زياد ديده نميشه
بازم يك ميليون بار خدارو شكر كه به يه رستوران خلوت رفتيم
بازم يك ميليارد بار خدا روشكر كه موقعي كه گارسون امد تا سفارشو بگيره من رفته بودم دستشويي
بازم يك تيليارد بار شكر كه شهاب غذاي مورد علاقه منو سفارش داده.. جوجه
خيلي با ارامش غذا مي خورد
در حال خوردن
- يه چيز بپرسم
شهاب- بپرس
- تو از اينكه من باهات اينور اونور ميام خجالت نمي كشي
شهاب- خجالت بكشم براي چي؟مگه چته؟
شونه هامو بالا انداختم و چيزيي نگفتم
شهاب- ببين خودت وقتي این فكرا رو مي كني به بقيه هم اجازه مي دي كه اينطوري فكر كنن
- اخه من خيلي زش..
شهاب- براي اخرين بارم مي گم تو اصلا زشت نيستي ديگه این حرفو پيش من تكرار نكن
لبامو ورچيدم و چيزي نگفتم
شهاب- من يه چندتا جا كار دارم اشكالي نداره اگه كمي معطل بشي
نه اشكالي نداره ولي خوب من كه كارم تموم شده مي تونم ماشين بگيرم و برگردم
شهاب - نه هنوز بايد يه جاي ديگه هم بريم
- بازم خريد
شهاب - خانوما كه از خريد خوششون مياد ... تو خوشت نمياد؟
-زياد خريد كردن هم دل ادمو مي زنه... نگفتي باز بايد چي بگيريم
صبر داشته باش
كنار يه پارك ماشينو پارك كرد
شهاب- من بايد برم تو این ساختمون اگه حوصلت سر مي ره برو پارك
نه تو ماشين مي شينم تا برگردي
شهاب – شايد طول بكشه
- منتظر مي مونم من كه تو خونه كاري ندارم
به صندلي عقب نگاه كردم پر شده بود از بسته ها و مشماي لباسا
نمي دونم با خودش چه فكري مي كنه كه اينطوري خرج مي كنه من پول اينارو چطور پس بدم
يعني بعد از مهموني بايد اينا رو پس بدم واي نه من همشونو دوست دارم ....گربه خانم تازه پس هم ندي كجارو داري كه اينا رو بپوشي....واي راستي من بايد با این قيافه بيام مهموني .....
افتضاحه........ فكرشو كن لباس انچناني بپوشي بعد با سبيلاي گربه ايت بري اون وسط كه بگي به چند منه
واي مژي و فريده مگه برام ابرو مي زارن
اوه......... واي نه بهتره بهش بگم من نمي يام مهموني.... بريم اينا رو پس بديم
اخه جناب سروان عتيقه تر از من نبود...... مي رفتي براي كسي خرج مي كردي كه ارزششو داشته باشه
نه من كه تمام برنامه هاتو هم بهم مي ريزم .
تازه يادم افتاده بود كه قراره كجا بريم به دستام نگام كردم شروع كرده بودن به لرزيدن
درسته كه به حرفاشون عادت كردم ولي اونجا نه..... نمي تونم...
اگه چيزي بهم بگن ديگه چيزي هم برام مي مونه ؟
به ساختوني كه شهاب رفته بود توش نگاه كردم .....پس چرا نمياد
نه نبايد بري ....اون كه اونجا كار نمي كنه فردا پس فردا مي زاره مي ره انوقت تو مي مونيو افتضاح مهموني كه بايد تا يه عمر از اينو اون متلك بشنوي
يعني كارش تموم بشه مي زاره مي ره ؟
پس من چي ؟
يعني به منم فكر مي كنه لابد اره ديگه كه انقدر برات خرج مي كنه
خره تو هم همه چي رو تو پول ببين
الان برات خرج مي كنه كه فردا زبونت باز نباشه
نه اون اونطوري نيست
از كي تا به حالا ادم شناس شدي....... نه نه من اون مهموني نمي رم
از حالا نفسم بالا نمياد
نفس عميقي كشيدم و سرمو تكه دادم به صندلي و چشامو بستم
چرا نمياي بيا ديگه خسته شدم
من نميام نميام نميام نميام خواهش مي كنم من نميام
شهاب- با كي داري حرف مي زني
-اه امدي
شهاب - نگفتي با كي حرف مي زدي
- ببينيد شما كه نبوديد من خيلي فكر كردم و به این نتيجه رسيدم كه امدن من به اون مهموني يه اشتباه محضه
بهش نگاه كردم كه با تفكر بهم نگاه مي كرد
- مي دونم به این خريدا فكر مي كني ...ما كه بسته هاشو باز نكرديم مي تونيم بريم همشونو پس بديم...... هان چطوره ؟
سرمو تكون دادم تا ببينم متوجه حرف شد
-فهميديد چي گفتم
در حالي كه ارنجشو تكيه داده بود به فرمون و با دستش لبشو مي خاروند
شهاب- خوب مي گفتي چرا ساكت شدي
- اوه خداروشكر كم كم فكر مي كردم كر هم شديد
- خوب گفتم ما... يعني من و شما مي ريم تك تك اون مغازه هايي كه رفتيم و لباساشونو كه خيليم قشنگن پس مي ديدم و شما پولتونو مي گيريد و مي زاريد تو جيبتون و فكر مي كنيم كه امروز امده بوديم تفريح و قضيه مهموني رو فراموش مي كنيم.
- به قول اون يارو تو اون فيلم كه نمي دونم اسمش چي چي بود..... اوكي ؟
بهش خيره شدم
ابروهاشو بالا انداخت
- این يعني چي؟
بازم ابروهاشو بالا انداخت
- ببين من ای كيوم در حد صفره منظورت واضح بگو
شهاب- يعني نچ

-واي من كه تا الان براتون روضه نمي خوندم .....مي خوايد يه بار ديگه از اول بگم....باشه مي گم
-ببينيد من اون مهموني نميام و شما مي توني.....................
شهاب- و من مي تونم شما رو يه جاي ديگه ببرم براي تكميل كارم
و به قول تو به قول اون يارو تو اون فيلم كه نمي دوني اسمش چي بود اوكي؟
- نه
شهاب- اره
- نه
شهاب- اره رو حرف منم حرف نزن
و ماشينو روشن كرد
از ناراحتي دست به سينه نشستم و شروع به گاز گرفتن گوشه لبم كردم
این چرا حرف منو گوش نمي كنه.... اقا من نمي خوام به كي بگم مگه زوره
زير چشمي بهش نگاه كردم رو لبش يه لبخند نشسته بود... از اون لبخندايي كه ادم بايد ازش ترسيد .
چون ممكنه با اون لبخندكذايي براي طرف فكرايي هم كرده باشن كه اون سرش ناپيداست .........من كه عقلم قد نميده شايدم زيادي الكي خوشه
يعني چي مونده كه نخريديم
-كجا ميريم
جواب نداد
خميازه ای كشيدم و دوباره به بيرون نگاه كردم كه صداي تلفنش در امد
شهاب – سلام كجايي؟
.............................
اره ما همون نزديكايم
..........
ماشين اوردي؟
.......................
باشه پس تا دو دقيقه ديگه اونجائيم
رمان ورود عشق ممنوع 2
پاسخ
 سپاس شده توسط maria-masiha ، ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان