امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جاده های انتظار

#1
جاده های انتظار

نام کتاب : جاده هاي انتظار نویسنده : مژده کوهی
براي چندمین بار بود که صداي پدر بلند می شد:
-حاضر شدید؟ اي بابا من نمی دونم برداشتن یه ساك و لباس پوشیدن چقدر معطلی داره؟ عجله کنید
مادر با صدایی بلند اما خونسرد گفت:
-از بس داد و قال راه انداختی منم هول کردي یه کم حوصله کن تا ببینم چیزي رو از قلم ننداخته باشم
پدر با دیدن دخترش لبخند پر از مهري زد و گفت:
-چه عجب دختر گلم براي یک بار هم شده از مادرش زرنگ تر شده
رویا با دلخوري گفت:
-یعنی تا حالا زرنگ نبودم دیگه دستت درد نکنه بابا!
-شوخی کردم عزیز دلم ت و همیشه تو انجام کارات دقیق و منظم بودي فقط به مادرت بگو یه کم بجنبه باور کنید به
خاطر شما این قدر هول می زنم نمی خوام به گرما بخوریم
در همین اثنا بود که مادر در حالی که بلند بلند به مش تقی باغمان خانه سفارش می کرد نزد ان ها امد و امادگی
خودش را براي راهی شدن اعلام کرد و در حالی که قیافه حق به جانبی گرفته بود به شوهرش گفت
-آ....آ... منم اومدم اقاي عجول
مرد لبخندي به همسرش زد و گفت
. -والله تمام عجله من محض خاطر شماهاست وقتی به گرماي کویر برخوردي متوجه عجله من می شی
و بعد براي گذاشتن ساك ها به سمت عقب ماشین رفت و در حالیک ه ساك ها را جابه جا می کرد به مش تقی گفت
-در نبود ما مراقب خونه و زندگی باش یه وقت هوس نکنی بري خونه خاهرت و از اینجا غافل بمونی
مش تقی با اطمینان گفت
-نه اقا خاطرتون جمع باشه مثل چشمهام زندیگتون رو حفظ می کنم
-زنده باشی مش تقی چیزي لازم نداري از تهران برات بخرم
-نه اقا فقط مراقب خودتون و رویا خنم باشید به خدا می سپارمتون
و دقایقی بعد مشین بنز سفید رنگ اقاي دبیري در غباري که از خود بر جا می گذاشت محو شد و در پیچ کوچه ناپدید
گردید
-بابا چی می شد براي همیشه می رفتیم تهران اخه این جوري که نمی شه شما سالی چند بار مجبورید این راه رو برید
و برگردید براي قلبتون اصلا خوب نیست
دتخترم خونه و زندگیم کار وب ارم از همه مهم تر زادگاهم رو رها کنم وبرم تهران که چی؟
مهري خانم همسر اقا جواد به جاي رویا جواب داد
-آخه بابا نا سلامتی ما هم حقی داریم جنابعالی یا در سفر هستید یا سر ساختمون هاتون یا تو شرکت همه اش به فکر
سود بیشتر و سرمایه بالاتري
-عزیز دلم خانمم خودت خوب می دونی که تمام تلاشم براي رفاه و اسایش شماست
پدر با گفتن این جمله به بحث خانمه داد و مهري خانم براي عوض کردن حرف گفت:
-اقا جواد به خدا از روي افسانه و بچه هاش خجالت می کشم این خونواده اون قدر با محبت و خونگرم هستند که با
محبتشون ادمو شرمنده می کنند
^__^

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
جاده های انتظار 1

پاسخ
 سپاس شده توسط ✔✘ζoΘdY✘✔
آگهی
#2
ممنون
جاده های انتظار 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✔✘ζoΘdY✘✔


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان