بازی آنلاین
آپلود عکس
حالم خوب نیست !
باز هم یاد تو و بالا آوردن خاطراتی که باعث این حالت تهوع عجیب میشوند !
چرا فراموش نمی شوی لعنتی ؟ من هنوز حتی بوی سیگار و عطر تو را خوب به یاد دارم ...
من هنوز بوی عطر تو را خوب به خاطر دارم ... حتی باور کن بوی عطر خودم را همانند تو نمی شناسم !
خاطراتت هم بوی تو را میدهند !
خیابان ها همه شبیه به تو هستند همه شبیه به جایی هستند که دستهایت را میگرفتم !
یادت هست شیطنت هایم را ...
یادت هست روی حاشیه راه میرفتم و تو من را دعوا میکردی و میگفتی کوچولو نگرانتم اگر بخوری زمین میکشمت!
من هم ادای افتادن را در میاوردم
و چقدر زیبا نگران میشدی و دستم را محکم تر میگرفتی ...
و من نگات میکردم و میخندیدم ...
و میگفتی میخندیی ؟
و دستم رو ول میکردی !
انگاری قهر کرده بودی ... جلو تر از من راه میرفتی ... یادت هست ؟
سری به دنبالت میدویدم و جلوی راهت را میگرفتم و نگات میکردم؟
هیچ وقت دلت نمی امد در چشمهایم نگاه کنی ... دستم را میگرفتی میگفتی زشت تو خیابون هستیم !
یادت هست هیچ وقت شال بر روی سرم نمی ماند ؟؟
یادت هست همیشه دعوایم میکردی که اینجا ایران است و تو برای من هستی مراقب خودت باش ؟؟
یادت هست شالم را روی سرم مینداختی و با تمام بلد نبودنت موهایم را داخل شالم میکردی و میگفتی اینا برای من هستند و بس ...
یادت هست من هم مسخره بازی در میاوردم و شالم را شبیه محجبه ها میکردم و تو میخندیدی ؟؟ ومیگفتی تو هر کاری هم کنی باز دوست داشتنی هستی ؟؟
یادت هست ؟؟
بعد از مدرسه برای دیدنت می امدم ؟؟؟ یادت هست انقدر مانتوی مدرسم گشاد بود که همیشه با شیطنت ادا در میاوردم ؟؟؟ یادت هست جاروی رفتگر را برداشتم و ادای او را در اوردم ؟ یادت هست وقتی ما را دید عصبانی شد و دنبالمون دوید ؟؟ یادت هست محکم دستهای هم دیگر را گرفتیم و در کوچه ها دویدیم ... حتی وقتی او رفت ما دست از دویدن بر نمیداشتیم ؟؟
یادت هست یکبار گفتم اگر سیگار بکشی من هم سیگاری میشود ؟؟؟ یادت هست با من 2 روز حرف نزدی و یادت هست روزی که دیدمت یک بسته سیگار گرفته بودم و از لج تو سعی داشتم سیگار بکشم ؟؟؟ یادت هست سیگار را
چگونه از دستم گرفتی و چگونه دستهایت محکم بر روی صورتم امد ... خوب یادم هست گفتی به بچه دوساله سیگار میدهم اما تو نه !!!!
یادت هست چگونه قهر کرده بودم ؟؟؟؟ یادت هست دستهایم را گرفتی و گفتی ببخشید ؟ گفتی دوستم داری و من فقفط قهر کرده بودم ؟؟ یادت هست برایم اب نبات چوبی خریدی و من از ذوق دیدین اب نبات راموش کردم که با تو قهر کرده ام ؟؟ یادت هست ؟؟
هر کدام از این خاطرات را که بخوانی دو چیز در ذهن تداعی میکند 1- من جقدر شیطون و سرزنده بودم و تو چقد بزرگ و آروم بودی !!!
حال اگر به زندگی من سری بزنی دیگر بر روی حاشیه ها راه نمیورم پس دیگر نیاز نیست مرا دعوا کنی ! دیگر برای کسی با لباس پوشیدنم ادا در نمی اورم.... دیگر مثل اون روزها چشمهایم برق شیطنت ندارد ... دیگر لباس های رنگی نمیپوشم ... دختری مشکی پوش شده ام ... دیگر رفتگر مرا دنبال نمیکند ... دیگر من از دیدن اب نبات ذوق نمیکنم ....
اگر مرا این روزها بیبین باور کن مرا نخواهی شناخت ... باور کن تغییر کرده ام ... ب
اما من باور دارم حتی تو نام مرا به یاد نداری چه برسد وقت بگذاری مرا بیبینی و این آدم جدید را که زندگی و تو ساخته اند بشناسی !
اما اگر این روزها بخواهم بگوم کسی هست که برادرانه دوستش دارم ... مهربان است شبیه تو نیست ... مرا اذیت نمیکند ... دروغ نمیکند ...تنها زمانی که کمی کمی شبیه خودم میشوم زمانیست که با او صحبت میکنم ... از هر زمانی که فکرش را بکنی پر حرف تر میشوم ... گاهی عاقل تر از همیشه گاهی نادان تر از همیشه میشوم ... شیطنت هایم وقتی او هست به من باز میگردند ... او تنها کسی است که من در حضورش از ته دل میخندم ... شاید 2 ماهی است که او را میشناسم اما او مرا دارد به خودم باز میگرداند شاید روزی ...شاید لحظه ای به خودم باز گشتم به شیبطنت هایم به وقتی که تو نبودی .... شاید او باعث شود باز هم من خودم بشوم و این فقط در حضور او نباشد بلکه همواره من را خودم بکند ...
شاید ...
اما باز هم کسی باعث میشود من او را کمتر ببینم !
باز هم یاد تو و بالا آوردن خاطراتی که باعث این حالت تهوع عجیب میشوند !
چرا فراموش نمی شوی لعنتی ؟ من هنوز حتی بوی سیگار و عطر تو را خوب به یاد دارم ...
من هنوز بوی عطر تو را خوب به خاطر دارم ... حتی باور کن بوی عطر خودم را همانند تو نمی شناسم !
خاطراتت هم بوی تو را میدهند !
خیابان ها همه شبیه به تو هستند همه شبیه به جایی هستند که دستهایت را میگرفتم !
یادت هست شیطنت هایم را ...
یادت هست روی حاشیه راه میرفتم و تو من را دعوا میکردی و میگفتی کوچولو نگرانتم اگر بخوری زمین میکشمت!
من هم ادای افتادن را در میاوردم
و چقدر زیبا نگران میشدی و دستم را محکم تر میگرفتی ...
و من نگات میکردم و میخندیدم ...
و میگفتی میخندیی ؟
و دستم رو ول میکردی !
انگاری قهر کرده بودی ... جلو تر از من راه میرفتی ... یادت هست ؟
سری به دنبالت میدویدم و جلوی راهت را میگرفتم و نگات میکردم؟
هیچ وقت دلت نمی امد در چشمهایم نگاه کنی ... دستم را میگرفتی میگفتی زشت تو خیابون هستیم !
یادت هست هیچ وقت شال بر روی سرم نمی ماند ؟؟
یادت هست همیشه دعوایم میکردی که اینجا ایران است و تو برای من هستی مراقب خودت باش ؟؟
یادت هست شالم را روی سرم مینداختی و با تمام بلد نبودنت موهایم را داخل شالم میکردی و میگفتی اینا برای من هستند و بس ...
یادت هست من هم مسخره بازی در میاوردم و شالم را شبیه محجبه ها میکردم و تو میخندیدی ؟؟ ومیگفتی تو هر کاری هم کنی باز دوست داشتنی هستی ؟؟
یادت هست ؟؟
بعد از مدرسه برای دیدنت می امدم ؟؟؟ یادت هست انقدر مانتوی مدرسم گشاد بود که همیشه با شیطنت ادا در میاوردم ؟؟؟ یادت هست جاروی رفتگر را برداشتم و ادای او را در اوردم ؟ یادت هست وقتی ما را دید عصبانی شد و دنبالمون دوید ؟؟ یادت هست محکم دستهای هم دیگر را گرفتیم و در کوچه ها دویدیم ... حتی وقتی او رفت ما دست از دویدن بر نمیداشتیم ؟؟
یادت هست یکبار گفتم اگر سیگار بکشی من هم سیگاری میشود ؟؟؟ یادت هست با من 2 روز حرف نزدی و یادت هست روزی که دیدمت یک بسته سیگار گرفته بودم و از لج تو سعی داشتم سیگار بکشم ؟؟؟ یادت هست سیگار را
چگونه از دستم گرفتی و چگونه دستهایت محکم بر روی صورتم امد ... خوب یادم هست گفتی به بچه دوساله سیگار میدهم اما تو نه !!!!
یادت هست چگونه قهر کرده بودم ؟؟؟؟ یادت هست دستهایم را گرفتی و گفتی ببخشید ؟ گفتی دوستم داری و من فقفط قهر کرده بودم ؟؟ یادت هست برایم اب نبات چوبی خریدی و من از ذوق دیدین اب نبات راموش کردم که با تو قهر کرده ام ؟؟ یادت هست ؟؟
هر کدام از این خاطرات را که بخوانی دو چیز در ذهن تداعی میکند 1- من جقدر شیطون و سرزنده بودم و تو چقد بزرگ و آروم بودی !!!
حال اگر به زندگی من سری بزنی دیگر بر روی حاشیه ها راه نمیورم پس دیگر نیاز نیست مرا دعوا کنی ! دیگر برای کسی با لباس پوشیدنم ادا در نمی اورم.... دیگر مثل اون روزها چشمهایم برق شیطنت ندارد ... دیگر لباس های رنگی نمیپوشم ... دختری مشکی پوش شده ام ... دیگر رفتگر مرا دنبال نمیکند ... دیگر من از دیدن اب نبات ذوق نمیکنم ....
اگر مرا این روزها بیبین باور کن مرا نخواهی شناخت ... باور کن تغییر کرده ام ... ب
اما من باور دارم حتی تو نام مرا به یاد نداری چه برسد وقت بگذاری مرا بیبینی و این آدم جدید را که زندگی و تو ساخته اند بشناسی !
اما اگر این روزها بخواهم بگوم کسی هست که برادرانه دوستش دارم ... مهربان است شبیه تو نیست ... مرا اذیت نمیکند ... دروغ نمیکند ...تنها زمانی که کمی کمی شبیه خودم میشوم زمانیست که با او صحبت میکنم ... از هر زمانی که فکرش را بکنی پر حرف تر میشوم ... گاهی عاقل تر از همیشه گاهی نادان تر از همیشه میشوم ... شیطنت هایم وقتی او هست به من باز میگردند ... او تنها کسی است که من در حضورش از ته دل میخندم ... شاید 2 ماهی است که او را میشناسم اما او مرا دارد به خودم باز میگرداند شاید روزی ...شاید لحظه ای به خودم باز گشتم به شیبطنت هایم به وقتی که تو نبودی .... شاید او باعث شود باز هم من خودم بشوم و این فقط در حضور او نباشد بلکه همواره من را خودم بکند ...
شاید ...
اما باز هم کسی باعث میشود من او را کمتر ببینم !
![[-]](http://www.flashkhor.com/forum/images/collapse.gif "[-]")
