13-11-2013، 11:56
نـم نـم مینشینـد ، بر ایـوان خـآنـه مـآن ؛ بــآران
و همچنـآن ، آسمـآن سخـآوتمـنـدانـه می بـآرد ؛
نـور میگـذرد ،
رعـد غـرش می کنـد ؛
و مـآ ،
هنـوز درگیـر کینـه هـآ هستیـم ،
حیـف نیسـت ؟
آرامـش را از روح و جسمـت دریـغ نکـن ،
بـه زیـر بـآران بـرو ؛
و لمـس کـن ، بخشـش را ...
زنـدگی را بـردار ،
در دستــآنـت بگـذار ،
آمـآده ،
و بـآ بـآران دوسـت شـو ،
و بشـوی تمـآم کینـه هـآ را ؛
و قلبـت را بگشـآی ،
و جـآیگـریـن کـن عـشق و بخشش را در اعمـآق وجـودت ،
در ژرفـآی قلبــت ؛
تمـامی روحـت ،
بـه جـآی تمـآمی نفـرت هـآ ؛
بـآور داشتـه بـآش ؛
سـرعت بخشش بیشتـر ازکینـه اسـت ،
همـآن طور کـه نـور درخشـآن است و روشنی بخش ، و رعـد مهیـب اسـت و مخـرب ...
بخشش و عشق از منشور هم بگـذرنـد شکستـه نمی شـونـد !
زاویـه شـآن نـود درجـه اسـت ؛
عمـودِ عمـود !
و همچنـآن ، آسمـآن سخـآوتمـنـدانـه می بـآرد ؛
نـور میگـذرد ،
رعـد غـرش می کنـد ؛
و مـآ ،
هنـوز درگیـر کینـه هـآ هستیـم ،
حیـف نیسـت ؟
آرامـش را از روح و جسمـت دریـغ نکـن ،
بـه زیـر بـآران بـرو ؛
و لمـس کـن ، بخشـش را ...
زنـدگی را بـردار ،
در دستــآنـت بگـذار ،
آمـآده ،
و بـآ بـآران دوسـت شـو ،
و بشـوی تمـآم کینـه هـآ را ؛
و قلبـت را بگشـآی ،
و جـآیگـریـن کـن عـشق و بخشش را در اعمـآق وجـودت ،
در ژرفـآی قلبــت ؛
تمـامی روحـت ،
بـه جـآی تمـآمی نفـرت هـآ ؛
بـآور داشتـه بـآش ؛
سـرعت بخشش بیشتـر ازکینـه اسـت ،
همـآن طور کـه نـور درخشـآن است و روشنی بخش ، و رعـد مهیـب اسـت و مخـرب ...
بخشش و عشق از منشور هم بگـذرنـد شکستـه نمی شـونـد !
زاویـه شـآن نـود درجـه اسـت ؛
عمـودِ عمـود !