19-11-2013، 20:37
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fun760.jpg
پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات
محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع
کرد و از جایش بلند شد.
همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار
مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و
به درون آن خیره شد.
ا
و روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا
در بهشت است و یا اینکه ... همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر
شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون
مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش
را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم
خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است.
سپس مجددا دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با
قاشق روی دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام!
منبع:fungozar.com
یه عکس دیگه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.beytoote.com/modules/mod_raxo_allmode/tools/tb.php?src=/images/stories/fun/fun1159.jpg&w=200&h=80&zc=1
درس شد
اگه خوشتون اومد بسپاسین و نظر هم یادتون نرهــــــــــ.....
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fun760.jpg
پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات
محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع
کرد و از جایش بلند شد.
همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار
مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و
به درون آن خیره شد.
ا
و روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا
در بهشت است و یا اینکه ... همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر
شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون
مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش
را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم
خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است.
سپس مجددا دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با
قاشق روی دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام!
منبع:fungozar.com
یه عکس دیگه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.beytoote.com/modules/mod_raxo_allmode/tools/tb.php?src=/images/stories/fun/fun1159.jpg&w=200&h=80&zc=1
درس شد
اگه خوشتون اومد بسپاسین و نظر هم یادتون نرهــــــــــ.....