28-12-2012، 19:25
کاش جایی برویم تابلویی داشـته باشـد ؛
که رویش خـدا نـوشــته باشـــد :
پــایــان تمــــام دلتنگـــی هــا ... !!!
که رویش خـدا نـوشــته باشـــد :
پــایــان تمــــام دلتنگـــی هــا ... !!!
|
دلـت را بتـکان ... |
|||||||||||||||||||||||||
28-12-2012، 19:25
کاش جایی برویم تابلویی داشـته باشـد ؛
که رویش خـدا نـوشــته باشـــد : پــایــان تمــــام دلتنگـــی هــا ... !!!
30-12-2012، 15:28
همه دنیا مال خودتان
از خدا یک خیابان قرض میگیرم که از همه دارایی اش یک تیر برق به ارث ببرم.......... که وقتی دلم میگیرد،پشتم باشد من گریه کنم و او ، خفه خون بگیرد................ که وقتی جغد میشوم هوایم را داشته باشد..................... که حرف بزند وقتی از سکوت فرار میکنم.................... . . از همه دنیا .........؛ از همه خیابان ها.. یک تیر برق چیزِ زیادی نیست...!
01-01-2013، 14:35
هزار بار هم
از این دنده به آن دنده شوی فایده ندارد!!!!!!!!! این تخت خواب آغوش کم دارد
05-01-2013، 15:51
▇❣▇❣▇❣▇❣▇❣▇❣▇❣▇❣▇❣▇❣▇❣▇❣▇❣▇
اشتبـــاه نکن! בنیـــاے مــا بــه انــבازه ے هم نیسـت من خیلــے وقت هــا ساکتــم ســرבم وقتے کــه میروم בر پیله ے خــوב شایــב ... پـــاییز سال بعد برگرבم بـــه خویش ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
05-01-2013، 16:46
خواب مـے رونـב مثل مَـטּ ،
تمام ساعت هاے جهاטּ ، میاטּ [بازواטּ تـُـــو]
10-02-2013، 14:41
وایـــ ایـــטּ چـهـ قـرار بـیـــ قـراریـــ اسـتـــ کـهـ بـا هـر ضـربـــ اهـنـگــ سـاعـتـــ٬ قـلـبـمـ بـهـ تـیـــریـــ مـتـلـاشـیـــ مـیـــ شـود؟ عـیـــטּ دیـــروز٬ درسـتـ پـیـــچــ کــوچـهـ٬ زیـر درخـتــ گـیـــلـاســ کـهـ تـو بـرایـــمـ گـوشـوارهـ مـیـــ چـیـــدیــــ ومـטּ بـا دامـنـیـــ پـر از لـالـهـ عـبـاسـیـــ هـایـــ خـانـهـ٬ مـدامـ لـبـ هـایـــمـ را سـرخـ کـردمـ تـا تـو فـرامـوشـتـ نـشـود اوخـ از ایـــטּ کـودکـ شـیـــریـــטּدرونـمـ کـهـ هـمـیـــشـهـ بـا تــو قـرار دارد.
10-02-2013، 14:46
اگر دوستم داری بلند فریاد بزن
حتی اگرنشنوم باورت می کنم عشقم . . .
12-02-2013، 21:37
عادت ...!
چه طعم ِ تلخی دارد وقتی آن را با عشق اشتباه بگیری .....!
12-02-2013، 22:44
زن که بـاشـے …عـاشـق شـوے “چـشـم سـفـیـد” خـطـابـَت مـے کـنـنـد !راسـت مـے گـویـنـد .
13-02-2013، 14:06
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه . - مطمئنی ؟ - نه . - چرا گریه می کنی ؟ - دوستام منو دوست ندارن . - چرا ؟ - جون قشنگ نیستم . - قبلا اینو به تو گفتن ؟ - نه . - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم . - راست می گی ؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد. چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!! | |||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|