امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک{قسمت چهارم}

#1
چشم غره ای به مرد 30ساله رفتم و داخل لابی شدم.لابی بزرگ و مجلل بودویک لوستربزرگ ازسقف آویزان بود.مبل های راحتیِ بزرگی -که به رنگ شکلاتی بودند- دروسط سالن به چشم می خورد.فکر می کردم دارم خواب می بینم.خیلی متعجب بودم.ری هم همین طور بود.او گفت:خانم ویدِل واقعاًاین جا روبرای اقامت انتخاب کرده ؟پرسیدم:چه طورمگه؟گفت:آخه اون اصلا آدم ولخرجی نیست.به نظرت کسی بهش گفته تا بچه هاروبیارن اینجا؟شانه هایم را بالاانداختم.یعنی نمی دانم.ما آخرین نفری بودیم که به صف پیوستیم.دوشیزه رایان در حال شمارش بچه ها بود.مرا که دید،گفت:چرا اینقدر دیر کردین؟به ری اجازه ی صحبت ندادم وسریع گفتم:برای اینکه راننده ساک هایمان را دیر دادوما مجبورشدیم تا آخرین نفرباستیم.گفت:خیلی خوب.لطفا توی صف باستید.پرسیدم: دوشیزه رایان؟گفت:بله.گفتم:چندنفر،چندنفرباید توی اتاق ها برویم؟دوشیزه رایان گفت:2نفر،2نفر.من و ری خیلی خوشحال شدیم.خیلی خوب می شد اگه من وری توی یک اتاق می بودیم. بچه ها جلوی یک میز صف کشیده بودندتا کارتِ اتاق هایشان را بگیرند.وقتی توی صف بودیم،من با خود فکر کردم:تا این جای کار که اتفاقی پیش نیامده؛امیدوارم بعد از این هم اتفاقی پیش نیاید.البته اتفاق توی هواپیما را سانسورکردم به خاطر این که الان بین زمین وهوا نبودم.مرد پشتِ میزحدود40سال سن داشت ویک عینک ته استکانی زده بود.موها،ابروهاومژه هایش بلوند بودندولبخند ساده ودل نشینی داشت.با این که قیافه اش مضحک بودولی خیلی زود به دل می- نشست.وقتی نوبت من وری شد تا کارتِ اتاق مان رابگیریم،آن مرد به من وری گفت:سلام مردانِ جوان!من گفتم:سلام.اما ری جوابی نداد.مثل اینکه از آن مرد خوشش نیامده بود.ری همیشه همین طور بود.هیچ وقت با کسی زود وا نمی شداما من دقیقاً برعکس او بودم وزود با دیگران ارتباط برقرار می کردم.من و ری دربیشتر زمینه ها به همدیگر شباهت داشتیم اما دراین مورد ری خیلی سرسخت بود.او اعتقاد دارد که آدم نباید خیلی زود با دیگران وا بشود،چون شایدآن آدم،آدمِ خوبی نباشد.ما کارت را ازآن آقا گرفتیم .من به آن آقای مو بور گفتم:ممنون آقای... .گفت:آقای هِملاک.اِستِفان هملاک.گفتم:آهان.ممنون آقای هملاک.من وری به طرف آسانسور رفتیم.داخل آسانسورگفتم:جالب است ،هملاک.موضوع پیچیده تر شد.ری گفت:کُجایَش جالب است.نکند فکر میکنی که اگر فامیلی آدم هملاک باشد جالب است.خودت هم می دانی هملاک یکی ازگیاهان سمی است.آدم بهتر است بمیرد اما اِسمَش هملاک نباشد.تا حرف ری تمام شد ما هم به طبقه ی پنجم رسیدیم.من برای آن که موضوع بحث را عوض کنم،گفتم:حالا باید دنبال اتاقِ201بگردیم.راهرو ای که در آن اتاق ها قرار داشتند، 1مترونیم در 10بودو12 اتاق را درخود جای داده بود.

ادامه دارد...

لطفا بهم بگید خوب بوده یا نهBlush[/quote]
عشق داغی است و دوست داشتن پخته شدن داغی یک روز سرد می شود ولی آدم پخته هیچ گاه خام نمی شود Heartکوروش کبیر
پاسخ
 سپاس شده توسط jinora ، mdad ، ຖēŞค๑໓ ، "تنها" ، موناجون خوشگل
آگهی
#2
cryingcryingcryingcryingcrying
عشق داغی است و دوست داشتن پخته شدن داغی یک روز سرد می شود ولی آدم پخته هیچ گاه خام نمی شود Heartکوروش کبیر
پاسخ
#3
بازم بزار
پاسخ
 سپاس شده توسط "تنها"
#4
باشهSmile
عشق داغی است و دوست داشتن پخته شدن داغی یک روز سرد می شود ولی آدم پخته هیچ گاه خام نمی شود Heartکوروش کبیر
پاسخ
#5
cryingcryingcryingcryingcrying
عشق داغی است و دوست داشتن پخته شدن داغی یک روز سرد می شود ولی آدم پخته هیچ گاه خام نمی شود Heartکوروش کبیر
پاسخ
#6
cryingcryingcryingcryingcrying
عشق داغی است و دوست داشتن پخته شدن داغی یک روز سرد می شود ولی آدم پخته هیچ گاه خام نمی شود Heartکوروش کبیر
پاسخ
آگهی
#7
کسی نیست؟
عشق داغی است و دوست داشتن پخته شدن داغی یک روز سرد می شود ولی آدم پخته هیچ گاه خام نمی شود Heartکوروش کبیر
پاسخ
#8
HuhHuhHuh
اینقد گریه نکن/یه نگا به سنتم کن/به چشمم ایقدم زل نزن که نصفه شب شد
پاسخ
#9
بقیش کو
زود بزار دیگه



داستان ترسناک{قسمت چهارم} 1داستان ترسناک{قسمت چهارم} 1




پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان کوتاه عاشقانه
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  خفن ترین فیلم ترسناک هایی که دیدید و پیشنهاد میدید ؟؟؟؟؟
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک
  داستان وحشتناک(یکمی)
  داستان خنده دار و طنزی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان