امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چند گفته در بازه زندگی

#1
[rtl]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زندگی چیست ؟  
دکتر علی شریعتی[/rtl]
زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میكنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میكنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می كنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگه عشق نیست چرا عاشقیم
حق و باطل
اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی، هر جا كه میخواهی باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یكیست
[rtl]
روزی یکی از سربازهایی که نگهبان سلول من بود, سوال کرد تو را برای چی گرفته اند؟

اسلحه داشتی؟ جواب دادم : بله. پرسید چندتا داشتی؟ جواب دادم : دو سه تا. پرسید مارکش چه بود؟ گفتم : خودکار دکتر علی شریعتی

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.


سالها اينچنين گذشت و هر چه مينوشيدم تشنه تر ميشدم و هرچه ميخوردم گرسنه تر و هرچه ميگفتم ساكت تر و هرچه ميشنيدم بي جوابتر و هرچه مشهورتر گمنام تر و هرچه شلوغتر تنهاتر و هرچه غنيتر محتاج تر و هرچه آشنا تر بيگانه تر... تا... يقين كردم اينجا جاي من نيست
[/rtl]
در این شهر صدای پای مردمانی می آید که همچنان که تورا می بوسند طناب دار تورا می بافند. مردمانی که صادقانه دروغ می گویند…


قضاوت


ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم
انسانیت
انسان بیش از زندگی است ؛ آنجا که هستی پایان می یابد،او ادامه می یابد. 
بگذار تا شیطنت عشق....
خدایا اضطراب های بزرگ غم های ارجمند و حیرت های عظیم بر روح ام عطا کن و لذت ها را به بندگان حقیرت ببخش و دردهای عزیز بر جانم ریز 
سلام 
در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست ، ولی در نماز پایان است . شاید این بدین معناست که پایان نماز ، آغاز دیدار است . 
هست و نیست 
در بی کرانه زندگی دو چیز افسونم کرد: آبی اسمان که می ببینم و می دانم نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم هست
تهمت و دروغ
تهمت و دروغ را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند وعامی انرا میپذیرد
چگونه زیستن
خـدایا تـو چگونه زیـسـتـن را به مـن بـیاموز مـن خـود چگونه مُـردن را خـواهـم آموخـت .
شهرت
خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکند 
اصلاح فکر
زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید : 
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟ 
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهند لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست
ادمی 
عده ای مثل قرص جوشانند؛ در لیوان آب كه بیاندازیشان طوری غلیان كرده و كف می كنند كه سر می روند اما كافی است كمی صبر كنی بعد می بینی كه از نصف لیوان هم كمترند.
شناخت 
حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند مجهول ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و دردبیگانگی و غربت را. مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است.
انسان
انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.
مثنوی 
احساس می کنم در این مثنوی بزرگ طبیعت مصرع هایی ناتمامیم . بودنمان انتظار یک بیت شدن .
خدا
خداوندا من با تما م کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری
اندیشه
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری . 
پشتکار
برای شناکردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم میتواند از طرف جریان آب حرکت کند
چهره دل
هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم
عقل
خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟
دنیا رو نگه دارید
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
زنده بودن 
زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت
حسین
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.
حقیقت
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد
معنای زندگی 
زندگی چیست ؟ نان . آزادی . فرهنگ . ایمان و دوست داشتن 
خوشبختی
برای خوش بخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن.
زندگی چیست؟؟
نیا را بد ساخته اند...
کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است . 
و این تمام زندگیست
و
زندگی یعنی این ....
ای..
ای زینب: نگو در کربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه کنیم؟
خدایا 
خدایــــــــــا سرنوشت مرا خیر بنویس
تقدیری مبارک
تا هرچه را که تو دیر می خوای زود نخواهم
وهرچه را که تو زود می خوای دیر نخوام
دوست داشتن
کسی را که دوستش می دارید شما را دوست نمی دارد...کسی که شما را دوست می دارد شما او را دوست نمی دارید...کسی که شما دوستش می دارید و او نیز شما را دوست می دارد , به رسم و آئین روزگار هرگز به هم نمی رسند و این رنج است
مذهب
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی بودم بدون آنکه خدایی داشته باشم.
دوست داشتن
دوست داشتن خیلی بهتر از عشق است. من هیچ گاه دوست داشتن خود را تا بالا ترین قله های عشق پایین نمی اورم
ارزش
ارزش انسان به اندازه حرف هایی هست که برای نگفتن دارد.
انسان..
انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت . بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته .بنگر به طرف کدام یک می روی
عشق
دکتر شریعتی:من هیچ گاه دوست داشتن خود را تا بالاترین قله های عشق پایین نمی آورم...
گناه
بیا گناه كنیم جایی كه خدا نباشد..
انسانیت 
انسان به اندازه ای كه برخوردارتر است انسان نیست بلكه انسان به اندازه ای كه خود را نیازمند تر حس می كند انسان است.
حسرت مرگ 
خدایا! به من زیستنی عطا كن كه در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای كه برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا كن كه بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
خوشبختی
لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند. 
تنهایی
حتی اگر تنهاترِین تنهایان باشم باز هم خدا با من است.او جبران تمام نداشتن های من است...
شرافت
شرافت مرد هم چون بکارت یک دختر است اگر یکبار لکه دار شد دیگر جبران پذیر نیست
کمال
انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،احساس تنهایی بیشتری می کند
عشق
شق مثل قایقی هست که در اعماق دریا غرق میشود ولی دوست داشتن
مثل قایقی هست که رو این دریا آرام به حرکت ادامه میدهد پس دوست داشته باشیم نه عاشق شویم
هنر
هنر تجلی غریزه آفریدگاری انسان است در برابر هستی که تجلی آفریدگاری خداست 
روح
چقدر روح محتاج فرصتهاست که در ان هیچکس نباشد

نیایش
پروردگارا به مندایا به من توفیق تلاش در شکست صبر در نومیدی عظمت بی نام دین بی دنیا تو فیق عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند عنایت فرما

ایمان 
حقیقت همواره همان جایی است که ایمان هست

درون گرایانه 
سرمایه های هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
فریاد
من هرگز نمی نالم...قرنها نالیدن بس است...میخواهم فریاد بزنم...!اگر نتوانستم سكوت میكنم...
کتاب ناخوانده
هر انسان كتابی است در انتظار خواننده اش.
فهم
به من بگو نگو ، نمیگویم ، اما نگو نفهم ، كه من نمی توانم نفهمم ، من می فهمم .
فهمیدن
انها(دشمنان)از فهمیدن تو می ترسند.از گاو که گنده تر نمیشوی می دوشنت و از اسب 
که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند. انها از 
فهمیدنتو میترسند.
فرصت
روزی كه بود ندیدم....روزی كه خواند نشنیدم
روزی دیدم كه نبود....روزی شنیدم كه نخواند
پناهگاه ابدی 
اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها
بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو
تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی. 
عشق
میقترین و بهترین تعریف از عشق این است كه : 
عشق زاییده تنهایی است.... و تنهایی نیز زاییده عشق است... 
تنهایی بدین معنا نیست كه یك فرد بیكس باشد .... كسی در پیرامونش نباشد!
اگر كسی پیوندی ، كششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعكس كسی كه چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میكند...
و بعد احساس میكند كه از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛ 
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ......
مرگ
.. نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ... نمیخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت ... ولی بسیار مشتاقم ... كه از خاك گلویم سوتكی سازد ... گلویم سوتكی باشد به دست كودكی گستاخ و بازیگوش ... تا كه پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد .... و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ... تا بدین سان بشكند دائم سكوت مرگبارم را ...
انسان
همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی انجا که بتوانی انسانتر باشی
و از انچه که هستی و هستند فاسله بگیری این رسالته دائمی توست
توحید
دایا من در كلبه حقیرانه خود كسی را دارم كه تو در ارش كبریایی خود نداری
منچون تویی را دارم
وتو چون خود نداری
نیایش
خدایا : رحمتی كن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افكنم.
تا از آنها باشم كه پول دنیا می گیرند وبرای دین كار می كنند ؛ نه آنها كه پول دین می گیرند وبرای دنیا كارمی كنند .
کسی را دوست میدارم..
خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام 
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن 
تقدیر
نگاه كه تقدیر نیست و از تدبیر نیز كاری ساخته نیست خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه اندامها و نیروهای روح و با قدرتی كه در صمیمیت است تجلی كند اگر هم هستیمان را یك خواستن كنیم یك خواستن مطلق شویم و اگر با هجوم و حمله های صادقانه و سرشار از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.

تنهایی
رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم،
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند. 
طعم توفیق را می چشاند.
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن 
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند یاد "تنهایی" را در سرت زنده میكند .
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است .
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است 
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم.

انسانها
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است: 

عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی شخصیت‌اند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌اشان یکی است.

آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

وقتی دیگر نبود
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد 
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است 
مثل تنها مردن

نیایش
خدایا:
مگذار که :
ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبه دین ، یا حَمَله تعصب ، و عَمَله ارتجاع هم آواز کند .
که آزادی ام اسیر پسندِ عوام گردد .
که «دینم» در پس «وجهه دینی» ام دفن شود ، که عوام زدگی مرا مقلّد تقلید کنندگانم سازد .
که آن چه را «حق می دانم» به خاطر آن که «بد می دانند» کتمان کنم .
خدایا می دانم که اسلامِ پیامبرِ تو با « نه » آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با « نه » آغاز شد .
مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ! به« اسلام آری » و به « تشیع آری » کافر گردان








زندگی چیدن سیبی ست که باید چید و رفت
                                         زندگی تکرار پاییز است که باید دید و رفت
قاصدک این کولی خانه به دوش
                              روزگار کوچه گردی های خود را زندگی نامید و رفت



کمی به زندگی مان فکر کنیم

در نهان به آنان که دوستمان ندارند دل میبندیم و در آشکار از آنان که دوستمان دارند غافلیم «شاید دلیل تنهایی ما همین است»
در خاطرمان باشد به یاد هم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنارهم بگذریم و بگوییم:این غریبه چقدرشبیه خاطراتم بود.
هر گاه به اوج مشکلی رسیدی سکوت کن،شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد.
اگر خدا آرزویی به دلت انداخت بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده است.
زندگی دو نیمه دارد:نیمه ی اول در انتظار نیمه ی دوم،نیمه ی دوم در حسرت نیمه ی اول.
همیشه آنچه لیاقتش را داریم به دست می آوریم نه آنچه آرزویش را داریم.
لحظه ها خاطره اند............ زندگی شوق تمنای همین خاطره هاست.
یادمان باشد خداوند به دستان پاک می نگرد نه به دستان پر.
بزرگترین افوس آدمی آن است که حس میکند می خواهد اما نمی تواند و به یاد می آورد زمانی را که می توانست اما نخواست.
آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی ست که داشتنش جبران همه ی نداشتن هاست.
گاهی خدا درها رو می بنده و پنجره ها رو قفل می کنه زیباست اگه فکر کنیم شاید بیرون طوفانی ست و خدا می خواد از ما محافظت کنه.
توی این دنیا هر کسی یه نیمه ی گم شده داره که فقط لایق همونه پس سعی نکن تو ساختن پازل زندگیت تقلب کنی.
به کم نور ترین ستاره ها قانع باش چون چشم همه سوی پر نور ترین ستاره هاست.
آرزو هاتو بنویس و یکی یکی از خدا بخواه خدا یادش نمی ره اما تو یادت می ره که چیزی که امروز داری آرزوی دیروزت بود.
رنگین کمان پاداش کسانی ست که تا آخرین لحظه زیر باران مانده اند.
آنچه کرم ابریشم پایان دنیا می پندارد ازنظر پروانه آغاز زندگی ست.
همیشه نگاهی رو باور داشته باش که وقتی ازش دور بشی منتظرت بمونه.
 

زندگی چیست؟

قاصدک آمده بود و چه سرگردان بود
گفتم او را چه خبر آوردی؟
هیچ نگفت
گفتم از کوی نگارم خبری داری؟
او هیچ نگفت
خبر عهد و وفا یا خبر وصل نگار
یا که از مرگ رقیب
اما نه! خبر مرگ رقیبم هرگز
جز من و او که رقیبی نیست
او رقیب من و من عاشق او
برده از من دل و من هم باید
بتوانم دلی از او ببرم
آه چه شد! چه شد ای قاصدک بی خبرم
لب گشود و گفت این بار
آمدم تا خبری را ببرم
گفته آن یار که نزد تو بیایم و بپرسم از تو
زندگی چیست بگو عشق کجاست
و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است
گفتمش پس بشنو، آنچه من می گویم
و ببر آن را نزد او بی کم و کاست
زندگی را هر کس به طریقی بیند
یکی از عقل، یکی از دل، یکی از احساس
دیگری با شعر، آن یکی با پرواز
گفته اند حسی است از غربت مرغان مهاجر
و چه زیبا گفته اند
تو به یار بگو: زندگی باران است
زندگی یک دریاست
زندگی یاس قشنگی ست که دل می بوید
زندگی راز شگفتی ست که جان می جوید
زندگی عزم سفر کردن در ره معشوق است
زندگی آبی دریاست و عشق
غرق دریا شدن است
ولی ای دوست بدان، می توان غرق نشد
می توان ماهی این دریا شد
شاد و خرم به شنا پرداخت
شرطش آن است که عاشق نشویم
جای آن از ته دل از سر وجان
همه را دوست بداریم، همه چیز و همه کس
همه رنگ و همه نقش، همه شادی همه غم
به خودم آمدم و دیدم قاصدک دیگر نیست
و نمی دانم از کی با خودم حرف زدم
و صد افسوس که آخر نشنید از من
زندگی انگور است، دانه دانه باید آن را خورد
زندگی باور دریایی یک قطره در آرامش رود
زندگی حس شکوفایی یک مزرعه در باور بند
زندگی باور دریاست در اندیشه ماهی در تنگ
زندگی فهم نفهمیدن هایت
زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
آسمان، عشق، خدا، نور، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
«رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم» 
                                                             شعری از دوست عزیزم نفیسه
 

کاش می شد...

 کاش می شد لحظه ای پرواز کرد                    حرف های تازه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود                 برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت ومی شکست                 عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل ،دلی پیوند داشت                     هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش این لبخند ها پایان نداشت                      سفره هاتشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد                        بوسه را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود                               بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم                    در تب آواز جاری می شدم
بال در بال کبوتر می زدم                                 آن طرف تر ها کمی سر می زدم
با پرستو ها غزل خوان می شدم                     پشت هر آواز پنهان می شدم
کاش هم رنگ تبسم می شدم                       در میان خنده ها گم می شدم
آی مردم، من غریبستانی ام                           امتداد لحظه ای بارانی ام
شهر من آنسو تر از پرواز هاست                      در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزّل می دهد                           هر که می آید به او گل می دهد
دشت های سبز، وسعت های ناب                   نسترن،نسرین،شقایق، آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت                             لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم                          در دل آیینه جایی وا کنم
اسم شاعر این شعر رو نمی دونم اگه شما می دونین بگین تا با اسم خود این عزیز درج بشه.
 





بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس
به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیاندازیم
بیا با خود بیاندیشیم :
اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند،
اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید،
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه خوابش برد،
اگر یک شب شقایق مرد،
 تکلیف دل ما چیست؟
و من احساس سرخی می کنم چندیست
و من از چند شبنم بیش تر خوابم
نزول عشق را دیدم
چرا بعضی برای عشق دل هاشان نمی لرزد
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است
و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست
وگویی میوه ی اخلاص شان کال است
چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالی ست
چرا در اقتصاد راکد احساس این مکاره بازان، صداقت نیز دلالی ست.






مانعی برای پرواز آرزوهایت نباش. آسمان همواره پذیرای قاصدک هایی است که امیدهایت را سوار بر آن کرده ای. هیچ کس به اندازه ی خودت نمی تواند بذر آرزو را بارور کند، پس مانعی برای تحقق یافتن آن ها نباش و پر کشیدن آرزو میان ابرهای خیال را نظاره گر شو.





بچه که بودیم...

کوچیک که بودیم چه دلای بزرگی داشتیم حالا که بزرگیم چه دل تنگیم. کاش دلامون به بزرگی بچگی بود.
کاش همون کودکی بودیم که حرفاش رو از نگاهش می شد خوند.
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم.
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.
کاش قلب ها در چهره بود.
اما حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کردیم که سکوت کرده ایم و سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست.
سکوتی رو که یه نفر بفهمه بهتر از فریادی ست که هیچ کس نفهمه، سکوتی که سرشار از ناگفته هاست؛ ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره.
دنیا رو ببین.....
بچه بودیم از آسمون بارون می اومد، بزرگ که شدیم از چشمامون میاد.
بچه که بودیم همه چشمای خسیمون رو می دیدند، بزرگ که شدیم هیچ کس نمی بینه.
بچه که بودیم توی جمع گریه می کردیم، بزرگ که شدیم تو خلوت.
بچه که بودیم راحت دلمون نمی شکست، بزرگ که شدیم خیلی راحت دلمون می شکنه.
بچه که بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم، بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی، بعضی ها رو کم و بعضی هارو بی نهایت دوست داریم.
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن، بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط مون باعث شد که اندازه ی دوست داشتنمون تغییر کنه.
کاش هنوزم همه رو به اندازه ی همون بچگی، 10تا دوست داشتیم.
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد از یادمون می رفت، بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها تو یادمون می مونه و آشتی نمی کنیم.
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم، بزرگ که شدیم حتی 100تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه .
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچیک ترین چیز بود، بزرگ که شدیم کوچیک ترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه.
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود، بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم.
بچه که بودیم تو بازی هامون ادای بزرگترها رو در می آوردیم، بزرگ که شدیم همش توی خیالمون برمی گردیم به بچگی.
بچه که بودیم درد و دل ها رو با یه ناله می گفتیم همه می فهمیدن، بزرگ که شدیم درد و دل رو به صد زبون می گیم هیچ کس نمی فهمه.
بچه که بودیم دوستی هامون تا نداشت، بزرگ که شدیم همه ی دوستی هامون تا داره.
بچه که بودیم بچه بودیم، بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همن بچه هم نیستیم.
ای کاش با همن صفتد های خوب و پاک بچگی بزرگ می شدیم. 
      



خد

پيش از اينها فكر ميكردم خدا 
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج وبلور 
بر سر تختي نشسته با غرور 
ماه برق كوچكي از تاج او 
هر ستاره پولكي از تاج او 
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان

رعد و برق شب صداي خنده اش 
سيل و طوفان نعره توفنده اش
دكمه پيراهن او آفتاب 
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچكس از جاي او آگاه نيست
هيچكس را در حضورش راه نيست 
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين

بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت 
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها
زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است
تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ،دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند
تا خطا كردي عذابت مي كند
در ميان آتش آبت مي كند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر ز ديو و غول بود
نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا 
هر چه مي كردم همه از ترس بود 
مثل از بر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تكليف رياضي سخت بود 
***** 
تا كه يكشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا

زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند 
با وضويي دست ورويي تازه كرد
با دل خود گفتگويي تازه كرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين 
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟
گفت آري خانه او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان وساده وبي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است

مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد 
مي شود درباره گل حرف زد 
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد 
چكه چكه مثل باران حرف زد

                                                                                       قیصر امین پور
 
 



بابا...

صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید
صدای ردپای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد: برپا
همه برپا، چه برپایی شده برپا
معلم نشأتی دارد، معلم علم را در قلب می کارد،معلم گفته ها دارد
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا: بچه ها برجا
معلم گفت فرزندم،بفرما جان من بنشین، چه درسی؟ فارسی داریم .
کتاب فارسی بردار، آب را دیگر نمی خوانیم
بزن یک صفحه از این زندگانی را، ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت فرزندم! ببین بابا، بخوان بابا، بدان بابا
عزیزم این یکی بابا، پسر جان آن یکی بابا، همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا، بگو آب و بگو بابا، بگو نان و بگو بابا
تمام بچه ها ساکت، نفس ها حبس در سینه ، به قلبی همچو آیینه
یکی از بچه های کوچه ی بن بست ، که میزش جای آخر هست
 و همچون نی فقط نا داشت، به قلبش یک معما داشت
سوال از درس بابا داشت
نگاهش سوخته از درد، لبانش سرد، ندارد گوئیا همدرد
فقط نا داشت به انگشت اشاره، او سوال از درس بابا داشت
سوال از درس بابای زمان دارد، گویی درس های بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید
صدای بیستون، فرهاد و شیرین، صدای تیشه می آید
صدای شیرها از بیشه می آید
معلم گفت: فرزندم! سوالت چیست؟
بگفتا آن پسر: آقا اجازه! این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟
معلم گفت: آری جان من بابا همان باباست.
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد.
معلم گفت: فرزندم بیا این جا، چرا اشکت روان گشته؟
پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم
معلم گفت: فرزندم! چرا جانم مگر این درس سنگین است؟
پسر گفت: این درس سنگین است، دوتا بابا یکی بابا؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابای من نالان و غمگین است ولی بابای آرش شاد و خوشحال است ؟
  تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد؟ چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟
چرا بابای من هر دم ذغال از کار می گیرد؟ چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد؟ چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است،
ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند
به روی گونه اش اشکی زدل برخاست
چو گوهر روی دفتر ریخت، معلم روی دفتر عشق را می ریخت
و یک بابا از اشک معلم پاک شد از دفتر مشقش
بگفتا دانش آموزان بس دیگر
یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست،
پاک کن را بگیرید ای عزیزانم
یکی را پاک کردند و معلم گفت: جای آن یکی بابا خدا را در ورق بنویس
و خواند آن روز خدا، بابا
تمام بچه ها گفتند:
خدا، بابا....... خدا، بابا



یادمان باشد

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
                                           وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
                                           گر شکستیم به غفلت من ومایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده ی عشق
                                           جز برای دل معشوق دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
                                          طلب عشق ز هر بی سر وپایی نکنیم


یادمان باشد
زندگی نه شادی مطلقه
ونه زجر مطلقه
چند گفته در بازه زندگی 1
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  از زندگی آموختم که....شما بگید!
  31 راز موفقیت در زندگی!
  ۱۵ راه برای زندگی بهتر..♡
  بهترین چیز ها در زندگی مجانی هستند^_^♡
  راهکار برای زندگی شاد
  ماجراهای تصویری زندگی دانشجویی در ایران
  حزب کرالیسم ساخت خودم:پنجره ای رو به زندگی بدون گناه
  آب به عنوان مایه حیات چه اهمیتی در زندگی ما دارد؟
  این دختر جوان مثل عروسک ها زندگی می کند (عکس)
  نقش ویژه و محسوس زنان در زندگی!! (طنز تصویری)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان