08-02-2014، 14:39
بَهْمَنِ جادویه، از سرداران مشهور ساسانی در آستانۀ ورود اسلام به ایران. آگاهیهای اندک دربارۀ احوال او منحصر به مطالبی است که مورخان عصر اسلامی، تنها دربارۀ پیکارهایش با مسلمانان آوردهاند. این اندک هم خالی از خلط و اشتباه نیست.
پیش از همه، بحث دربارۀ نام و لقب این سردار میتواند توجهبرانگیز باشد؛ چه، برخی از مورخان نام او را مردانشاه و لقبش را ذوالحاجب آورده، و گفتهاند: چون ابروان انبوهش را میبست تا بر چشمانش فرو نیفتند، به ذوالحاجب ملقب شد(بلاذری، 251؛ طبری، 3/455؛ ابوعلی مسکویه، 1/187؛ ابن اثیر، 2/438). اما این دلیل چندان قانعکننده نیست، زیرا ظاهراً در همان دوره کسان دیگری هم به ذوالحاجب و ذوالحاجبین نام بُردار بودهاند(طبری، 4/128؛ مقدسی، 5/181؛ ابن اثیر، 2/441) که شاید به سبب مقام و عنوانی بوده است که در دستگاه ساسانیان داشتهاند(نیز نک: نولدکه، 226).
افزون براین، در اینکه مردانشاه و ذوالحاجب نام و لقب بهمن بوده است، با تکیه برهمان روایات مورخان مسلمان میتوان تردید کرد، زیرا نه تنها طبری هیچگاه او را مردانشاه نخوانده است، بلکه در برخی از گزارشها مردانشاه و ذوالحاجب به مثابۀ دوتن ـ اما معاصر و همراه هم ـ مطرح شدهاند. در بعضی از روایتها نیز مردانشاه را ذوالحاجب یا ذوالحاجبین، ولی او را غیر از بهمن جاویه دانستهاند(ابوعلی مسکویه، 1/190؛ طبری، 3/459، 465؛ ابن اثیر، همانجا، نیز 435، 442، 3/19؛ مقدسی، همانجا). همچنین طبری در روایتی مربوط به جنگ نهاوند آورده است که چون ذوالحاجب کشته شد، بهمن جادویه جای او را گرفت(4/114، 116، 128).
با توجه به این نکات و نیز این نکتۀ بس مهم که در هیچیک از گزارشهای مربوط به پیش از جنگ جسر، بهمن جادویه را ذوالحاجب نخواندهاند(مثلاً در تاریخ طبری 6 مورد و در الکامل ابن اثیر 4 مورد)، شاید بتوان گفت که ذوالحاجب مردانشاه یا ذوالحاجب و مردانشاه، غیر از بهمناند، ولی هر دو یا هرسه در برخی حوادثِ پایانیِ دورۀ ساسانی انباز و و همراه بودهاند و نقشها و نامهایشان با یکدیگر خلط شده است. اشارۀ مورخان به قتل ذوالحاجب در پیکار عذیب، و حضور دوبارۀ او و بهمن در پیکار نهاوند میتواند مؤید این خلط باشد.
از سوی دیگر، بهار آورده است که چون بهمن دارای مرتبۀ «سربند»ی بود ـ مرتبهای که با استناد به فردوسی شاه اعطا میکرد ـ و سربندی به پیشانی میبست، او را چار ابرویه میخواندند و عربها به همین سبب ذوالحاجبش نامیدند. به عقیدۀ او «چار ابرویه» به صورت «چاربرویه»، و به تدریج به صورت «جادویه» تحریف شده است(ص97، 275-276). آنچه وی دربارۀ عنوان سربند و ذوالحاجب آورده است، ـ به ویژه اگر به روایت بلاذری و نویسندگان متأخرتر توجه کنیم که بستن ابروان بهمن را به بزرگیجویی او تعبیر کردهاند ـ بیوجه نیست، اما تحریفِ چاربرویه به جادویه پذیرفتنی نمینماید.
دقت در برخی گزارشهای مورخان و بررسی واژۀ جادویه میتواند تفسیری قانعکننده به دست دهد: بلاذری که نام او را رستم آورده، تصریح کرده که لقبِ «بهمن» را خسرو انوشروان به او داده بوده است(همانجا؛ نک: یوستی، 374، که نام پدربهمن را افرنداد آورده است)؛ از یک روایت گنگ و ناقص طبری هم برمیآید که بهمن، قائممقام و نمایندۀ شاه ایران یا ایرانیان در بهمن روز(3/355) و البته در بهمنگاه بود و لقب بهمن هم از اینروست؛ اما مرتبط ساختن واژۀ جادویه به جادو به کلی نامحتمل است. این واژه میتواند مرکب از «جاد»(در اوستایی yāta-، در پهلوی yāt و yād، به معنی نصیب و بهره)(بارتولمه، 1283؛ نیبرگ، 225؛ قس: مکنزی، 97) و پسوندِ دارندگی «- ویه» به معنیِ «بهرهمند» باشد. کسان دیگری از مردان بلندپایۀ ایرانی هم در همین دوره از این انتساب برخوردار بودهاند، مانند هرمز جادویه(طبری، 3/411؛ ابن جوزی، 4/123-124).
به هرحال، نخستین بار در حوادث سال 12ق/633م در پیکار ولجه از بهمن به عنوان فرمانده یک سپاه ایرانی یاد شده است که به دستور شاه به مدد اندرزغر(گویا: اندرزگر) رفت و ظاهراً به میدان جنگ نرسید(طبری، 3/353؛ ابن کثیر، 6/345). در همین سال، در پی اتحاد مسیحیانِ سواد و ایرانیان برضد عربها، بهمن جادویه که در قُسیانا بود، از سوی اردشیر دستور یافت که برای جنگ به اُلیس رَوَد، اما او جابان را به آنجا گسیل کرد و خود برای اظهار وفاداری و تجدید عهد به نزد اردشیر رفت. به هر روی، بهمن به پیکار نرسید و جابان شکست خورد(طبری، 3/355-356). از این روایات و برخی گزارشهای دیگر دربارۀ جنگهای منطقۀ سواد عراق پیداست که وی نسبت به بسیاری از امیران و حاکمان ایرانی این منطقه برتری و فرماندهی داشته است(نیز نک: همو، 3/369، 374).
شهرت بهمن جادویه در تاریخ این دوره به سبب پیکار جسر است که به جنگ قَرقس، قُسّالناطف و مَروحه نیز نامبردار است. در رمضان 13/نوامبر634، پس از سقوط باروسما و جنگ سقاطیه در کسکر، بهمن جادویه به دستور رستم فرخزاد، سپاه به جنگ عربها برد. وجود درفش کاویان در این لشکرکشی، نشانۀ بلندپایگی بهمن و اهمیتی است که ایرانیان برای این جنگ قائل بودهاند. بهمن بریک سوی کرانۀ فرات، و ابوعبید ثقفی و مثنیبن حارثه بر دیگر سو در محلی به نام مروحه فرود آمدند. بهمن آنها را مخیر گردانید که برای پیکار به این سوی آیند، یا خود به آن سوی رَوَد. عربها از فرات عبور کردند و پس از جنگی شدید، به سختی شکست خوردند(پایان همان ماه). ابوعبید به قتل رسید و مثنیٰ زخمی برداشت که بعداً بر اثر آن مُرد. بهمن برای آنکه کار مهاجمان را یکسره کند، خواست به تعقیب آنها بپردازد، ولی از مداین خبر رسید که میان ایرانیان پارتی و پارسی تفرقه افتاده است و پارسیها بر ضد رستم همداستان شدهاند. بهمن نیز عربها را رها کرد و به مداین بازگشت(بلاذری، 251-252؛ دینوری، 113؛ طبری، 3/454-459؛ ابوعلی مسکویه،1/187-190؛ ابن اثیر، 2/438؛ قس: ابن اعثم، 1/168-170).
در وقایع بعدی، یعنی سلسله جنگهای قادسیه، تنها از ذوالحاجب، بدون ذکر بهمن، یاد شده است: وی منطقهای در سواد را تحت اختیار داشت و به دستور رستم فرماندهی جلوداران یا چابک سواران را برعهده گرفت(طبری، 3/510، 514-515). تنها در ذکر واقعۀ اغواث ـ از پیکارهای مقدم بر قادسیۀ اصلی ـ در یکی از روایاتِ طبری، و گزارشِ ابوعلی مسکویه از بهمن به این شکل یاد شده است که چون ذوالحاجب به جنگ تن به تن با قعقاعبن عمرو رفت، خود را بهمن جادویه خواند و آنگاه درهمان جنگ کشته شد(همو، 3/542-543؛ ابوعلی مسکویه، 1/202؛ قس: خلیفه، 1/120).
در روایتِ کشته شدن بهمن در اغواث به دو دلیل میتوان تردید کرد: 1. بلاذری(ص255) و خلیفة بن خیاط(همانجا) در شرح جنگ قادسیه، و طبری در یک روایت دیگر از همین واقعه(3/545)، و سپس ابناثیر(2/473-474) در ذکر جنگ اغواث فقط از ذوالحاجب نام بردهاند و از اینکه وی خود را بهمن خوانده است، یادی نکردهاند. 2. این هردو(طبری 4/114، 116، 128؛ ابن اثیر 3/10) آوردهاند که در جنگ نهاوند ـ حدود 6 سال بعد از قادسیه ـ پس از قتل ذوالحاجب، بهمن جادویه جای او را گرفت، یعنی در نظر آنان کسی که در اغواث کشته شده، بهمن نبوده است.
بهار برای حل این تناقض، با مسلّم دانستن قتل بهمن در اغواث، به تصحیح قیاسی روایت طبری روی آورده، و گفته است: مراد از ذوالحاجب در نهاوند، پسر بهمن، یعنی زردق بن بهمن بوده که پس از پدر لقب ذوالحاجب یافته است(ص276). افزون بر آنکه دلیلی برای اثبات این نظر در دست نیست، بلاذری(ص303) و مقدسی(5/181-182) هر دو به صراحت این ذوالحاجب را مردانشاه ذوالحاجب خواندهاند.
از مجموع گزارشهای یاد شده این احتمال برمیآید که مورخان میان بهمن جادویه که گویا ذوالحاجب هم خوانده میشده، با ذوالحاجب مردانشاه، و ذوالحاجب دیگری که همه در این جنگها حضور داشتهاند، خلط کرده، و نه تنها نام و لقب یکی را به دیگری دادهاند، بلکه نتوانستهاند نقشهای آنان را در این وقایع متمایز گردانند. بنابراین، میتوان احتمال داد که بهمن تا پیکار نهاوند زنده باشد؛ چه در جنگ اصفهان فقط از شهریار بن جادویه به عنوان یکی از فرماندهان ایرانی یاد شده است(ابن اثیر، 3/19).
مآخذ: ابن اثیر، الکامل، ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، به کوشش عبدالمعیدخان، حیدرآباددکن، 1968م؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفیٰ عبدالقادر عطا، بیروت، 1412ق؛ ابن کثیر، البدایة؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجاربالامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، 1366ش/1987م؛ بلاذری، احمد، فتوحالبلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1866م؛ بهار، محمدتقی، حواشی بر مجمل التواریخ و القصص، تهران، 1318ش؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1968م؛ دینوری، احمد،
پیش از همه، بحث دربارۀ نام و لقب این سردار میتواند توجهبرانگیز باشد؛ چه، برخی از مورخان نام او را مردانشاه و لقبش را ذوالحاجب آورده، و گفتهاند: چون ابروان انبوهش را میبست تا بر چشمانش فرو نیفتند، به ذوالحاجب ملقب شد(بلاذری، 251؛ طبری، 3/455؛ ابوعلی مسکویه، 1/187؛ ابن اثیر، 2/438). اما این دلیل چندان قانعکننده نیست، زیرا ظاهراً در همان دوره کسان دیگری هم به ذوالحاجب و ذوالحاجبین نام بُردار بودهاند(طبری، 4/128؛ مقدسی، 5/181؛ ابن اثیر، 2/441) که شاید به سبب مقام و عنوانی بوده است که در دستگاه ساسانیان داشتهاند(نیز نک: نولدکه، 226).
افزون براین، در اینکه مردانشاه و ذوالحاجب نام و لقب بهمن بوده است، با تکیه برهمان روایات مورخان مسلمان میتوان تردید کرد، زیرا نه تنها طبری هیچگاه او را مردانشاه نخوانده است، بلکه در برخی از گزارشها مردانشاه و ذوالحاجب به مثابۀ دوتن ـ اما معاصر و همراه هم ـ مطرح شدهاند. در بعضی از روایتها نیز مردانشاه را ذوالحاجب یا ذوالحاجبین، ولی او را غیر از بهمن جاویه دانستهاند(ابوعلی مسکویه، 1/190؛ طبری، 3/459، 465؛ ابن اثیر، همانجا، نیز 435، 442، 3/19؛ مقدسی، همانجا). همچنین طبری در روایتی مربوط به جنگ نهاوند آورده است که چون ذوالحاجب کشته شد، بهمن جادویه جای او را گرفت(4/114، 116، 128).
با توجه به این نکات و نیز این نکتۀ بس مهم که در هیچیک از گزارشهای مربوط به پیش از جنگ جسر، بهمن جادویه را ذوالحاجب نخواندهاند(مثلاً در تاریخ طبری 6 مورد و در الکامل ابن اثیر 4 مورد)، شاید بتوان گفت که ذوالحاجب مردانشاه یا ذوالحاجب و مردانشاه، غیر از بهمناند، ولی هر دو یا هرسه در برخی حوادثِ پایانیِ دورۀ ساسانی انباز و و همراه بودهاند و نقشها و نامهایشان با یکدیگر خلط شده است. اشارۀ مورخان به قتل ذوالحاجب در پیکار عذیب، و حضور دوبارۀ او و بهمن در پیکار نهاوند میتواند مؤید این خلط باشد.
از سوی دیگر، بهار آورده است که چون بهمن دارای مرتبۀ «سربند»ی بود ـ مرتبهای که با استناد به فردوسی شاه اعطا میکرد ـ و سربندی به پیشانی میبست، او را چار ابرویه میخواندند و عربها به همین سبب ذوالحاجبش نامیدند. به عقیدۀ او «چار ابرویه» به صورت «چاربرویه»، و به تدریج به صورت «جادویه» تحریف شده است(ص97، 275-276). آنچه وی دربارۀ عنوان سربند و ذوالحاجب آورده است، ـ به ویژه اگر به روایت بلاذری و نویسندگان متأخرتر توجه کنیم که بستن ابروان بهمن را به بزرگیجویی او تعبیر کردهاند ـ بیوجه نیست، اما تحریفِ چاربرویه به جادویه پذیرفتنی نمینماید.
دقت در برخی گزارشهای مورخان و بررسی واژۀ جادویه میتواند تفسیری قانعکننده به دست دهد: بلاذری که نام او را رستم آورده، تصریح کرده که لقبِ «بهمن» را خسرو انوشروان به او داده بوده است(همانجا؛ نک: یوستی، 374، که نام پدربهمن را افرنداد آورده است)؛ از یک روایت گنگ و ناقص طبری هم برمیآید که بهمن، قائممقام و نمایندۀ شاه ایران یا ایرانیان در بهمن روز(3/355) و البته در بهمنگاه بود و لقب بهمن هم از اینروست؛ اما مرتبط ساختن واژۀ جادویه به جادو به کلی نامحتمل است. این واژه میتواند مرکب از «جاد»(در اوستایی yāta-، در پهلوی yāt و yād، به معنی نصیب و بهره)(بارتولمه، 1283؛ نیبرگ، 225؛ قس: مکنزی، 97) و پسوندِ دارندگی «- ویه» به معنیِ «بهرهمند» باشد. کسان دیگری از مردان بلندپایۀ ایرانی هم در همین دوره از این انتساب برخوردار بودهاند، مانند هرمز جادویه(طبری، 3/411؛ ابن جوزی، 4/123-124).
به هرحال، نخستین بار در حوادث سال 12ق/633م در پیکار ولجه از بهمن به عنوان فرمانده یک سپاه ایرانی یاد شده است که به دستور شاه به مدد اندرزغر(گویا: اندرزگر) رفت و ظاهراً به میدان جنگ نرسید(طبری، 3/353؛ ابن کثیر، 6/345). در همین سال، در پی اتحاد مسیحیانِ سواد و ایرانیان برضد عربها، بهمن جادویه که در قُسیانا بود، از سوی اردشیر دستور یافت که برای جنگ به اُلیس رَوَد، اما او جابان را به آنجا گسیل کرد و خود برای اظهار وفاداری و تجدید عهد به نزد اردشیر رفت. به هر روی، بهمن به پیکار نرسید و جابان شکست خورد(طبری، 3/355-356). از این روایات و برخی گزارشهای دیگر دربارۀ جنگهای منطقۀ سواد عراق پیداست که وی نسبت به بسیاری از امیران و حاکمان ایرانی این منطقه برتری و فرماندهی داشته است(نیز نک: همو، 3/369، 374).
شهرت بهمن جادویه در تاریخ این دوره به سبب پیکار جسر است که به جنگ قَرقس، قُسّالناطف و مَروحه نیز نامبردار است. در رمضان 13/نوامبر634، پس از سقوط باروسما و جنگ سقاطیه در کسکر، بهمن جادویه به دستور رستم فرخزاد، سپاه به جنگ عربها برد. وجود درفش کاویان در این لشکرکشی، نشانۀ بلندپایگی بهمن و اهمیتی است که ایرانیان برای این جنگ قائل بودهاند. بهمن بریک سوی کرانۀ فرات، و ابوعبید ثقفی و مثنیبن حارثه بر دیگر سو در محلی به نام مروحه فرود آمدند. بهمن آنها را مخیر گردانید که برای پیکار به این سوی آیند، یا خود به آن سوی رَوَد. عربها از فرات عبور کردند و پس از جنگی شدید، به سختی شکست خوردند(پایان همان ماه). ابوعبید به قتل رسید و مثنیٰ زخمی برداشت که بعداً بر اثر آن مُرد. بهمن برای آنکه کار مهاجمان را یکسره کند، خواست به تعقیب آنها بپردازد، ولی از مداین خبر رسید که میان ایرانیان پارتی و پارسی تفرقه افتاده است و پارسیها بر ضد رستم همداستان شدهاند. بهمن نیز عربها را رها کرد و به مداین بازگشت(بلاذری، 251-252؛ دینوری، 113؛ طبری، 3/454-459؛ ابوعلی مسکویه،1/187-190؛ ابن اثیر، 2/438؛ قس: ابن اعثم، 1/168-170).
در وقایع بعدی، یعنی سلسله جنگهای قادسیه، تنها از ذوالحاجب، بدون ذکر بهمن، یاد شده است: وی منطقهای در سواد را تحت اختیار داشت و به دستور رستم فرماندهی جلوداران یا چابک سواران را برعهده گرفت(طبری، 3/510، 514-515). تنها در ذکر واقعۀ اغواث ـ از پیکارهای مقدم بر قادسیۀ اصلی ـ در یکی از روایاتِ طبری، و گزارشِ ابوعلی مسکویه از بهمن به این شکل یاد شده است که چون ذوالحاجب به جنگ تن به تن با قعقاعبن عمرو رفت، خود را بهمن جادویه خواند و آنگاه درهمان جنگ کشته شد(همو، 3/542-543؛ ابوعلی مسکویه، 1/202؛ قس: خلیفه، 1/120).
در روایتِ کشته شدن بهمن در اغواث به دو دلیل میتوان تردید کرد: 1. بلاذری(ص255) و خلیفة بن خیاط(همانجا) در شرح جنگ قادسیه، و طبری در یک روایت دیگر از همین واقعه(3/545)، و سپس ابناثیر(2/473-474) در ذکر جنگ اغواث فقط از ذوالحاجب نام بردهاند و از اینکه وی خود را بهمن خوانده است، یادی نکردهاند. 2. این هردو(طبری 4/114، 116، 128؛ ابن اثیر 3/10) آوردهاند که در جنگ نهاوند ـ حدود 6 سال بعد از قادسیه ـ پس از قتل ذوالحاجب، بهمن جادویه جای او را گرفت، یعنی در نظر آنان کسی که در اغواث کشته شده، بهمن نبوده است.
بهار برای حل این تناقض، با مسلّم دانستن قتل بهمن در اغواث، به تصحیح قیاسی روایت طبری روی آورده، و گفته است: مراد از ذوالحاجب در نهاوند، پسر بهمن، یعنی زردق بن بهمن بوده که پس از پدر لقب ذوالحاجب یافته است(ص276). افزون بر آنکه دلیلی برای اثبات این نظر در دست نیست، بلاذری(ص303) و مقدسی(5/181-182) هر دو به صراحت این ذوالحاجب را مردانشاه ذوالحاجب خواندهاند.
از مجموع گزارشهای یاد شده این احتمال برمیآید که مورخان میان بهمن جادویه که گویا ذوالحاجب هم خوانده میشده، با ذوالحاجب مردانشاه، و ذوالحاجب دیگری که همه در این جنگها حضور داشتهاند، خلط کرده، و نه تنها نام و لقب یکی را به دیگری دادهاند، بلکه نتوانستهاند نقشهای آنان را در این وقایع متمایز گردانند. بنابراین، میتوان احتمال داد که بهمن تا پیکار نهاوند زنده باشد؛ چه در جنگ اصفهان فقط از شهریار بن جادویه به عنوان یکی از فرماندهان ایرانی یاد شده است(ابن اثیر، 3/19).
مآخذ: ابن اثیر، الکامل، ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، به کوشش عبدالمعیدخان، حیدرآباددکن، 1968م؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفیٰ عبدالقادر عطا، بیروت، 1412ق؛ ابن کثیر، البدایة؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجاربالامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، 1366ش/1987م؛ بلاذری، احمد، فتوحالبلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1866م؛ بهار، محمدتقی، حواشی بر مجمل التواریخ و القصص، تهران، 1318ش؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1968م؛ دینوری، احمد،