امتیاز موضوع:
  • 27 رأی - میانگین امتیازات: 4.37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نخونی پشیمون میشی=یه رمان خنده دار وباحال

#10
- خاک توسرت کنن!رادوین و نگاه کن چقدرعصبانیه!الان میاد لَت وپارِت میکنه!
اخمی کردم و نگاهم و دوختم به رادوین که به همراه اکیپشون روی همون چمنای دیروزی نشسته بودن.به نظرم اصلا هم عصبانی نبود...خیلیم خوشحال بود...نمی دونم شاید من زیادی توهم زدم و دارم خوش بینانه به قضیه نگاه می کنم.
پوزخندی زدم وبابی قیدی گفتم:براي من اصلا مهم نیست که رادوین میخواد چیکار کنه!!!من می خواستم حالش و بگیرم که گرفتم.الانم حوصله نصیحت ندارم!ساعت چنده؟!
ارغوان کلافه نگاهی به ساعتش کردوگفت:تازه 7 ونیمه!
- تقصیر توئه دیگه! کدوم خری 7 صبح راه میفته میاد دانشگاه؟!
ارغوان اشاره ای به حیاط پراز دانشجوکردوگفت:این همه خر!!!
لبخندی زدم وگفتم:بریم تا ساعت 8 یه جا بشینیم.حوصله منتظرموندن توکلاس و ندارم.
- باشه بریم.
به همراه ارغوان رفتیم و روی یه نیمکت نشستیم.سعی کردم نیمکتی رو انتخاب کنم که از رادوین دور باشه وچشمم دوباره به قیافه نحسش نیفته.برای اینکه حوصله امون سرنره،شروع کردم به حرف زدن:
- اری یه چیزی بگم مسخره ام نمیکنی؟!
- نه بگو.
- واقعا بگم؟!
- آره،بگو.
آب دهنم و قورت دادم وگفتم:حس می کنم این بابک صانعیه من و دوست داره!
یهو ارغوان از خنده ترکید!
اخمی کردم وگفتم:حرف خنده داری زدم؟!
ارغوان لابه لای خنده هاش گفت:آره...خیلی باحال بود!یادم باشه به عنوان جوک برتر2013 معرفیش کنم!!!!
اخمم و غلیظ ترکردم و گفتم:بروبمیر روانی دیوونه!!!!منه خرو بگو که خواستم باهات دردودل کنم.
ارغوان باخنده گفت:خره دردودل باجوک گفتن فرق داره!آخه توهمم انقدر فضایی؟!
ودوباره ازخنده ترکید.
اینم که هیچی حالیش نیست بابا!روم و ازش برگردوندم و به حیاط دانشگاه زل زدم.
همین جوری داشتم با چشمام کل دانشگاه رو دید می زدم که دیدم رادوین داره میاد سمت ما!
یا ابوالفضل!بدبخت شدم رفت.خدایا من همین الان اَلشهدم و می خونم...خدایا من و ببخش واسه همه مسخره بازیایی که درآوردم...واسه همه اذیتایی که کردم!واسه همه غُرایی که زدم...البته ازتمام اینا رادوین و فاکتور بگیر چون اون حقش بود.بچه پررو!!!
ارغوان به رادوین اشاره کردوگفت:دیدی گفتم؟!الان میاد میکشتت!!!!رهاجونی وصیتی چیزی داری بهم بگو به بابک جون برسونم تانفله نشدی.
وازخنده ترکید.باآرنجم محکم زدم توی بازوش که باعث شد خفه بشه.
اخمی کردم وگفتم:تواَم وخ گیر آوردی برای مسخره بازی؟!
ارغوان هیچی نگفت ولی سرش و انداخت پایین و ریز ریز خندید.
رادوین چندقدم بیشتر بامافاصله نداشت...چه تیپیم زده آقای خودشیفته!یه شلوار جین مشکی با تی شرت سفید که روش به انگلیسی نوشته بود"عشق مممنوع!"اوهو!چه تحویل میگیره خودش و!اصلا تو عشقت کجا بود که بخواد ممنوع یاآزاد باشه؟!یه کتونی مشکی سفیدهم پاش بودوموهاش و مرتب داده بود بالا...خودمونیم این رادوینه هم خوش تیپه ها!!!
یه جعبه کادوئی به شکل قلب دستش بود،به رنگ قرمزمشکی...خیلی ناناز بود!! اوخی!نکنه یه دوست دختر دیگه ام تودانشگاه داره که این و برای اون خریده؟!از رادوین بعید نیست...کجاست این دختر خوش بخت که برم ازچنگال رادوین ظالم نجاتش بدم؟!خخخخخ
رادوین همون چند قدم رو هم طی کردو روبروی من وایساد!
یه اخم غلیظ روی پیشونیش نقش بسته بود!پس مثل اینکه من توهم زدم واصلا هم خوشحال نیست...خب نبایدم خوشحال باشه!!! الکی نیست که دوتا ازدوست دختراش و پروندم!
همون طوری بااخم به من نگاه می کرد.الانه که بیاد بزنه لت وپارم کنه!حالامیخواد دادوبیداد کنه کل دانشگاه روخبردارکنه! حالاما یه غلطی کردیم،توچرا انقدر جدی گرفتی؟!بهتره تادادوبیداد راه ننداخته،خودم دست به کاربشم وازخودم دفاع کنم.تک سرفه ای کردم وشروع کردم به حرف زدن:
خودت می دونی که من ازریخت توخوشم نمیاد!!!راستش ازاین دختره هستی هم اصلا خوشم نمیاد.مونای بیچاره هم خب گناه داشت...خواستم هم تورو چزونده باشم،هم هستی رو ادب کرده باشم وهم مونارو ازدست تونجات داده باشم...قبول دارم هضم این قضیه برات یه کم سخته ولی بیامنطقی فکر کنیم...ببین این دختره هستی گودزیلادومیه!همه چیزش عملیه.خب یه خرده هم اخلاقش سگیه...پس یعنی درواقع تواین وسط چیزی رو ازدست ندادی فقط یه ذره روحیه من و شادکردی واون مونای بدبخت واز شر خودت خلاص کردی!ببین تو...
رادوین خنده ای کردو پرید وسط حرفم:بسه دختر...ازنفس افتادی!!!
متعجب وگنگ نگاهش کردم.این همون رادوینی بودکه تاچند دقیقه پیش نمیشد با10 من عسلم خوردش؟!پس چرا الان می خنده ونگران ازنفس افتادن منه؟!
رادوین لبخندی زدوگفت:اگه درهر شرایط دیگه ای دوست دخترام و می پروندی،زنده ات نمیذاشتم ولی خب این یه مورد استثناس!راستش من نیومدم اینجاکه دادوبیدادکنم وسرت دادبزنم!فقط اومدم این و بهت بدم و برم.
وجعبه کادوئی رو به سمتم گرفت.
وا!!!این خله؟!چرا به جای این که بزنه لهم کنه،داره به من کادو میده؟!
نگاه پرسوالم و بهش دوختم.رادوین وقتی فهمید که من خنگ ترازاین حرفام،شروع کردبه توضیح دادن:
- راستش هستی به زور خودش و به من قالب کرده بود!2ماهه دارم تمام تلاشم و میکنم،دَکِش کنم اماخب موفق نشدم!هرکاری که به ذهنم رسید انجام دادم!باهاش بداخلاقی می کردم،جواب تلفناش و نمیدادم،دیر می رفتم سره قرار یااصلا نمی رفتم،سرش داد می زدم!اما خب هیچ کدوم اینا روی هستی تاثیری نداشت!اون پوست کلفت تراز این حرفا بود.خلاصه تاهمین دیروز داشتم به زور تحملش می کردم...تااینکه دیروز بهم زنگ زدوهرچی ازدهنش دراومد بارَم کرد.اولش نفهمیدم منظورش چیه!اما وقتی بیشتر جیغ وداد کرد،فهمیدم که بعله!کارِسرکار الیه اس!تو هستی رو پروندی.کاری کردی که آروزی 2ماهه من برآورده بشه!تو...
پرریدم وسط حرفش ومتعجب گفتم:یعنی من به توکمک کردم؟!
رادوین لبخندشیطونی زدوگفت:متاسفانه بله!
ازتصور اینکه بااون کارم،به این گودزیلا کمک کردم،اخمام رفت توهم!
رادوین دوباره کادو روبه سمتم گرفت وگفت:اینم یه هدیه به خاطرکمکت!
عصبی گفتم:من اگه یه درصد،فقط یه درصد احتمال میدادم که اینکارم باعث میشه که توخوشحال بشی،لال میشدم و هیچی به هستی نمی گفتم!من بمیرمم به توکمک نمی کنم!کادوتم باشه مال خودت.
رادوین شیطون گفت:حالا بگیرش وتوش و نگاه کن!شاید نظرت عوض شد.
فضولیم گل کرده بود درحد بنز!دلم می خواست بدونم چی توی اون جعبه اس اماخب غرورمم بهم اجازه نمیدادتا جعبه روازرادوین بگیرم...
بالاخره حس فضولیم بر غرورم غلبه کردو جعبه رو ازدست رادوین گرفتم.درش و که بازکردم،چشمام چهارتاشد!باورم نمیشد!یه لبخند روی لبام نشست!وای!همون عطری بود که همیشه رادوین گودزیلا می زد!همونی که من میخواستم برای اشکان بخرم!همونی که رادوین شکوندش!همونی که شاهین گفت دیگه توایران پیدانمیشه!وای خداجونم ممنونم!دلم نمیخواست ازرادوین ممنون باشم!واسه همینم ازخداممنونم!
روکردم به ارغوان و باذوق گفتم:وای ارغوان!!!نگاه کن...همون عطر خوش بوئه اس.
ارغوان جعبه رو ازدستم گرفت وبه عطر نگاه کرد.نگاهش و ازعطر گرفت وبه من دوخت ولبخند زد.لبخندم و پررنگ ترکردم و جعبه رو ازش گرفتم.عطرو باز کردم وبوی خوشش و باتمام وجودم فرستادم توی ریه هام!معرکه بود!انقدر حواسم به عطره پرت شده بودکه اصلا یادم رفت
رادوین هنوزاونجاوایساده!
وا!!!! این چرا هنوز اینجاست؟!خب کادو رو دادی برو دیگه!
اخمی کردم وگفتم:شمانمی خواین تشریف ببرن؟!کادوتون و دادین دیگه،تشریف ببرید!
رادوین پوخندی زدوگفت:اتفاقا خودمم دلم میخواد برم ولی مثل اینکه شمایه چیزی و فراموش کردین!
متعجب گفتم:چی و؟!
- می دونید که تواین دور وزمونه هیچی مجانی نیست!اون عطری هم که الان تودستای شماست ازاین قاعده مُستثنانیست!
متعجب گفتم:مگه نگفتی این یه هدیه اس؟!مگه آدم برای هدیه هم پول میده؟!
رادوین پوزخندی روی لبش نشوندوگفت:درسته که اون یه هدیه اس ولی خب هدیه داریم تاهدیه!من هنوز اونقدرام خل نشدم که همچین چیزی و مفت ومجانی بدم به تو!
اخم غلیظی کردم و کیف پولم و از توی کیفم بیرون آوردم و بازش کردم.
خدارو شکر همون 200 تومنی که برای کادو اشکان کنار گذاشته بودم، همراهم بود.ولی من آخرش نفهمیدم،اگه این هدیه اس پس پول دادن نمیخواد دیگه!اگرم هدیه نیست که خب رادوین میمرد ازهمون اول مثل بچه آدم بگه هدیه نیست؟! 
روبه گودزیلا گفتم:چقدرباید بهت بدم؟!
رادوین باهمون پوزخندهمیشگی روی لبش گفت:300 تومنه ناقابل!
چی؟!من 100 تومن دیگه ازکدوم گوری بیارم؟!اِی بابا!قیافه ام درهم رفت و پنچر شدم.
رادوین توهین آمیزگفت:اگه 300 تمن و ندارین عیبی نداره ها!می تونیم قسطی باهم طی کنیم!
بچه پررو من و مسخره میکنه!شیطونه میگه برم بزنم تودهنش حالش جابیاد!
حالا چیکار کنم؟!هیچی دیگه باید همین 200 تومن و بهش بدم،بعدا برم ازبابام بقیه اش و بگیرم!ای بابا.حالا این فکر میکنه من چقدر احمق وسوسولم که واسه 300 تومن هم باید دست به دامن بابام شم!
همین جوری داشتم فکر می کردم که چی بگم تاضایع نباشه وآبروم نره که صدای ارغوان وشنیدم:
- آقای رستگار تو این یه 500 تومنی هست.ببخشید که نقدهمراهمون نیست.اگه زحمتی نیست برید بانک از این حساب 300 تومنتون و بگیرید.
گنگ ومتعجب به ارغوان وکارت اعتباری توی دستش نگاه کردم.ارغوان لبخندمهربونی تحویلم دادوکارت اعتباری توی دستش و به سمت رادوین گرفت.
رادوین پوزخندی زدوگفت:شماچرا خانوم همتی؟!یکی دیگه میخواد برای اشکان جونش کادو بخره،اون وخ شمادست توجیبتون میکنین؟!؟؟
ارغوان اخم غلیظ و وحشتناکی روی پیشونیش نشوندوعصبانی گفت:فکر نمی کنم به شمامربوط باشه آقای محترم!
اونجوری که ارغوان این و گفت،منم ترسیده بودم،چه برسه به اون رادوین نگون بخت!
رادوین اخمی کردوگفت:درسته!این مسئله اصلا به من مربوط نمیشه!
ارغوان درحالیکه هنوزم همون اخم روی پیشونیش بود،گفت:خوبه!پس لطف کنید بریدو پول و ازاین حساب دربیارید.
رادوین خیلی جدی ومحکم گفت:فکر نمی کنم به من ربطی داشته باشه که برم پول وازحساب شمادربیارم.یکی دیگه عطرو میخواد،یکی دیگه هم می خواد پولش و حساب کنه، یکی دیگه هم میخواد ازش استفاده کنه!من این وسط نه تهِ پیازم نه سره پیاز.پس اگه زحمتی نسیت،خودتون پول و نقدکنید بیارید تحویل من بدید!بااجازه!
ورفت!
ارغوان عصبی کارت اعتباری و توی دستش فشاردادو زیرلب گفت:اینم واسه من دُم درآورده!
لبخندی زدم دست آزادش و توی دستام گرفتم.باصدای آرومی گفتم:رها قربونت بره،چرا الکی خودت و اذیت می کنی؟!من هیچ دلم نمیخواست که اینجوری بشه.لطف کردی،خیلی لطف کردی عزیزم ولی خودت دیدی که این رادوین آدم نیست!امروزم باهم دیگه میریم از مامانم پول می گیریم،میاریم میدیم به این گودزیلای بی شاخ و دم!
ارغوان عجولانه گفت:لازم نکرده!من برگ چغندرم که توبری ازخاله مریم پول بگیری؟بعداز این کلاس یه ساعت استراحت داریم.باهم میریم ازخودپرداز پول می گیریم میاریم میدیم به این!
- آخه...
وسط حرفم پرید:
- آخه ماخه نداریم!الانم پاشو بریم سر کلاس!
وساعتش و بالا آوردوبه من نشون داد.ساعت دقیقا پنج دقیقه به هشت بود.
منم دیگه مخالفتی نکردم وبه همراه ارغوان به کلاس رفتیم.

**********
بعداز کلاس به همراه ارغوان رفتیم پول وازحسابش درآوردیم.
ارغوانم برد پول وداد به رادوین.
قرارشدکه چندروز دیگه هم باهم بریم که برای تولد اشکان لباس بخریم...
هیچی نداشتم که بپوشم!!خاک توسرم کنن که هیچ بویی از سلیقه ونظم و ترتیب دخترونه نبردم!!
**********
 مخاطب פֿـاص نــבارҐ ! چوטּ פֿـوבҐ פֿـاصҐ .!!
نخونی پشیمون میشی=یه رمان خنده دار وباحال
پاسخ
 سپاس شده توسط s1368 ، dj erfan ، spent † ، دختر شاعر ، ایریا ، z2000 ، L²evi ، OGAND$ ، سایه22 ، mosaferkocholo ، kimia1393 ، tahoora4040 ، ALI REZA J ، "تنها" ، السا 82 ، nadia00 ، zahra HA ، دلارام 19 ، ملیکا۷۹ ، هیلدا 82 ، *tara* ، سارا بهرامپور ، ☆♡yekta hidden♡☆ ، لاراجون ، سوپرمغز ، @sina@ ، l¯̄ ͡ ̶๖̶ۣۜ๖ۣۜA҉L҉I҉ ، SARAa2 ، orkide77 ، mahali ، T@NNAZ ، hasti-a ، ♡ J◯乙丹 ♡ ، فاطما تیر انداز ، ρυяρℓє_ѕку ، !...@dors ، الوالو ، ραяα∂ιѕє- ، جوجه کوچول موچولو ، arman V9 ، هدیه 20 ، love uoy ، Sana mir ، sahel azari ، فیفتی ، پایدارتاپای دار ، yald2015


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: نخونی پشیمون میشی=یه رمان خنده دار وباحال - بیتا خانومی* - 07-03-2014، 17:01

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان