28-02-2014، 22:11
ما شدیم نسل نخندیدن
نسلی که اگر هم خندید از سر وظیفه بود نه امر دل
شدیم نسل کارتون های پر از غصه
کودکی نکردیم جلوی قهرمان های قصه های درام
تنها یاد گرفتیم چطور گریه هایمان را بخوریم وقتی کوزت کتک می خورد!
نسلی که یاد گرفت برای خندیدن مست شود اما به تلنگری اشک هایمان جاری شد از غصه هایی که روز به روز تلنبار شده بودند
نسلی که یا به پوچی و معطلی رسید یا به هرزگی و بی تفاوتی
نسلی که بین باید ها و نباید ها فسیل شد
همه ی ذهنش شد فکر آنکه پای تخته سیاه اسمش زیر خوب ها باشد و اگر بد شد ضربدر نخورد
نسلی که ول ماند تکلیف عشق و عاشقی اش، نه آنقدر عاشق شد که باید و اگر هم شد نه آنقدر عاشق ماند که باید
ماند با حسرت تمام رویاها و آرزوها
نسل من نسلی شد که . . .
نسلی شد که خوشی کردن را یاد نگرفت در عوض استاد غصه خوردن شد
نسلی که ناراضی بار آمد و شد نسل بزرگترین شاکیان عالم، شکایت از همه چیز و همه کس ، آخرش هم نفهمید چه می خواهد
شدیم نسل کوچ دسته دسته ، ...و ...
نسلی که نه واقعا مرده و نه واقعی زندگی می کند...
شدیم نسل انتظار و انتظار و انتظار آن هم برای
...
.
آرزو میکنم توجیب لباست پول پیدا کنی...
آرزو میکنم یه موزیکی که خیلی وقته دنبالشی ُ هیچ اسمی ازش نمیدونی رو یهو یجا پیدا کنی...
آرزو میکنم وقتی دارن ازت تعریف میکنن تو اتفاقی رد بشی ُ بشنوی...
آرزو میکنم انقدر بخندی ُُ بخندی که از چشمات اشک بیاد...
آرزو میکنم یه بویی که باهاش خیلی خاطره خوب داری یجا به مشامت بخوره...
آرزو میکنم وقتی حواست نیست سرتو بیاری بالا ببینی یکی که دوسش داری داره خیلی عمیق با یه حس مثبت و لبخند رضایت نگاهت میکنه...
آرزو میکنم یه چیزی که کوچیکه ولی فکر نمیکردی حالاحالاها داشته باشیش یا اتفاق بیوفته رو بدست بیاری...
امیدوارم با عشق زندگیت خوشبخت و اگه هنوز پیداش نکردی، عشق زندگیتو پیدا کنی...
این آرزوها شاید کوچیک ولی خیلی لذت بخشن...
کسایی که دوسشون دارید رو منشن کنید
.
.
.
حرفهایی هست
بدجور دل میشکنند
بدجور دل می سوزانند
بدجور خراب میکنند
حرفهایی از نزدیکترین کسانت !
از عزیزترین کسانت
گاهی دلت میخواهد نزدیک ترین ، آنقدر عزیز نبود
یا اگر بود کمی بیشـــتر حواسش به تاثیر ِحرفهایش بود . . .
.
.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻧﺒﺎﺷﻪ
ﺩﯾﮕﻪ ﭘﻨﺞ ﺷﻨﺒﻪ ﻭ ﺟﻤﻌﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﻣﺰﺧﺮﻑ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﮐﻪ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯿﺪﯼ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ تا نفهمی چه جوری تموم می شه
نسلی که اگر هم خندید از سر وظیفه بود نه امر دل
شدیم نسل کارتون های پر از غصه
کودکی نکردیم جلوی قهرمان های قصه های درام
تنها یاد گرفتیم چطور گریه هایمان را بخوریم وقتی کوزت کتک می خورد!
نسلی که یاد گرفت برای خندیدن مست شود اما به تلنگری اشک هایمان جاری شد از غصه هایی که روز به روز تلنبار شده بودند
نسلی که یا به پوچی و معطلی رسید یا به هرزگی و بی تفاوتی
نسلی که بین باید ها و نباید ها فسیل شد
همه ی ذهنش شد فکر آنکه پای تخته سیاه اسمش زیر خوب ها باشد و اگر بد شد ضربدر نخورد
نسلی که ول ماند تکلیف عشق و عاشقی اش، نه آنقدر عاشق شد که باید و اگر هم شد نه آنقدر عاشق ماند که باید
ماند با حسرت تمام رویاها و آرزوها
نسل من نسلی شد که . . .
نسلی شد که خوشی کردن را یاد نگرفت در عوض استاد غصه خوردن شد
نسلی که ناراضی بار آمد و شد نسل بزرگترین شاکیان عالم، شکایت از همه چیز و همه کس ، آخرش هم نفهمید چه می خواهد
شدیم نسل کوچ دسته دسته ، ...و ...
نسلی که نه واقعا مرده و نه واقعی زندگی می کند...
شدیم نسل انتظار و انتظار و انتظار آن هم برای
...
.
آرزو میکنم توجیب لباست پول پیدا کنی...
آرزو میکنم یه موزیکی که خیلی وقته دنبالشی ُ هیچ اسمی ازش نمیدونی رو یهو یجا پیدا کنی...
آرزو میکنم وقتی دارن ازت تعریف میکنن تو اتفاقی رد بشی ُ بشنوی...
آرزو میکنم انقدر بخندی ُُ بخندی که از چشمات اشک بیاد...
آرزو میکنم یه بویی که باهاش خیلی خاطره خوب داری یجا به مشامت بخوره...
آرزو میکنم وقتی حواست نیست سرتو بیاری بالا ببینی یکی که دوسش داری داره خیلی عمیق با یه حس مثبت و لبخند رضایت نگاهت میکنه...
آرزو میکنم یه چیزی که کوچیکه ولی فکر نمیکردی حالاحالاها داشته باشیش یا اتفاق بیوفته رو بدست بیاری...
امیدوارم با عشق زندگیت خوشبخت و اگه هنوز پیداش نکردی، عشق زندگیتو پیدا کنی...
این آرزوها شاید کوچیک ولی خیلی لذت بخشن...
کسایی که دوسشون دارید رو منشن کنید
.
.
.
حرفهایی هست
بدجور دل میشکنند
بدجور دل می سوزانند
بدجور خراب میکنند
حرفهایی از نزدیکترین کسانت !
از عزیزترین کسانت
گاهی دلت میخواهد نزدیک ترین ، آنقدر عزیز نبود
یا اگر بود کمی بیشـــتر حواسش به تاثیر ِحرفهایش بود . . .
.
.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻧﺒﺎﺷﻪ
ﺩﯾﮕﻪ ﭘﻨﺞ ﺷﻨﺒﻪ ﻭ ﺟﻤﻌﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﻣﺰﺧﺮﻑ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﮐﻪ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯿﺪﯼ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ تا نفهمی چه جوری تموم می شه