شمایادتون نمی آد:

[ஐற£ℒἶ†дஐ]

شمایادتون نمی آد:اون موقع ها مچ دستتون رو گاز می گرفتید بعد باخودکار
بیک روی جای گازمون رو ساعت می کشیدیم
شمایادتون نمی آد:سطل آشغال قرمزی که کاپشن بچه های کلاس که
ازجالباسی بالای اون آویز بود تاوقتی از کسی لجمون گرفت به بهانه
برداشتن کاپشن خودمون کاپشن اونو توسطل آشغال بندازیم
شمایادتون نمی آد:وقتی می بردنمون پارک می رفتیم مثل مظلومامی
چسبیدیم به میله کنار تاب همچنین ملتمسانه به اونی که سوار تاب بود
نگاه می کردیم که دلش بسوزه پیاده شه ماسوار شیم
بعدش که نوبت خودمون بود عمراپیاده می شدیم
شما ومن وسحر یادتون نمی آد:که بایه ظرف آب می رفتیم لبه پنجره که
گلاروآب بدیم نه نه سخت دراشتباهین تابچه هایی که تو کوچه دارن فوتبال
بازی می کردن روآب می دادیم
شمایادتون نمی آد:سرصف پاهامون رو180درجه باز میکردیم تا واسه رفیق
فابریکمون جابگیریم
شمایادتون نمی آد:که وقتی می خواستیم از روی درس های کتاب توی
دفتربنویسیم 7.8خط جامیزدیم
وفرداش نکه خیلی خوش شانس بودیم بهمون میگفتن درس رو از روی
دفتر بخونیم{عجب روزگار سختی بود}
شمایادتون نمی آد:که وقتی کلاس دوم بودیم چقدر دلمون می خواست با
خودکار بنویسیم اما همیشه معلممون تهدید میکردمون که با خودکار
ننویسم ماهم که ترسو به مدادسیاهامو اکتفا می کردیم
شمایادتون نمی آد:خط کش های تاشو که می بستیم دور دستمون وتا
می اومدیم خط کشی کنیم هی پیچ می خورد وتامی شد چقدر لجمون از
دستشون در اومد
شمایادتون نمی آد:مخصوصا من وسحر که دوست داشتیم مبصر بشیم
بدان خوبان بنویسیم{اسم کسانی که باهاشون لج بودیم رو تو بدان
می نوشتیم
شمایادتون نمی آد:پاکن جوهری که یه سرش آبی بود یه سرش
قرمزووقتی می خواستیم باقسمت آبیش خودکارو پاک کنیم یا کاغذ پاره
می شد یا سیاه
شمایادتون نمی آد:وقتی سرکلاس حوصلمون سر می رفت مدادرو بهونه
می کردیم وبه دم سطل آشغال می رفتیم تامدادهایمون رو سر کنیم
شمایادتون نمی آد:وقتی که مدادرنگی دوستمون رومی گرفتیم ته مدادرو
می خوردیم وتا می اومدیم ثابت کنیم که کار مانیست وتهشو نخوردیم از
روی رنگ مداد رنگی که رو لبمون بودمچمون رو می گرفتن