امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ی داستان ترسناک والبته واقعی ..

#1
سلام دوستان این داستانی ک گذاشتم واقعیه ولی خب خیلی چرته فقط ب خاطر واقعی بودنش گذاشتم حالا بخونین شاید ی معجزه ی برا نظر و سپاس واسم شد  Sad
سال 75 بودمن بعد از دانشگاه و گرفتن مدرک فوق دیپلم  حدودا 21 سالم بود و سرباز بودم
بعد از اتمام مراحل اموزشی در کرج به یکی از شهرهای کردستان اعزام شدم.
یه روز که توی شهر اومده بودم رفتم جلوی مغازه پدر بزرگم راستی یادم رفت بگم خونه پدر مادرم یکی از روستاهای اون شهر بود و پدر بزرگم توی اون شهر مغازه داشت وغروبا بعد پایان کار روزمره اش به روستا بر می گشت
اون روز پدر بزرگم با اصرار من رو به روستا برد پدر و مادر بزرگم اونوقتها تنها زندگی می کردن تمام پسر و دختراشون ازدواج کرده ورفته بودن پی زندگی خودشون.
شب موقع خواب من که تنها توی یکی از اتاقها خوابیده بودم نصفه شب چیز وحشتناکی رو دیدم که الان بعد سالها هنوز که به ان فکر می کنم مو بر اندامم سیخ میشه.
ساعت حدود 2شب بود که حس خفگی به من دست داد وقتی چشمم رو باز کردم صحنه وحشتناکی رو دیدم یه پیرمرد با قیافه ای بسیار وحشتناک  زانوهاش رو   روی  سینه من گذاشته بود وبه طرز وحشتناکی به چشمهای من زل زده بود
چون شنیده بودم خوندن ایت الکرسی باعث فرار اونا می شه شروع به خوندن کردم اما هرچی می خوندم تکان نمی خورد واقعا لحظات ناراحت کننده و ترسناکی بود .الان که بعضی وقتها فکرش رو می کنم می گن مثلا فلانی جوان بوده تو خواب سکته کرده حتما اینجور چیزایی اتفاق می افته که جوانا تو سن پایین بعضی هاشون تو خواب سکته مغزی و قلبی می کنن.
واقعا نمی خوام از خودم تعریف کنم ولی من همیشه تو دوستام و فامیل به ادم نترسی مشهورم بازهم می ترسیدم ولی خودم و جمع و جور کردم .
این اتفاقها حدودا 10 دقیقه ای طول کشید .اول خواستم با مشت تو صورتش بزنم  پیش خودم گفتم نکنه به من ضربه بزنه چون شنیده بودم خیلیها بر اثر ضربه جنها دیوانه شدن.
پیش خودم تصمیمی گرفتم و مچ دست اون رو گرفتم. من که ورزشکار و قوی بنیه بودم در همون حالتی که دستش رو گرفته بودم با تمام زورم اونو به دیواری که کنارش خوابیده بودم کوباندم از کوبیدن اون به دیوار صدای محکمی برخواست و دیدم که مثل یه حیوان چهاردست و پا از روی من پرید وبه طرف در ورودی فرار کرد.
دقیقا تا حدود 10-15دقیقه از اتفاقی که برام افتاده بود شوکه شده بودم و حتی جرات بلند شدن از جام  رو نداشتم.
بعدا بلند شدم وبه حیاط خونه رفتم و برق حیاط رو روشن کردم و با ترس اطراف رو نگاه کردم اما چیزی ندیدم  برگشتم ولی تا صبح خوابم نبرد همه ش اون صحنه جلوی چشمام راه می رفت و به اون فکرمی کردم  
حدودا یکسالی این مسئله رو برای کسی بازگو نکردم چون می دانستم که کسی باور نمی کنه تا اینکه بعد از یکسال یه شب مهمان زیادی خونه ما مهمان بودن که سر صحبت فامیلها در مورد جن باز شد هرکی چیزی می گفت منم اون داستان خودم رو باز گو کردم چند تایی از فامیلا همه ش انکار می کردن می گفتن غذا زیاد خوردی اون شب یا خواب دیدی تا اینکه پدرم به حرف اومد و گفت 30سال پیش همین اتفاق برای برادرش
یعنی عموم توی همون خونه پدربزرگم اتفاق افتاده که عموم با مشت توی دماغش کوبانده بود که فرار کرده بود اون موجود .چون پدرم می گفت که قدیمیها می گن جن دماغ نداره برای اینکه کسی نفهمه از خمیر برای خودشون دماغ درست می کنن وبه همین خاطر عموم به اونجاش زده بود عموم انسان شجاع ونترسی بود همه اون رو می شناختن اون شبی که ما این حرفهارو میزدیم سال 76 بود عموم سال 65 مرده بود واین داستان عموم مال جوانیهاش بود که اتفاق افتاده بود
بعدا یکی از داییهام نیز که تو مهمانی بود گفت من هم این موجود رو دیدم موقع بچگی و حتی چند روز شدیدا مریض شدم .
حتی مادرم از مادرش نقل می کرد که حتی یه بار که مادرش حامله بوده همون موجود با عصایی که دستش بود .عصا رو رو گوش مادر بزرگم قرار داده بود و فشار داده بود که پدربزرگم در همون لحظه وارد شده بود واون موجود فرار کرده بود.
همه متفق القول عقیده دارن که اون موجود توی اون خونه هست اما معلوم نیست جنه یا چیزی دیگه س
الان که سالهاست پدربزرگ ومادر بزرگم  فوت کردن اون خانه حالت مخروبه بخودش گرفت واقعا جرات می خواد کسی اونجا بره چون اون خانه الان مخروبه و خالیه
ولی من شنیدم جن واین موجودها بسراغ ادمهای ترسو نمیرن
خدا می دونه که اینایی که گفتم عین واقعیته
پاسخ
 سپاس شده توسط mahya . m ، دریای بی موج ، SANY
آگهی
#2
از ترس مردم اوه اوه
پاسخ
#3
خخخخخخ چه ترسناک
پاسخ
#4
حرفی ندارم

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان

حرفی ندارم
چون به نظر من اونا خیلی قوی تر از این حرفان
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ی داستان ترسناک والبته واقعی .. 1
...Never mind


پاسخ
#5
ووووییییی
بخونش قشنگه خودم نوشتمش اما زندگی من نیس:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=238876



پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  نشانه های یک عاشق واقعی !
  داستان کوتاه عاشقانه
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  خفن ترین فیلم ترسناک هایی که دیدید و پیشنهاد میدید ؟؟؟؟؟
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  تست گرایش اصل ( واقعی )
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان