انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11
      ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلیا ازیــن مشکلا دارن خب Dodgy Dodgy
[quote='sϻσκε ϐσψ' pid='2469529' dateline='1411123946']
[align=center]یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش .......

من یک دخترم. 26 سالمه و در یکی از شهرهای کوچک ایران با مادر و پدرم زندگی می کنم. از بچگی احساس می کردم که مادرم بین من و خواهر کوچکترم فرق می ذاره. خواهرم تنها دو سال از من کوچکتر بود. احساس بدی بهم دست میداد هر موقع که بی توجهی های مادرم را میدیدم، انگار من اصلا براش مهم نیستم. درعوض به خواهرم همیشه توجه خاصی داشت. از رفتاراش دلسرد شدم. همیشه این سوال رو از خودم می پرسم: چرا مادرم من رو دوست نداره؟ من که دختر بدی نیستم.
وقتی از مادرم می پرسیدم «کدوم بچشو بیشتر دوست داره»، انگشتهای دستش رو نشونم می داد و می گفت «فرقی که ندارن، هر کدومش رو ببرن، درد می گیره.» اما حرفای مادرم به دل نمی نشست. چون اونی که چشمام میدید با اونی که میشنیدم از زمین تا آسمون فرق داشت. بی توجهی مادرم روز به روز آزاردهنده تر می شد. آخه خواهرم چی داره که من ندارم؟
یعنی من حسود شدم!؟ خدایا یعنی من آدم حسودی شدم یا تقصیر مادرمه؟ مادرم خواهر کوچکترم رو خیلی زود شوهر داد. قبل از اینکه من ازدواج کنم.
حسم راست می گفت. مادرم اصلا دوستم نداشت....
هنوز مجردم. یکی هم که میاد خواستگاریم وقتی تحقیق می کنه و می فهمه که خواهر کوچکترم زودتر ازدواج کرده، دو دل میشه، شک می کنه و پا پس میکشه. انگار جنایتی مرتکب شدم!
با هر خواستگار، خودم رو بدبخت تر از قبل می دیدم. افسرده و گوشه گیر شدم. از اعضای خانوادم متنفرم. اونها را دشمن خودم می دونم. دیگه بهشون اعتماد ندارم.
کارهای مادرم باعث شد راه زندگیم عوض بشه. دیگه نه روزه می گیرم و نه نماز می خونم. آخ مادر! کاش فقط یک بار، من رو مثل خواهرم در آغوش می گرفتی. اونوقت شاید اینقدر دنیا و آخرتم تباه نمی شد. کاش یک بار با من جدیتر حرف می زدی. کاش کمی نصیحتم می کردی و کمی هم به حرفهام گوش می کردی...
... الان کجا قرار گرفتم: دوست پسر دارم. فیلم سکس نگاه می کنم. بعضی وقتها خود ارضایی می کنم.... اگه زودتر ا
بدجور داریسخت میگیری همهچی ازدواج نیست
میتونی بریجدا از خوانوادت زندگی کنی برایه خدت یازندگی خوب بسازی p345
فقط باید قوی بود برایه رسیدن ب خواسته هات تلاش گرد Telegh_41
(19-09-2014، 13:52)sϻσκε ϐσψ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش .......

من یک دخترم. 26 سالمه و در یکی از شهرهای کوچک ایران با مادر و پدرم زندگی می کنم. از بچگی احساس می کردم که مادرم بین من و خواهر کوچکترم فرق می ذاره. خواهرم تنها دو سال از من کوچکتر بود. احساس بدی بهم دست میداد هر موقع که بی توجهی های مادرم را میدیدم، انگار من اصلا براش مهم نیستم. درعوض به خواهرم همیشه توجه خاصی داشت. از رفتاراش دلسرد شدم. همیشه این سوال رو از خودم می پرسم: چرا مادرم من رو دوست نداره؟ من که دختر بدی نیستم.
وقتی از مادرم می پرسیدم «کدوم بچشو بیشتر دوست داره»، انگشتهای دستش رو نشونم می داد و می گفت «فرقی که ندارن، هر کدومش رو ببرن، درد می گیره.» اما حرفای مادرم به دل نمی نشست. چون اونی که چشمام میدید با اونی که میشنیدم از زمین تا آسمون فرق داشت. بی توجهی مادرم روز به روز آزاردهنده تر می شد. آخه خواهرم چی داره که من ندارم؟
یعنی من حسود شدم!؟ خدایا یعنی من آدم حسودی شدم یا تقصیر مادرمه؟ مادرم خواهر کوچکترم رو خیلی زود شوهر داد. قبل از اینکه من ازدواج کنم.
حسم راست می گفت. مادرم اصلا دوستم نداشت....
هنوز مجردم. یکی هم که میاد خواستگاریم وقتی تحقیق می کنه و می فهمه که خواهر کوچکترم زودتر ازدواج کرده، دو دل میشه، شک می کنه و پا پس میکشه. انگار جنایتی مرتکب شدم!
با هر خواستگار، خودم رو بدبخت تر از قبل می دیدم. افسرده و گوشه گیر شدم. از اعضای خانوادم متنفرم. اونها را دشمن خودم می دونم. دیگه بهشون اعتماد ندارم.
کارهای مادرم باعث شد راه زندگیم عوض بشه. دیگه نه روزه می گیرم و نه نماز می خونم. آخ مادر! کاش فقط یک بار، من رو مثل خواهرم در آغوش می گرفتی. اونوقت شاید اینقدر دنیا و آخرتم تباه نمی شد. کاش یک بار با من جدیتر حرف می زدی. کاش کمی نصیحتم می کردی و کمی هم به حرفهام گوش می کردی...
... الان کجا قرار گرفتم: دوست پسر دارم. فیلم سکس نگاه می کنم. بعضی وقتها خود ارضایی می کنم.... اگه زودتر ازدواج کرده بودم، اینجوری نمی شد.
نمی گم همه اشتباهات من متوجه مادرمه. اما قطعا اون بی تقصیر نبوده..
مادر! آیا واقعا بهشت زیر پای تو هم هست؟

دیگه قضاوت و نظرات زندگی این دختر جوان با شما ..... ؟
هیچوقت دردتو به کسی نگو وگرنه اینجوری هر کی میاد یه جور قضاوتت میکنه
(07-06-2015، 13:28)چمان نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
همون بهتر که تک فرزندم

Telegh_01Telegh_01
واقعا نمی دونم چی بگم
ولی به نماز و روزه و گناه ربطی نداشت Dodgy
(19-09-2014، 13:52)sϻσκε ϐσψ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[ -> ]
یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش .......

من یک دخترم. 26 سالمه و در یکی از شهرهای کوچک ایران با مادر و پدرم زندگی می کنم. از بچگی احساس می کردم که مادرم بین من و خواهر کوچکترم فرق می ذاره. خواهرم تنها دو سال از من کوچکتر بود. احساس بدی بهم دست میداد هر موقع که بی توجهی های مادرم را میدیدم، انگار من اصلا براش مهم نیستم. درعوض به خواهرم همیشه توجه خاصی داشت. از رفتاراش دلسرد شدم. همیشه این سوال رو از خودم می پرسم: چرا مادرم من رو دوست نداره؟ من که دختر بدی نیستم.
وقتی از مادرم می پرسیدم «کدوم بچشو بیشتر دوست داره»، انگشتهای دستش رو نشونم می داد و می گفت «فرقی که ندارن، هر کدومش رو ببرن، درد می گیره.» اما حرفای مادرم به دل نمی نشست. چون اونی که چشمام میدید با اونی که میشنیدم از زمین تا آسمون فرق داشت. بی توجهی مادرم روز به روز آزاردهنده تر می شد. آخه خواهرم چی داره که من ندارم؟
یعنی من حسود شدم!؟ خدایا یعنی من آدم حسودی شدم یا تقصیر مادرمه؟ مادرم خواهر کوچکترم رو خیلی زود شوهر داد. قبل از اینکه من ازدواج کنم.
حسم راست می گفت. مادرم اصلا دوستم نداشت....
هنوز مجردم. یکی هم که میاد خواستگاریم وقتی تحقیق می کنه و می فهمه که خواهر کوچکترم زودتر ازدواج کرده، دو دل میشه، شک می کنه و پا پس میکشه. انگار جنایتی مرتکب شدم!
با هر خواستگار، خودم رو بدبخت تر از قبل می دیدم. افسرده و گوشه گیر شدم. از اعضای خانوادم متنفرم. اونها را دشمن خودم می دونم. دیگه بهشون اعتماد ندارم.
کارهای مادرم باعث شد راه زندگیم عوض بشه. دیگه نه روزه می گیرم و نه نماز می خونم. آخ مادر! کاش فقط یک بار، من رو مثل خواهرم در آغوش می گرفتی. اونوقت شاید اینقدر دنیا و آخرتم تباه نمی شد. کاش یک بار با من جدیتر حرف می زدی. کاش کمی نصیحتم می کردی و کمی هم به حرفهام گوش می کردی...
... الان کجا قرار گرفتم: دوست پسر دارم. فیلم سکس نگاه می کنم. بعضی وقتها خود ارضایی می کنم.... اگه زودتر ازدواج کرده بودم، اینجوری نمی شد.
نمی گم همه اشتباهات من متوجه مادرمه. اما قطعا اون بی تقصیر نبوده..
مادر! آیا واقعا بهشت زیر پای تو هم هست؟

دیگه قضاوت و نظرات زندگی این دختر جوان با شما ..... ؟

این روزا همه دنبال بهونه ان ک کثافتکاریاشونو موجه جلوه بدن .بخاطر حسادت ببین چی بهت رف?البته اگه واقعیت داشته باشه که نداره صددرصد چون همچین طرز فکری از دختر26 ساله بعیده. حالا خوبه مشکلات مارو نداری وگرنه فک کنم رقیب جنیفر میشدی??
چون ابجیش زود تر ازدواج کرده هرچیی گناه کرده و نکرده انداخت گردن مادرش
یعنی چی یعنی اگه خواستگار واسه دختر کوچیک تر اومد باید رد کنه چون دختر بزرگتر تو خونه هست؟؟ چرته!
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11