انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
دَهنم مَـزه خـون میدِع از بَس حَرفامُو کشتَم ..!
من و دنیا ..
همدیگرو رنگ میکنیم ،
من با مداد سیاه، دنیا با مداد سفید!……
من ..
روزهای اونو ! ..
اون ..
موهای منو ! …
فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد . اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمیچرخد .
تو چایت را بنوش .
روی ایوان خانه مادربزرگت بنشین و با او گپ بزن .
میتوانی غرور را کنار بگذاری و عشق زندگیت را به یک شام دونفره دعوت کنی .
برای پرنده ها دانه بریزی و بعد ، از دیدن نوک زدن آنها به دانه های گندم لذت ببری .
میشود دقایقی را برای مادرت کنار بگذاری و چند لحظه را در آغوش او سپری کنی میبینی که چقدر آرامش بخش است ...
میشود از زندگی لذت برد .
میشود از ثانیه ها نهایت استفاده را کرد .
مگر چقدر عمر میکنیم که بخواهیم آن را هم صرف سروکله زدن با این و آن بکنیم و از شکل راه رفتن همراهمان تا آبی بودن رنگ آسمانو گردی زمین ایراد بگیریم ...
چه خوب میشد اگر میتوانستیم به زمین و زمان گیر ندهیم و سخت نگیریم ...
خوب میشد اگر زندگی میکردیم نه فقط نفس میکشیدیم
یاد گرفته ام
بگریم بی دغدغه
بخندم بی بهانه
برقصم بی ترانه
برنجم بی گلایه
و نظاره کنم آنچه نیستم
و نبینم آنچه هستم
به اخرش رسید
نگاه کرد
نگاه کرد
.
.
.
فقط نگاه کرد((:
آدم های خوب نـه خاطره انـد نـه تاریـخ
بلکه حقیقت روزگارنـد…
نـــدیـــــــده ای ؟
همـان انـگشت ،
که “مـاه” را نشـان میــداد ..
“مــاشــه” را کـــشـــــیـــد !
ما بد نبودیم چون اصلا بلد نبودیم…
از زبون یه پسر :

یه روز داشتم قدم میزدم تو خیابون نمیدونم کجای فلان شهر .. یه عابر که اصلا تو حال خودش نبود محکم خورد به من ..
گفتم : هووو ! حواست کجاست بابا
یه نگاه بهم کرد و اروم گفت: عذر میخوام .. خیلی داغونم! .. حواسم اصلا نبود!
گفتم : حالا چی شده اینجوری بهم ریخته ای؟
یه نخ سیگار دراورد و فندک زد زیرش و گفت:
تا حالا عاشق شدی؟
گفتم هی کم و بیش!
گفت : تا حالا لپت از نداری جلوش گل انداخته؟
گفتم جوونیه و نداریش دیگه ..

گفت من عاشق یه زنِ شوهر دارم!!!
حرفشو قطع کردم ..
گفتم نگا کن داداش نداشتیم دیگه تو این مورد نیستم ..!!
نگام کرد گفت: امروز مُرد ..
خندیدم و گفتم : بهتر بابا راحت شدی حاجی خیلی ناجوره زن شوهر دار خدایی!

یه قطره اشک از گوشه ی چشمش لیز خورد و اروم گفت: امروز بی مادر شدم ..!
محکم بغلش کردم گفتم : غلط کردم!
آدم : تو دل داری ؟
مترسک : آره !
آدم : مگه آدمی ؟
مترسک : مگه آدما دل دارن ؟ (: