امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بداقبالی ( حکایت )

#1
شخصی از بام افتاد و بر گردن قطب الدین فرود آمد و مهره گردن او شکست.



قطب الدین در بستر خوابیده بود که جمعی به عیادت او آمدند و جویای حال وی شدند. او گفت: چه حال از این بدتر که دیگری از بام افتاد و گردن من بشکست.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Book حکایت *:*
Book حکایت•'•
Book حکایت
  حکایت مولانا (کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب)
  حکایت های جالب و خنده دار عبید زاکانی
  اندر حکایت «زندگانی مگسی»
  حکایت؛ امام خميني(ره) در خاطره‌اي از سفر.....
  حکایت شیخ و مریدان
  حکایت جالب مثل کله گرگی!
  داستان زیبا ازحاضر جوابی چرچیل (حکایت ) +عکس

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان