02-10-2014، 12:32




نام ونام خانوادگی :محمدرضا شفیعی
بچه محل : بی بی فاطمه معصومه سلام الله علیها
مناسبت عکس :هفته دفاع مقدس
مدت زمان بودن بدن زیر خاک وبرگشت به وطن : 16سال
بعد از تبادل اسرا، حالا نوبت جنازهها بود. قرار شد حتی استخوانهای شهدا را تحویل بدهند. عراقیها رفتند سراغ قبرها. یکی هم محمدرضا بود. مشغول شدند. با بیل و کلنگ خاکها را کنار زدند، اما... بیچاره بودند در کفرشان. بیچارهتر شدند. محمدرضا صحیح و سالم بود. به فکر چهار تکه استخوان بودند و حالا بدن محمدرضا سالم بود. موهایش، پوستش، مژهاش، زخم تنش...، انگار محمدرضا چند دقیقه پیش شهید شده. فقط چند دقیقه قبل. عکسها و مدارک را مطابقت کردند. اما جنازه چقدر سالم بود. دشمن به یقین رسید در کفر و جهنم رفتنش. خبر به گوش صدام رسید. دستور داد جنازه را تحویل ندهند. آبرو که نداشت. محمدرضا رسواترش میکرد. سه ماه محمدرضا را (به دستور صدام) زیر آفتاب داغ عراق گذاشتند تا شرمندة مولایش موسی بنجعفر(ع) نباشد. هیچ اتفاقی نیفتاد. پودر تجزیه روی بدن و صورت محمدرضا ریختند. نه سوخت و نه پودر شد. فقط کمی تغییر کرد. سفید بود رنگش. سبزه بامزه شد. بدبختی و شقاوت شده بود خوره به جانشان افتاده بود. صلیب سرخ در جریان بود و ایران هم مدرک داشت. مجبور شدند که محمدرضا را تحویل بدهند؛ «و مکروا مکروالله والله خیر الماکرین».
علت طراوت بدن بعد از 16 سال
محمدرضا در زیارت عاشورا و عزاداریهایش اشکهایش را به بدنش میمالید و با چفیه پاک نمیکرد. تمام جمعهها غسل جمعهاش ترک نمیشد. حتی آب خوردن جیرهبندیاش را هم نگه میداشت تا غسل جمعه بکند.
محمدرضا در زیارت عاشورا و عزاداریهایش اشکهایش را به بدنش میمالید و با چفیه پاک نمیکرد. تمام جمعهها غسل جمعهاش ترک نمیشد. حتی آب خوردن جیرهبندیاش را هم نگه میداشت تا غسل جمعه بکند.
