28-12-2013، 12:33
اتوبوس با سر و صدای زیادی در حرکت بود.یکی از مسافران پیرمردی بود که دسته گل سرخ بسیار زیبایی در دست داشت نزدیک او دختر جوانی بود که مرتب به گل های زیبای پیرمرد نگاه میکرد به نظر میرسید از آنها خیلی خوشش آمده ساعتی بعد اتوبوس توقف کرد و پیرمرد باید پیاده میشد پیرمرد بدون مقدمه دسته گل را به دختر جوان داد و کفت: مثل اینکه شما گل رز خیلی دوست دارید فکر می کنم همسرم هم موافق باشد که گل ها را به شما بدهم . به او خواهم گفت که این کار را کردم دختر جوان گل ها را گرفت و خیلی خوشحال شد پیرمرد پیاده شد و اتوبوس دوباره راه افتاد دختر جون که بیرون را نگاه می کرد♥♥ پیرمرد را دید که وارد قبرستان کنار جاده شده است......
بهترین و زیبا ترین چیزهای دنیا را نه می توان دید و نه می می توان لمس کرد باید در درون احساس شان کرد

