امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 1
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ده داستان خیلی خیلی کوتاه اما خواندنی

#1
- جوجه ها سر سفره ناهار گفتند:« آخرش كبدمون از كار می افته، چرا باید هر روز ناهار و شام تخم مرغ بخوریم و حتی یك بار هم یك ناهار درست و حسابی نداشته باشیم؟!»، خروس سرش را پایین انداخت، در چشمان مرغ اشك جمع شد و به فكر فرو رفت، آنها فردا ناهار مرغ داشتند.

2- مادر گفت:اگر غذات رو نخوری می گم «لولو» بیآد بخورتت، كودك باز هم گریه كرد،مادر داد زد:«لولو» بیا!، لولو آمد، كودك خندید. مادر گفت:« لولو! واقعاً ما لولوها بچه هامون رو باید از چی بترسونیم؟!»

3- از صبح تا شب سیب می خورد،هر سیب كه تمام میشد سریع به سراغ سیب دیگری می رفت،تنها امیدش پیدا كردن یك كرم سیب دیگر بود ... اما ناگذیر با یك كرم دندان ازدواج كرد!

4- هر چقدر به دوستانش گفت این كشتی من سی- 130 و توپولف نیست، فایده نداشت، دیگر دوستانش سوار كشتی اش نمی شدند ... و به همین دلیل بود كه كارتون یوگی و دوستان یك دفعه و ناگهانی تمام شد.

5- دوستش می خورد و می خوابید اما او پله های ترقی را یكی یكی و با زحمت بالا می رفت، به جایی رسید كه دیگه بالا رفتن از پله ها براش ممكن نبود، ناگهان صدای دوستش را از آن بالا بالاها شنید:« دیدی آسانسور ترقی هم وجود داره ؟!»

6- پروانه در میان گل ها بود و او محو زیبای اش شده بود، ناگهان مشتی بر صورتش فرو آمد:« مگه خودت خواهر مادر نداری!»

7- تخته پاك كن گفت:« الآن تو را پاك می كنم.»، اما تنها كاری كه كرد این بود كه همان چند خط سفید روی تخته سیاه را هم از بین برد.

8- دماغش را عمل كرد، حالا به جای اون دماغ گنده یه دماغ كوچولوی سربالا داشت، دو روز بعد از گرسنگی مرد، مادرش صد دفعه بهش گفته بود كه عمل جراحی بینی مخصوص آدماست نه فیل ها!

9- مگس كش سوسك رو كشت، اما هیچ كس او را به خاطر سوء استفاده از اختیاراتش محاكمه نكرد.

10- تمام پل های پشت سر رو خراب كرده بود، عادتش بود كه از هر پلی كه رد میشه اونو خراب كنه و برای برگشتن از هواپیما استفاده كنه!



سپاس یادت نرهBig Grin
یا علی گفتیم عشق اغاز شد
پاسخ
 سپاس شده توسط آیتین ، Elpadrino ، arooos ، z.l♥ve ، jingo@s2 ، ایزابل777 ، .نازنین لیلا ، khoob ، hasti lover ، Hanie......
آگهی
#2
هعی....ممنون داداش....
زندگی یک خواب است و عشق زیباترین رویای آن!Angel(آلفرد دوموسه)

کمتر از یک سده زمان زیادی برای زندگی کردن نیست ولی آن اندازه است
که بیاموزیم عشق پایان و سرانجام هستی است.... (یادم رفته ولی فکر کنم لءوبوسکالیا)
پاسخ
 سپاس شده توسط arooos ، jingo@s2
#3
هشتمی عالی بودBig Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط arooos ، z.l♥ve ، jingo@s2
#4
ممنون Heart
من اونیم که سایه هم نداشت ...

پاسخ
 سپاس شده توسط arooos ، z.l♥ve ، jingo@s2
#5
ممنون عالی بود
من از اینکه فرزندانم. در آینده چه مامان باحالی دارن بهشون غبطه میخورمBig Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط z.l♥ve ، jingo@s2
#6
مررررررررررررسی
حرف بی ربطیست که مـــــــرد گریه نمی کند
    گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مـــــــــرد باشی تا بتوانی گریه کنی…

ده داستان خیلی خیلی کوتاه اما خواندنی 1
پاسخ
 سپاس شده توسط jingo@s2
#7
ممنون اولی جالب بود
میسپاسمت

Student In
Isfahan University Of Medical Sciences
پاسخ
 سپاس شده توسط jingo@s2
#8
بعضیاش خیلی خوب بود
اکنون گور او را بس است




آنکه جهان اورا کافی نبود
پاسخ
 سپاس شده توسط jingo@s2 ، sub fc
#9
دمت گرم .. جالب بودShy
آب رادیاتور ماشین بخور .. محتاج نامرد نباش

زیر این کمبد فلفل نمکی .. چ کنم گر که نخندم الکی؟؟؟
پاسخ
#10
ممنون
اگه سپاس ندی اینطوریp336میشم
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان کوتاه عاشقانه
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک
  داستان وحشتناک(یکمی)
  داستان خنده دار و طنزی
  داستان به دنیا اومدن سید پوتین
  داستان واقعی ترسناک درباره اتفاقات عجیب

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان