29-11-2014، 16:33
یکی از رفقا تعریف می کرد:
کوچیک که بودم یه روز با دوستم رفتیم به مغازه خشکبار فروشی پدرم در بازار.
پدرم کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت: یک مشت آجیل برای خودت بردار.
دوستم قبول نکرد؛ از پدرم اصرار و از اون انکار!
تا اینکه پدرم, خودش یک مشت آجیل برداشت و ریخت تو جیب دوستم.
از دوستم پرسیدم: تو که اهل تعارف نیستی, چرا پدرم اصرار می کرد، خودت برنداشتی؟
دوستم خیلی قشنگ جواب داد: آخه مشتهای بابات بزرگتره …
آقای ما... مولای ما... دعا کن برای ما...
دعا کنید لیاقت حضور در مجالس اهل بیت رو به دست بیاریم،
و امسال با معرفت تر از گذشته براشون اشک بریزیم.
دعا کنید تا امسال، نه به کوچکی ما ؛ که به بزرگیِ وجود شما بهره ای از محرم ببریم.
ما را که یا مجیر و اجرنا عوض نکرد
دلتنگ روضه های محرم شده دلم ...