ارسالها: 1,280
موضوعها: 349
تاریخ عضویت: Jan 2012
سپاس ها 3845
سپاس شده 6127 بار در 2633 ارسال
حالت من: هیچ کدام
31-05-2012، 15:46
(آخرین ویرایش در این ارسال: 31-05-2012، 19:12، توسط خانوم گل.)
میخواهی بروی؟
خب برو...
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو...
برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو...
احساسم اگر نمیرد بی شک مابقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
برو...
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو...
فقط برو...
. ҉ مـے روے !!!
.::هَـوایـتـ نـیـسـت::.
و بـہـ هـمـیـטּ راحـتـے .:: احـسـاسـات ِ مـטּ خَـفـه ::. مـے شَـونـב...
.::آبـے کـہــ روز آخـر پـشتـ سـرتـ ::. ریـخـتـمـ ؟!
.::آبـروے בلـمـ ::. بـوב... ҉
ارسالها: 173
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 347
سپاس شده 383 بار در 210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد
که امشب با ناله ای بغض آلود
بر دیار این دل خسته
اشک می ریزد
زندگی باور می خواهد
آن هم از جنس امید
که اگر سختی راه
به تو یک سیلی زد
یک امید از ته قلب به تو گوید
که خدا هست هنوز
ارسالها: 394
موضوعها: 35
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 670
سپاس شده 1189 بار در 471 ارسال
حالت من: هیچ کدام
01-06-2012، 9:24
(آخرین ویرایش در این ارسال: 01-06-2012، 9:30، توسط m تنها.)
ما چون دو دريچه رو به رو يه هم. اگاه زهر بگو مگو يه هم .
هروز سلام پرسش و خنده .هر روز قرار صبح آينده
عمر آينهء بهشت اما آه . بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست.زيرا يكي از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون نه ماه جادو كرد. نفرين به سفر كه هر چه كرد او كرد
گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم
وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم
ارسالها: 394
موضوعها: 35
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 670
سپاس شده 1189 بار در 471 ارسال
حالت من: هیچ کدام
01-06-2012، 10:36
(آخرین ویرایش در این ارسال: 01-06-2012، 10:56، توسط m تنها.)
می" می نوازم از سر این دسته دائماٌ
این سیم حس غربت و غم می دهد به من
"سل" گریه می کند که من از یاد رفته ام...
"لا" نعره می زند که: مبادا گریستن!
بابا درون خلوت خود ساز می زند
گیتا ر بغض مرده از آهنگ خویشتن
نتهاش می _ ر _ سی _ دو من آرام می شدم
بابا خدا به قوتت آید، بزن، بزن...
این زخمه ها مرا به خودم پرت می کند
این زخمه ها که مرحم زخم اند، زخم تن...
نه! زخم روح! زخم بدون علاج عشق...
بابا بزن که خوب مرا می بری به من
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابريشم
چند وقتی است که تنها به تو می انديشم
به تو آری٬ به تو يعنی به همان منظر دور
به همان سبز صميمی به همان باغ بلور
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
يعنی آن شيوه فهماندن منظور به هم
به تبسم به تکلم به دل آرايی تو
به صبوری به خموشی به شکيبايی تو
شبهی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
يک نفر مثل خودم ٬ عاشق ديدار من است
يک نفر ساده ٬ چنان ساده که از سادگيش
می توان يک شبه پی برد به دلدادگيش
آی بی رنگ تر از آينه ! يک لحظه بايست
راستی ٬ اين شبهه هر شبه تصوير تو نيست
حتم دارم که تويی آن شبهه آينه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست ٬ به انکار مکوش
اينجا كجاست؟! چادر خاكي! چه مي كني؟
تنها ترين نشانه ي پاكي چه مي كني؟!
اينجا غريبه نيست، چرا رو گرفته اي؟!
آيا تويي كه دست به زانو گرفته اي؟!
دير آمدم بگو كه چه كردند كوچه ها
بانوي قد خميده! زمين مي خوري چرا؟
اين كودكت چه ديده كه هي زار مي زند؟!
هي دست مشت كرده به ديوار مي زند
***
حق دارد او كه طاقت اين روز را نداشت
روزي كه خانه دست كم از كربلا نداشت
روزي كه از صداي غمت شهر خسته شد
روزي كه چشمهاي تو يكباره بسته شد
روزي كه زخمهاي عميقت دوا نداشت
روزي كه گريه هاي تو ديگر صدا نداشت
ارسالها: 313
موضوعها: 31
تاریخ عضویت: Jan 2012
سپاس ها 1949
سپاس شده 1305 بار در 459 ارسال
حالت من: هیچ کدام
الو سلام....
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو
دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض
گفت :اصلا اگه نگی خدا
باهام حرف بزنه گریه میکنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند
گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو
خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد
مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ
شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا
کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف
زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ
شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا
تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک
است ...
خوب میدانم که روزی دلت برایم تنگ میشود....برا خندیدنم...
اذیت کردنم...
حرف زدنم...
حتی گریه کردنم...و...
و خوب میدانم که ان روز هیچ چیز تکرار دوباره من نخواهد بود...
ارسالها: 173
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 347
سپاس شده 383 بار در 210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
با تمام بغض هایی که دارم من یک زنم ! میگم و میخندم و اشک میریزم و میجنگم و عشق میورزم !
و تو مرد باش! مردی که با تمام مردانگی ات حتی یک روز نمیتونی زیر بار این فشارها و قضاوتهای بی
ربط به جای یک زن زندگی کنی...
زندگی باور می خواهد
آن هم از جنس امید
که اگر سختی راه
به تو یک سیلی زد
یک امید از ته قلب به تو گوید
که خدا هست هنوز