04-07-2012، 19:31
موندم سر دوراهی..لعنت به هرچی عشق...
|
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ |
||||||||||||||||||||||||||
04-07-2012، 19:31
موندم سر دوراهی..لعنت به هرچی عشق...
میدانستم عاشق بارانی ،
آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ، تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد این اشکهای من است که بر روی تو میبارد آسمان با دیدن چشمهای من می نالد عشق همین است و راه آن نفسگیر باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش، دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی با تو بودن یعنی همین ، یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ، این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم نیست برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود... عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ، نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی... همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ، به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام... به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ، به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم.... به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ، به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ، تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ، بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم.... نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ، تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ، نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی... قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ، زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است ! برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم! نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم... نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی.... این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست.... راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم! راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن! برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی ! حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ، تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی.... حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم! برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم ... به نام کلام دروغین عشق چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این فلبی را که شکستی و رفتی بنویسم اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده.قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است. از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم. نمی توانستم از او که مدتها همدلم و همزبانم بود جدا شوم ، اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود.یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم.تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی چرا با من آغاز کردی! مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود!گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی ، از ته دل دوست داشت.اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم انگار آسمانم چشمانم دوباره ابری شده و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد!اما من مینویسم.مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ، کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم.نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم.می خواستم عاشقترین باشم ، برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ، همه به من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ، راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما دیگر دلم نمیخواهد حتی یک لحظه نیز با تو باشم.خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم.دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند. و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد . نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست. هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود ، نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت. بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم. انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ، دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد. خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی.
04-07-2012، 20:03
من با عشق آشنا شدم و چه کسی این چنین
آشنا شده است؟ هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم که در برابرم دریا بود و دریا.....
04-07-2012، 20:13
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-07-2012، 20:18، توسط frozen✘girl.)
ای کاش گفته بودی... ای کاش گفته بودی که عاشق دیگری شده ای... من خودم هم عاشق بودم... درکت میکردم... تو حال منو دیدی
ازمن تو بریدی ازین همه احساس و ازین همه عشقم تو خجالت نکشیدی
من و خورشيد
آب؟ بگو آب و من روی تنت باران ببوسم. ... برو هرجا که میخواهی برو اما دورتر از يک نفس نرو. آتش؟ بگو آتش و من کف دستهام را روی پوستت شعلهور کنم. کلمات را مثل گلبرگ زير پای تو میريزم که راه گم نکنی و بر کاغذم بمانی. رحم؟ تو بگو رحم کن من خدا را بين نفسهای تو به التماس میاندازم. ياس به نخ میکشم کلمات را به گردن تو میآويزم که بوی من خوابت را حرام کند. از نديدنت هی میميرم به اميد ديدنت هی نو به نو زنده میشوم. تنها يک ميز برای من بخر همين و نان، جوهرم که تمام شد مرا هم ببر دلم باز شود در بازار پرندگان، بعد بيا روی ميز بخواب ببين چه داستانی مینويسم از آن ملافهی سفيد و اندام تو. چه انتظار بيهودهای است خورشيد که تو را به دستانم هديه نخواهد داد! بوی نارنج میدهی عشق من! بهار میآيی يا پاييز میرسی؟ حالا که در آغوش منی شبها مرا میفرسايند که بودنت در دستانم از خيال به خاطره بدل شود و مرا در نبودنت تجزيه کنند. باز عاشقت شدم داشتم آهنگی گوش میدادم که شبيه موهای تو بود. مثل يک جعبه جواهر که در بيابان به دست آدم دادهاند نمیدانم باهات چکار کنم. هيچ کس دگمههای مرا باز نکرده بود جز تو که می بستی و باز میکردی نمیديدی دگمهی آستينت به يقهام دوخته شده و نگاهت بر لبهام. دال يادم رفته بود يا ميم؟ بوسيدن که يادم نمی رود عشق من! ......................................................................... بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده... اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم باور نمیکنم اینک بی توام کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم... کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم در حسرت چشمهایت هستم ، چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت... ....................................................................... دلم گرفته،دلم عجیب گرفته است مثل اینکه تنهایی؟ چقدر هم تنها نکند دچار رگ پنهان رنگها هستی؟ دچار یعنی چه؟ دچار یعنی عاشق و فکر کن چقدر تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد ........................................................ چشمانم غرق در اشکهایم شده .... دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی .... همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد... انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم... این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران ن...بودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت .... دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام.... فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم.... دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
به خوابم نیا...خوابم را،رنگی میکنی و روزم را سیاه ـ سفید...
مرا پناهی جز خواب نیست؛بی پناهم نکن خدایا چیکارکنم تنهام .... برو بخواب ... ![]() خوابم نمیاد... یکیتون بیاد توروخدا ![]() میگم.... اخر شب چقدر اینترنت پرسرعت میشه ها... ![]()
05-07-2012، 3:12
چه شکستی خوردی عزیزم....بعد چند ولت کرد اصلا بگو ولت کرده؟؟؟جز شکستن دل من هیچی نبود حرف زیره اسمم برای تو دیگر دلی نیست که بشکند..!!
اینم بغض قلممه ساعت 4 صبح هنوز بیدارم پاک نکنید... ![]() ![]() .خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر آسمان بی هدف، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر ای نظاره ی شگفت، ای نگاه ناگهان! ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر! آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر ای مسافر غریب، در دیار خویشتن با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر! از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر! این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر دست خسته ی مرا، مثل کودکی بگیر با خودت ببر، خسته ام از این کویر! .
05-07-2012، 7:46
الان ای کاش نزدیک تو بودم .. تو این راه مه آلود شمالی
با این آهنگ دارم دیوونه میشم .. پر از بغضم فقط جای تو خالی ما با هم تا حالا دریا نرفتیم .. از اون خونه، از این دنیای خودخواه تو رو شاید یه روزی قرض کردم .. به اندازه ی یه سفر کوتاه
دارم میگم از عشقم...از اون نگاه سردش...
از اون دل بی رحمش...از اون لباس زردش... میخوام بگم که اون باز...دوباره منو تنها گذاشت... گذاشت کنار گلدون...یا شایدم رو تاقچه... برده منو از ذهنش...برده منو از فکرش... فکر میکنه که دیگه...منو واسه همیشه ترک کرده... تو چرا رفتی که من...شبا اینجوری شم... اسیر روزگار شدم...تشنه ی عشق تو شدم... زندگیو حالا دیگه...مثل یه بازی میبینم... یه بازی سختی که توش...هیچکی برنده نمیشه... شخصیت بدشم فقط...تویی عشق من تویی... شاید به جز من با...هزار نفر دیگه هم اینجوری کردی... حالا توهم داری فراموش میشی...یکی میگه قریبی... اون یکی میگه که تو...فقط خیلی بی رحمی... حالا هم که من دیگه مردم...جایی واسه برگشت نیست... این همه عاشق شدن . شکستن...من و واسه همیشه کشتن من همیشه به هرکی دل سپردم...فقط ازش یه خاطره برام موند.... ............................................................................................... هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق پیله رنج من ابریشم پیراهن شد شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق .......................................................................... برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود... عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ، نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی... همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ، به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام... به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ، به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم.... به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ، به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ، تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ، بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم.... نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ، تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ، نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی... قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ، زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است ! ......................................................................................... دارد چه بر سرم می آید ؟ چشمانم را بسته ام و گذاشته ام ثانیه ها لحظه هایم را اعدام کنند کم آورده ام نا توان شده ام در برابر روزها خسته تر از آنم حرفی بزنم، یا گاهی داد تا شاید کمی سبک شوم! تنهاییم هر روز پر رنگتر می شود نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت !؟ اینجا کسی نیست برای حرف زدن یا حتی اگر کسی هم باشد حرفهای من از جنس دیگری است کسی چیزی نمی فهمد از آن! ولی ولی دلم می خواست کسی بود و می فهمید تنهایی چه دردی دارد دستانم را در هوا رها می کنم ولی نیستی نیستی تا آنها را بگیری نیستی تا باورم شود هنوز هم هستم چه سخت می گذرد بر من... چه دردی می کشند من به خودم و احساساتم خیانت کرده ام آنها توان اینهمه سختی را نداشتند دردم می آید من درد دارم هی من، می بینی دیگر تو را هم برای خودم ندارم چقدر تنهایم ولی آخر دوست داشتن تو چیز دیگری است دوستت دارم.......
| ||||||||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
موضوعات مرتبط با این موضوع... | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 3) | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) |