28-06-2015، 19:10
(آخرین ویرایش در این ارسال: 28-06-2015، 19:36، توسط زینب طلا74.)
من دخترم...
من حق ندارم...آزادانه نفس بکشم
من در نه سالگی چادر به سر کردم و هرچند از تو کم توان تر بودم،6سال بیشتر از تو گرسنگی و تشنگی را تحمل کردم و تو تنها مرا"امل"خواندی.
پياده از کنارت گذشتم، گفتي:” چندي خوشگله؟
سواره از کنارت گذشتم، گفتي:” بـرو پشت ماشين لباسشويي بنشين!”
در صف نان، نوبتم را گرفتي چون صدايت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتي چون قدت بلندتر بود
زیر باران منتظر تاکسي بودم، مرا هل دادي و خودت سوار شدي
در تاکسي خودت را به خواب زدي تا سر هر پيچ وزنت را بيندازي روي من
در اتوبوس خودت را به خواب زدي تا مجبور نشوي جايت را به من تعارف کني
در سينما نيکي کريمي موقع زايمان فرياد کشيد و تو بلند گفتي:”زهرمار!”
در خيابان دعوايت شد و تمام ناسزاهايت، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهايم را دراز کنم
نتوانستم به استاديوم بيايم، چون تو شعارهاي آب نکشيده مي دادي
مـن بايد پوشيده باشم تا تو دينت را حفظ کني
مرا ارشاد مي کنند تا تو ارشاد شوي!
تــو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نكردم و به من گفتي تـرشيده!!
عاشق که شدي مرا به زنجير انحصارطلبي کشيدي
عاشق که شدم گفتي مادرت بايد مرا بپسندد
من بايد لباس هايت را بشويم و اتو بزنم تا به تو بگويند خوش تيپ
من بايد غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگويند آقاي دکتر
وقتي گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتي بچه مال مادر است
وقتي خواستي طلاقم بدهي، گفتي بچه مال پدر است…
کور باش بانــــــو …
انگاه که نگاه ميکنى, ميگويند: نخ داد …
عبوس باش بانــــــو…
لبخند که ميزنى ميگويند :پا داد…
لال باش بانــــــو …
حرف ک ميزنى ميگويند: جلوه فروخت …
گريه نکن بانــــــــو …
گريه که ميکنى ميگويند : فريب خورد…
نخند بانــــــو…
خنده که ميکنى ميگويند :عاشق شد ….
شايد دست از سرتان بردارند …
شايــــــد…
"آهای پسر این را بدان
روزی زنان و دوشیزگان سرزمین من
از تو و امثالت
انتقام می گیرند
دنیا بر عکس خواهد شد"
من حق ندارم...آزادانه نفس بکشم
من در نه سالگی چادر به سر کردم و هرچند از تو کم توان تر بودم،6سال بیشتر از تو گرسنگی و تشنگی را تحمل کردم و تو تنها مرا"امل"خواندی.
پياده از کنارت گذشتم، گفتي:” چندي خوشگله؟
سواره از کنارت گذشتم، گفتي:” بـرو پشت ماشين لباسشويي بنشين!”
در صف نان، نوبتم را گرفتي چون صدايت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتي چون قدت بلندتر بود
زیر باران منتظر تاکسي بودم، مرا هل دادي و خودت سوار شدي
در تاکسي خودت را به خواب زدي تا سر هر پيچ وزنت را بيندازي روي من
در اتوبوس خودت را به خواب زدي تا مجبور نشوي جايت را به من تعارف کني
در سينما نيکي کريمي موقع زايمان فرياد کشيد و تو بلند گفتي:”زهرمار!”
در خيابان دعوايت شد و تمام ناسزاهايت، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهايم را دراز کنم
نتوانستم به استاديوم بيايم، چون تو شعارهاي آب نکشيده مي دادي
مـن بايد پوشيده باشم تا تو دينت را حفظ کني
مرا ارشاد مي کنند تا تو ارشاد شوي!
تــو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نكردم و به من گفتي تـرشيده!!
عاشق که شدي مرا به زنجير انحصارطلبي کشيدي
عاشق که شدم گفتي مادرت بايد مرا بپسندد
من بايد لباس هايت را بشويم و اتو بزنم تا به تو بگويند خوش تيپ
من بايد غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگويند آقاي دکتر
وقتي گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتي بچه مال مادر است
وقتي خواستي طلاقم بدهي، گفتي بچه مال پدر است…
کور باش بانــــــو …
انگاه که نگاه ميکنى, ميگويند: نخ داد …
عبوس باش بانــــــو…
لبخند که ميزنى ميگويند :پا داد…
لال باش بانــــــو …
حرف ک ميزنى ميگويند: جلوه فروخت …
گريه نکن بانــــــــو …
گريه که ميکنى ميگويند : فريب خورد…
نخند بانــــــو…
خنده که ميکنى ميگويند :عاشق شد ….
شايد دست از سرتان بردارند …
شايــــــد…
"آهای پسر این را بدان
روزی زنان و دوشیزگان سرزمین من
از تو و امثالت
انتقام می گیرند
دنیا بر عکس خواهد شد"