بغض قلم ❥ ..

[Đęąđ.ğïřł]

من از زمانی
که قلب خود را گم کرده‌ام می‌ترسم
من از تصور بیهودگی این‌همه دست
و از تجسم بیگانگی این‌همه صورت می‌ترسم…

#فروغ_فرخزاد

[ⓩⓐⓗⓡⓐ]

وقتی آنشرلی هنوز خونه متیو نرفته بود
پیش یه خانواده شلوغ و سطح پایین زندگی میکرد
تنها عضو شاد خانواده بود
یکبار دلیلشو ازش پرسیدن
گفت این روزای زندگیشو دوس نداره
پس چشماشو رو وضعیت میبنده و با تصور و تخیالاتش زندگیشو زیبا میکنه
آنشرلی اون زمان خیلی تنها بود و
هیچ هم صحبتی نداشت،
جز کسی که توی آیینه روبروی خودش میدید
یه روز وسط دعوا آینه شکست،
ازون به بعد آنشرلی ساکت شد
دیگه تو تخیلاتش نمیرفت
چون دیگه کسیو نداشت تا توی تصوراتش
باهاش شآد زندگی کنه ...
هیچ مخاطبی هم برای حرفاش نداشت
به آخرین مرحله ی سقوط در زندگیش رسید
انگار که خودشو درون خودش گم کرد ...
.
آنشرلی با موهای مشکی(:

[Đęąđ.ğïřł]

قلبم را در مِجریِ کهنه‌یی
پنهان می‌کنم
در اتاقی که دریچه‌یی‌ش نیست
از مهتابی
به کوچه‌ی تاریک خم می‌شوم
و به جای همه نومیدان می‌گریم

#احمد_شاملو

[ⓩⓐⓗⓡⓐ]

دردمون اینه که درکتون به دردمون نمیخوره !(:

[ÆMÆշЇÑζ]

-Everything has expire date
+Even peoples?
-Even peoples!
‏- همه چی تاریخ انقضاء داره
+ حتی آدما؟
- حتی آدما...

[ⓩⓐⓗⓡⓐ]

عشــــــق یعنی "با هَر صـــدای دَری حــــِس کُنی اون داره دَر مـــــیزَنه"

[ⓩⓐⓗⓡⓐ]

-از پنجره
به پیاده‌رویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد. !
گفت:
می‌بینی،
لباس‌هایی هستند که راه می‌روند ؛!
دروغ می‌گویند،
عاشق می‌شوند،
می‌میرند...
کمتر لباسی آن بیرون است!
که درونش انسان وجود داشته باشد...

[sama00]

خواب نمی برد مرا،
یار نمی خرد مرا،
مرگ نمی درد مرا؛
آه ! چه بی بها شدم...

[ⓩⓐⓗⓡⓐ]

-چآرِه [عِشق] فَراموشی و تدبیر نبود"
[مَرگ] باید که علاجی بُکند دردم را...!

[Đęąđ.ğïřł]

.
پشت کاجستان؛ برف
برف، یک دسته کلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز، مسافر
و کمی میل به خواب
می نویسم؛
و دو دیوار و چندین گنجشک
یک نفر دلتنگ است...

#سهراب_سپهری