بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم)

[♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱]

La notte è le-
confessione lunghe

+ و شب اعترافی ست طولانی ..!
‌

[ⓩⓐⓗⓡⓐ]

درست زمانی که حرف زیادی برای گفتن داریم..
نمیتونیم حرف نمیزنیم !

[♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱]

در هوس خیال او همچو خیال گشته ام
اوست گرفته شهر دل من ب کجا سفر برم .

[sober]

آدم شب‌هایی را به چشم می‌بیند که هیچ طلوعی روشنش نمی‌کند. 
آدم گزگز دردی را در قلبش حس می‌کند که دست هیچ مرهمی به بلندایش نمی‌رسد.
آدم غم‌هایی خرخره‌ی خنده‌هایش را می‌گیرد که بی موقع ترین اندوه‌های عالم اند.
آدم .. این آه و دم ابدی ..

"بهار عظیم پور"

[امیر‌حسین]

حساب دلم با حساب خودم جداست
تو میتوانی مرا بدزدی و در جنگل تا گرگ و میش کتک بزنی ...
اما روزی دلم از تو بشکند،سالها همانند گربه‌ای زخمی در انتظار انتقام میخوابم !

[sober]

- چطوری می تونه دوستم داشته باشه.. وقتی حتی خودم از خودم متنفرم؟!
+ قرار نیست همه مثل تو احمق باشن!

[ⓩⓐⓗⓡⓐ]

در میان جمعیت هم می توان تنها بود .

[امیر‌حسین]

عاشق شدن که فقط دوست داشتن نیست!
عاشقی که می گذارد عشق و علاقه اش حیف شود به چه دردی میخورد؟ هر وقت کسی را دوست داشتی و شهامت ابرازش را هم داشتی آنوقت درست است. به این فکر کن که جواب هر چه باشد تکلیفت را با دلت روشن می کند.
باور کن "نه شنیدن" به اندازه ی یک عمر ماندن در تردید، ترسناک نیست …
از دست و پا زدن در مرداب بلاتکلیفی
بدتر نیست…
من ترسیدم …
و به زندگی باختم!
اما، تو نترس رفیق!
تو نباز…

[sober]

اون آخر داستان از بین میره و نه نقش منفیه که مخاطب از مردنش خوشحال شه، نه نقش مثبته که مخاطبو به گریه بندازه.
اون خاکستریه.
و خاکستری محو میشه.
بدون اینکه کسی حتی بفهمه.
بدترین پایان برای یه کاراکتر خاکستری رفتنه.

[امیر‌حسین]

چه خوب بود آدم‌ها
به صدای دلشان گوش می‌دادند
و در پی خودشان راه می‌سپردند...

• سهراب سپهری