سلام
_من یه جمله میگم نفربعدی باید اون جمله رو ادامه بده
شروع
روز چهارشنبه آروشا ..
-
داستان ساخته شده توسط کاربران
فرداش داداش اروشا اومددید یه بویی تو مطب افتاده تند در بست اومد بیرون .رفت داروخونه ماسک خرید اومد بیرون باماشین تصادف کرددستش شکست
از رو زمین بلند شد رفت نشست کنار یه قنادی یهو احساس کرد زمین داره میلرزه بلند شد و فرار کنه ک ی دفه یه بلووک خورد تو سرش و مرد یهو عزراییل رو دید عزراییل باهاش سلام و احوالپرسی گرمی کرد دستشوگرفته بود و محکم میکشید میگف باید بامن بیای اما اون همش داد میزد ک نمیتونم هنوزخیلی کارا واسه انجام دادن دارم اما عزراییل بی پدر با چاقو افتاد دنبالش که یه دفعه جبرعیل داد زد....عزراييل نزن!!!! اون بنده خدا از خود مونه /;
اونجا بود که فرشتگان خشتک بر سر کشیده فریااد زدند که به شما گفته به اون بدبخت دست بزنین بکشید کنار عزراییل که اين طور .. يكتا پرستي تون رو فعال كنيد به خودتون بياين ناگهان شیطان سر رسید و گفت ط باید بیای پیش من اگر نیای من به يادت تمام آسمان رو ب آتش ميكشم
شمارتم ميدم بچه هاي بالا مزاحمت بشن/: داداش اروشا گفت: به دود حساسیت دارم. جهنم نمیام یه دفعه من سر رسیدم و با سنگ زدم تو سر عزراعیلو کشتم.. اما عزراعیل دوبار بلندشد واز قبل سرحال تر شدو .... بسه ديگه فك كنم -_داشتيم مي رفتيم با اروشا كه يهو برخورديم به يه دسته كليد...!
بالا سرمون و که نگاه کردیم دیدیم یه خونه متروکه جلومون قرار گرفته! حالا چیکار کنیم داداش اروشا گفت... آخ بريم داخل فكر كنم از اون بالا ميشه كوچه مونو پيدا كنيماا +_جلومون رو که نگا کردیم دیدیم یه غول بالاسرمون وایستاده نگوو كه سايه خفاش بود اون بالا داشت مثل ديد در شب مي پاييد /:
آروشا دادا میزد داداشش جیغ میزد یهو یکی سر رسید وگفت..... وقت نمازه
داداش اين جا چي كار ميكنيد نكنه شما هم مثل اون بنده خدا اومدين خود كشي و از اين داستانا... بفرما داداش دنبال شرنگردين ماهم كارگريم اينجا
خدا از اون بالا داد زد ... تبارک الله احسن الخالقین
آره خدا بهمون رحم كرد از اول كه داشتيم مياومديم يه حسي ميگفت كه خبري نيست /:
یه دفعه روح*انی داد زد چیپسو گرون کردمممم بعد جبرعیل غش کرد ._.دست داداشمو ول کردم فرار کردم سر راه عشقمو دیدم که برام چیپس خریده و میگه:
بیا بخور که دیگه گیرت نمیاداا پلیسا ریختن دورمون یکیشون گفت دستگیرشون کنید بعد بابام سر رسید گفت حسین مگه تو درس نداری... ._.
همه دست و پاشونو گم کرده بودن که ییهو فرشته ی وحی آمد....
گفت بدانید و اگاه باشید از این پس هر کس در ملاعام چیپس بخورد جایش در جهنمس تا
درودی دیگر بدرود! ورفت ب سمت
و رفت به سمت نور تا در افق محو شد ! ماهم بعدش رفتیم سر خیابون تا تاکسی بگیریم ... D:
همون اول که صفحه پوکونده شده جنگ جهانی هفتم رخ داد...
بعد بابای منم اون وسط داد میزد حسییییین مگه تو درس نداری
که یه دفعه شیپور سوراسرافیل به صدا درومد...
و عمر دنیا به پایان رسید |=
صور دوم به صدا دراومد چشامو که باز کردم...
دیدم رفیقم میگه داداش اینایی که میشنوی صدای صور نیست جنس دیشبو پشت و رو زدی اثرات اونه D:
_من یه جمله میگم نفربعدی باید اون جمله رو ادامه بده
شروع
روز چهارشنبه آروشا ..
-
داستان ساخته شده توسط کاربران
فرداش داداش اروشا اومددید یه بویی تو مطب افتاده تند در بست اومد بیرون .رفت داروخونه ماسک خرید اومد بیرون باماشین تصادف کرددستش شکست
از رو زمین بلند شد رفت نشست کنار یه قنادی یهو احساس کرد زمین داره میلرزه بلند شد و فرار کنه ک ی دفه یه بلووک خورد تو سرش و مرد یهو عزراییل رو دید عزراییل باهاش سلام و احوالپرسی گرمی کرد دستشوگرفته بود و محکم میکشید میگف باید بامن بیای اما اون همش داد میزد ک نمیتونم هنوزخیلی کارا واسه انجام دادن دارم اما عزراییل بی پدر با چاقو افتاد دنبالش که یه دفعه جبرعیل داد زد....عزراييل نزن!!!! اون بنده خدا از خود مونه /;
اونجا بود که فرشتگان خشتک بر سر کشیده فریااد زدند که به شما گفته به اون بدبخت دست بزنین بکشید کنار عزراییل که اين طور .. يكتا پرستي تون رو فعال كنيد به خودتون بياين ناگهان شیطان سر رسید و گفت ط باید بیای پیش من اگر نیای من به يادت تمام آسمان رو ب آتش ميكشم
شمارتم ميدم بچه هاي بالا مزاحمت بشن/: داداش اروشا گفت: به دود حساسیت دارم. جهنم نمیام یه دفعه من سر رسیدم و با سنگ زدم تو سر عزراعیلو کشتم.. اما عزراعیل دوبار بلندشد واز قبل سرحال تر شدو .... بسه ديگه فك كنم -_داشتيم مي رفتيم با اروشا كه يهو برخورديم به يه دسته كليد...!
بالا سرمون و که نگاه کردیم دیدیم یه خونه متروکه جلومون قرار گرفته! حالا چیکار کنیم داداش اروشا گفت... آخ بريم داخل فكر كنم از اون بالا ميشه كوچه مونو پيدا كنيماا +_جلومون رو که نگا کردیم دیدیم یه غول بالاسرمون وایستاده نگوو كه سايه خفاش بود اون بالا داشت مثل ديد در شب مي پاييد /:
آروشا دادا میزد داداشش جیغ میزد یهو یکی سر رسید وگفت..... وقت نمازه
داداش اين جا چي كار ميكنيد نكنه شما هم مثل اون بنده خدا اومدين خود كشي و از اين داستانا... بفرما داداش دنبال شرنگردين ماهم كارگريم اينجا
خدا از اون بالا داد زد ... تبارک الله احسن الخالقین
آره خدا بهمون رحم كرد از اول كه داشتيم مياومديم يه حسي ميگفت كه خبري نيست /:
یه دفعه روح*انی داد زد چیپسو گرون کردمممم بعد جبرعیل غش کرد ._.دست داداشمو ول کردم فرار کردم سر راه عشقمو دیدم که برام چیپس خریده و میگه:
بیا بخور که دیگه گیرت نمیاداا پلیسا ریختن دورمون یکیشون گفت دستگیرشون کنید بعد بابام سر رسید گفت حسین مگه تو درس نداری... ._.
همه دست و پاشونو گم کرده بودن که ییهو فرشته ی وحی آمد....
گفت بدانید و اگاه باشید از این پس هر کس در ملاعام چیپس بخورد جایش در جهنمس تا
درودی دیگر بدرود! ورفت ب سمت
و رفت به سمت نور تا در افق محو شد ! ماهم بعدش رفتیم سر خیابون تا تاکسی بگیریم ... D:
همون اول که صفحه پوکونده شده جنگ جهانی هفتم رخ داد...
بعد بابای منم اون وسط داد میزد حسییییین مگه تو درس نداری
که یه دفعه شیپور سوراسرافیل به صدا درومد...
و عمر دنیا به پایان رسید |=
صور دوم به صدا دراومد چشامو که باز کردم...
دیدم رفیقم میگه داداش اینایی که میشنوی صدای صور نیست جنس دیشبو پشت و رو زدی اثرات اونه D: