امتیاز موضوع:
  • 20 رأی - میانگین امتیازات: 3.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بغض قلم ❥ .. (نسخه یازدهم)

خدایا
بدون شرح میگم:
دلم برات تنگ شده =)
پاسخ
 سپاس شده توسط [ SouL ]
آگهی
یه متنی بود تهش میگفت
«نمیدانم
ما كه نداشتیم!
اما داشتنتش باید
چیزِ خیلى قشنگى باشد...»
همین!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/17100514030732
پاسخ
 سپاس شده توسط SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ ، [ SouL ] ، _Strawberry_ ، Emmɑ ، ѕααяeη
لب هایت مخدر دارند
می بوسمت، سرگیجه میگیرم
نمی بوسی مرا، درد میکشم...!
پاسخ
 سپاس شده توسط Prometheus ، _Strawberry_ ، Emmɑ ، єη∂ℓєѕѕღ
جای زخم هاتون رو به دوستان صمیمی تون هم نشون ندین چون فقط کسی می‌تونه به اون زخم لگد بزنه که جاشو بلده!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نآشِنآسَم(:
پاسخ
 سپاس شده توسط _Strawberry_ ، Emmɑ ، ѕααяeη
Subarrow 
بعد از تو

زمین ب چرخشش ادامه داد
آسمان ب شب و روزش
فصل ها ب تغییرشان
اما حال من همانگونه ساکن
در سیاهی شب و
در سرمای زمستان باقی ماند
پاسخ
 سپاس شده توسط shahid ، Emmɑ
میگیم، میخندیم، میخندونیم،
تا وارد یه جمعی میشیم همه تلاشمون،
برای آوردن یه لبخند حتی کوتاه روی لب همه انجام میدیم...
ولی تا به حال مارو تو تنهاییامون دیدید؟
میدونید شبا بهمون چی میگذره؟
میدونید چقدر درد آوره همه رو بخندونی ولی خودت آخرین خندت یادت نباشه...
میدونید چقدر سخته همه رو درک کنی و هیچکس توانایی درک کردنت نداشته باشه...
خلاصه شبه دیگه...
بالاخره یه بار صبح میشه این شب...
آره،صبح میشه این شب...
پاسخ
 سپاس شده توسط [ SouL ] ، shahid ، _Strawberry_ ، Emmɑ ، ѕααяeη
Photo 
گوش ڪن

با لب خاموش
سخن می گویم

پاسخم گو
به نگاهی ڪه
زبان من و توست ...
هوشنگ ابتهاج
پاسخ
 سپاس شده توسط Emmɑ
نَپُرس
از دِلواپَسی هایِ زنانه ام چیزی نمی گویم
از انتِظار و کِسالَت نیز
از تو اما
تبلورِ رویاهای منی
به سان
انسانی
تَعبیرِ خواب هایِ آشفته ی رسولانی
و پرهایِ کبوترانِ آینده در آستین تو است
بی تو اما
هوایِ پر گرفتن
توهمی است
و عشق
از انتِظار و کِسالَت و دِلتنگی
فراتر نمی رود..

_رویا زرین

سالی گذشته است
زان ماجرای که عشق من و او از آن شکفت
زان شام ها که شعر فریبای من شنید.
در آن شب امید ،
چشمان او به سبزی مرداب سبز بود.
در گوش من
ترانه نیزار می سرود
آغوش مهرِ او
گرمای بیکرانه ظهر کویر داشت.
زان ماجرای تلخ
سالی گذشته است
با آنکه داستان من و او کهن شده است.
با آنکهه دوستدار شکارم ، ولی هنوز
هرگاه بر کرانه مرداب می رسم،
با تیر سینه سوز
مرغابیان وحشی آن را نمی زنم.
در آن شب امید ،
چشمان او به سبزی مرداب بود !

_فرخ تمیمی

من به بند تو اسیرم تو ز من بی خبری
مرحبا ؛ معرفت اینست که ز من می گذری
طعنه از غیر ندیدی که بسوزد دل تو
و بدانی که چه دردیست به خدا در به دری..

_بهزاد غدیری
پاسخ
 سپاس شده توسط shahid ، _Strawberry_
اون گلولہ کہ میشہ شلیک ھرگز بہ اسلحہ برنمیگردہ
پاسخ
 سپاس شده توسط Prometheus ، Emmɑ
بحث کردن با بعضی ادم ها مثل فش دادن به خودمونه
پاسخ
 سپاس شده توسط shahid


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان