24-01-2013، 9:00
✗اَز تــو چــﮧ پنهـــاטּ✗
✗حالا کـﮧ قلبَتــــ مال مـَטּ استــــ✗
✗خـوבمـــ بـﮧ خـُوבمــ حسـُوבے اَمــ مے شـَوב✗
✗حالا کـﮧ قلبَتــــ مال مـَטּ استــــ✗
✗خـوבمـــ بـﮧ خـُوבمــ حسـُوבے اَمــ مے شـَوב✗
|
نظرسنجی: شما عضو کدوم گروهین؟! این نظرسنجی بسته شده است. |
|||
گروه1 | 5 | 55.56% | |
گروه2 | 0 | 0% | |
گروه3 | 4 | 44.44% | |
در کل | 9 رأی | 100% |
*شما به این گزینه رأی دادهاید. | [نمایش نتایج] |
جمله های کوتاه عـــ ـــــ ــــاشــ ـقــــ ــــــ ـــــانـــــ ـه...!!! |
|||||||||||
24-01-2013، 9:00
✗اَز تــو چــﮧ پنهـــاטּ✗
✗حالا کـﮧ قلبَتــــ مال مـَטּ استــــ✗ ✗خـوבمـــ بـﮧ خـُوבمــ حسـُوבے اَمــ مے شـَوב✗
24-01-2013، 9:01
می دانی؟
یک وقت هایی باید رویِ یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت ... ... باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویی: بگذار منتظر بمانند.
24-01-2013، 9:02
رسم " خوب " ها همين است
حرف آمدنشان شادت می کند و ماندنشان... با دلت چنان می کند که هنوز نرفته... دلتنگشان مي شوی
24-01-2013، 9:03
بچه که بودم
از جریمه های نانوشته که بگذریم سلمانی و ساعت و سیب سکه و سلام و سکوت و سبزی صدای بهار هفت سین سفره ی من بود بچه که بودم دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید بچه که بودم تنها ترس ساده ام این بود که سه شنبه شب آخر سال باران بیاید بچه که بودم آسمان آرزو آبی و کوچه ی کوتاهمان پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود
24-01-2013، 9:06
دِلشِکَستِهـ ايـ لَبِـ بآمـ سيگـ ـار ميـ کِشيـ ـد . . .
خَستِهـ بـ ـود . . . آنقَدر خَستهـ کهـ يادشـ رَفتـ بَعد أز آخَرينـ پُکـ سيگـ ـآر را بهـ پايينـ پرتـ کند . . . نهـ خودشـ رآ...
24-01-2013، 9:14
ريهميشه اين گونه بوده است.
کسي که از ديدنش سير نشده اي زود از دنياي تو مي رود. وقتي به خودت مي آيي که حتي ردي از او در خيابان نيست. فکر مي کردي مي تواني با او به همه باغها سر بزني و خرده هاي نان را به مرغابيهاي تنها بدهي. هنوز روزهاي زيادي بايد با او به تماشاي موجها مي رفتي. هنوز ساعتهاي صميمانه اي بايد با او اشک مي ختي
24-01-2013، 9:15
هميشه اين گونه بوده است.
وقتي دور و برت پر است از نيلوفرهاي پرپر. خوابهاي بي رويا و آينه هاي بي قاب. وقتي از هر روزي بيشتر به او نياز داري ناباورانه او را در کنارت نمي بيني. فکر مي کردي دست در دست او خنده کنان به آن سوي نرده هاي آسمان خواهي رفت و دامنت را از بوسه و نور پر خواهي کرد. هنوز پيراهن خوشبختي را کاملا بر تن نکرده بودي. هنوز ترانه هاي عاشقي را تا آخر با او نخوانده بودي
24-01-2013، 9:15
می آیی
در آغوشم می گیری روی موهای شقیقه ات دست می کشم مگر خیال ها هم پیر می شوند؟
24-01-2013، 9:15
دمت گرم بابا
![]()
24-01-2013، 9:16
راستی!
اگر هنوز او نرفته است. اگر هنوز باد همه شمعهايت را خاموش نکرده است. اگر هنوز مي تواني برايش غزلي از حاقظ بخواني. قدر تک تک نفس هايش را بدان و به فرشته اي که مي خواهد او را از تو بگیرد بگو:
تو را به صداي گنجشک ها و بوي خوش آرزوها سوگند مي دهم او را از من نگير........ | |||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|