از کسی که نمی شناسی گاهی بُــتی درست میکنی
آنقدر بزرگ که از ابراهیم هم کاری برنمی آید...!!!.........
آنقدر بزرگ که از ابراهیم هم کاری برنمی آید...!!!.........
|
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ |
||||||||||||||||||||||||||||||||
از کسی که نمی شناسی گاهی بُــتی درست میکنی
آنقدر بزرگ که از ابراهیم هم کاری برنمی آید...!!!.........
02-05-2012، 23:11
به به ناز نفسو عشقه
![]() ![]()
02-05-2012، 23:12
بیا آخرین شاهکارت را ببین
مجسمه ای با چشمانی باز خیره به دوردست شاید شرق ، شاید غرب مبهوت یک شکست ... ... مغلوب یک اتفاق سیاه قلب سیاه بخت خرده هایش را باد دارد می برد و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته ... بیا آخرین شاهکارت را ببین مجسمه ای به نام من ... !!!
02-05-2012، 23:20
نفس می کشم نبودنت را
نیستی هوای بوی تنت را کرده ام می دانی پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است تو نیستی آسمان بی معنیست حتی آسمان پر ستاره و باران مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد تو نیستی و من چتر می خواهم ... هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده... خودم را به هزار راه میزنم به هزار کوچه به هزار در نکند یاد آغوشت بیفتم ...
02-05-2012، 23:25
عشق تــــــــــو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بـــــود ...امّا...شوخی بــــود ! ... حالا . . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است ! من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی..............تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است
03-05-2012، 11:12
نمیدانم چرا دوست دارم بنویسم
بنویسم از این حس سرکوب شده از این حسی که بغض به گلوم میندازد از این حال غریب !!! از این دلتنگی و تضاد تلخ! از آن روزهای بی تکرار از آن التهاب درون و از آن عشق دیر یافته عزیز دورم! دور نزدیکم ! عزیز عزیزم ! با تو بودن به گونه ای و بی تو بودن به گونه ای دیگر است تو را باید کجای روزگارم جای دهم ؟ که دست هیچ اندیشه ای به تو نرسد ! که هیچ گاه از دستت ندهم ؟ تو را باید به چه نام بخوانم که بمانی و من ؟! من کجای روزگارت خواهم بود؟ من با نگاهت حرفها دارم مقصد هایی برای رسیدن تو درد مشترکی ! مرا فریاد کن باتو میشود همیشه عاشق ماند تو از آن منی و من بی تو ویرانه ای بیش نیم ... بمان ...
03-05-2012، 11:42
من بودم و تو...
و يك عالمه حرف... و ترازويي كه سهم تورا از شعرهايم نشان مي داد!!! كاش بودي و مي فهميدي وقت دلتنگي يك آه چقدر وزن دارد......!
03-05-2012، 11:42
صبورانه در انتظار زمان بمان !
هر چیز در زمان خودش رخ میدهد . باغبان حتی اگرباغش راغرق آب هم کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند
03-05-2012، 12:23
![]()
باد که از سمت دستانت وزید کیسه های اعتمادم ته کشید تا که چشمانم نیاز گریه کرد بغض سرد آمد امانم را برید فقر چشمت ، درد ناداری تو اعتمادی سست پشتم را خمید وای از این چشمان خشک سر به زیر دورتر های پر از مه را ندید ... بی خبر از سقف اقبالم شبی قطره های فقر و بدبختی چکید کاسه های حسرتم را پر نمود بارش دلواپسی های شدید در مسیر چشم من افتادنت درد تلخی بود ، از قسمت رسید ... حیف از آن عمری که دل دیوانه وار پا به پای گفته هایت می دوید امان از درد بی دردی غریبستانِ نامردی ... تمنا می کم ای دل! مرو دیگر به شبگردی... در این دنیای لاهوت و کمر باریک که می دزدد نگاه هر تهمتن را! چه می باید برای غنچه ها بگذاشت؟ که می مانند در زندان نامردی...
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
موضوعات مرتبط با این موضوع... | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 3) | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) |