امتیاز موضوع:
  • 18 رأی - میانگین امتیازات: 3.56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم)

دَهنم مَـزه خـون میدِع از بَس حَرفامُو کشتَم ..!
 سپاس شده توسط ρσєѕɪ ، ρυяρℓє_ѕку
آگهی
من و دنیا ..
همدیگرو رنگ میکنیم ،
من با مداد سیاه، دنیا با مداد سفید!……
من ..
روزهای اونو ! ..
اون ..
موهای منو ! …
خسته کننده‌ترین برنامه کهکشان راه‌شیری:"انسان (زنده)، تکرار: هرروز"
 سپاس شده توسط ρσєѕɪ ، ρυяρℓє_ѕку
فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد . اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمیچرخد .
تو چایت را بنوش .
روی ایوان خانه مادربزرگت بنشین و با او گپ بزن .
میتوانی غرور را کنار بگذاری و عشق زندگیت را به یک شام دونفره دعوت کنی .
برای پرنده ها دانه بریزی و بعد ، از دیدن نوک زدن آنها به دانه های گندم لذت ببری .
میشود دقایقی را برای مادرت کنار بگذاری و چند لحظه را در آغوش او سپری کنی میبینی که چقدر آرامش بخش است ...
میشود از زندگی لذت برد .
میشود از ثانیه ها نهایت استفاده را کرد .
مگر چقدر عمر میکنیم که بخواهیم آن را هم صرف سروکله زدن با این و آن بکنیم و از شکل راه رفتن همراهمان تا آبی بودن رنگ آسمانو گردی زمین ایراد بگیریم ...
چه خوب میشد اگر میتوانستیم به زمین و زمان گیر ندهیم و سخت نگیریم ...
خوب میشد اگر زندگی میکردیم نه فقط نفس میکشیدیم
 سپاس شده توسط ρυяρℓє_ѕку
یاد گرفته ام
بگریم بی دغدغه
بخندم بی بهانه
برقصم بی ترانه
برنجم بی گلایه
و نظاره کنم آنچه نیستم
و نبینم آنچه هستم
 سپاس شده توسط ρσєѕɪ ، ρυяρℓє_ѕку
به اخرش رسید
نگاه کرد
نگاه کرد
.
.
.
فقط نگاه کرد((:
 سپاس شده توسط کــــــــــⓐرمَن ، ρσєѕɪ ، ρυяρℓє_ѕку
آدم های خوب نـه خاطره انـد نـه تاریـخ
بلکه حقیقت روزگارنـد…
 سپاس شده توسط sober ، ρσєѕɪ ، ρυяρℓє_ѕку
آگهی
نـــدیـــــــده ای ؟
همـان انـگشت ،
که “مـاه” را نشـان میــداد ..
“مــاشــه” را کـــشـــــیـــد !
خسته کننده‌ترین برنامه کهکشان راه‌شیری:"انسان (زنده)، تکرار: هرروز"
 سپاس شده توسط کــــــــــⓐرمَن ، ρσєѕɪ ، ρυяρℓє_ѕку
ما بد نبودیم چون اصلا بلد نبودیم…
 سپاس شده توسط ρσєѕɪ ، ρυяρℓє_ѕку ، _ƇRAƵƳ_
از زبون یه پسر :

یه روز داشتم قدم میزدم تو خیابون نمیدونم کجای فلان شهر .. یه عابر که اصلا تو حال خودش نبود محکم خورد به من ..
گفتم : هووو ! حواست کجاست بابا
یه نگاه بهم کرد و اروم گفت: عذر میخوام .. خیلی داغونم! .. حواسم اصلا نبود!
گفتم : حالا چی شده اینجوری بهم ریخته ای؟
یه نخ سیگار دراورد و فندک زد زیرش و گفت:
تا حالا عاشق شدی؟
گفتم هی کم و بیش!
گفت : تا حالا لپت از نداری جلوش گل انداخته؟
گفتم جوونیه و نداریش دیگه ..

گفت من عاشق یه زنِ شوهر دارم!!!
حرفشو قطع کردم ..
گفتم نگا کن داداش نداشتیم دیگه تو این مورد نیستم ..!!
نگام کرد گفت: امروز مُرد ..
خندیدم و گفتم : بهتر بابا راحت شدی حاجی خیلی ناجوره زن شوهر دار خدایی!

یه قطره اشک از گوشه ی چشمش لیز خورد و اروم گفت: امروز بی مادر شدم ..!
محکم بغلش کردم گفتم : غلط کردم!
 سپاس شده توسط ρσєѕɪ ، ρυяρℓє_ѕку ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، sober
آدم : تو دل داری ؟
مترسک : آره !
آدم : مگه آدمی ؟
مترسک : مگه آدما دل دارن ؟ (:
 سپاس شده توسط _ƇRAƵƳ_ ، ρσєѕɪ ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، Ɗєя_Mσηɗ ، ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان