امتیاز موضوع:
  • 18 رأی - میانگین امتیازات: 3.56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم)

شب طلوعِ سحر را تجلیل می‌کند و به همان‌گونه مرگ، جاودانگی را. جهل، خرد را و فلاکت، بهجت را.
راه رستگاری بشریت برپاداشتن امپراطوری جهانی عشق است، عاری از موانع دینی و طبقاتی و فرقه‌ای و هرگونه ستمی.

ساربان سرگردان
#سیمین_دانشور
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ
آگهی
‏شریک زندگی آدم باید رگه هایی از دیوونگی داشته باشه، زندگی با آدم عاقل کسل کننده میشه ..
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ ، ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، کــــــــــⓐرمَن
آدم های شب
آدمای شهر دیگرند (:
 سپاس شده توسط ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، کــــــــــⓐرمَن
‏به نظرم، آزاردهنده‌ترین وجه «تنهایی»، خودِ تنهایی نیست! افراد بالاخره راهی برای پُرکردنِ اوقات‌شان پیدا می‌کنند.
آزاردهنده‌ترین وجه «تنهایی»، احساسِ تعلق‌ نداشتن است. آدمِ تنها برای این پرسش جوابِ خوشایندی ندارد:
چرا من به هیچکس، هیچ‌جا تعلق ندارم؟

#ابراهیم سلطانی
 سپاس شده توسط کــــــــــⓐرمَن ، Ɗєя_Mσηɗ ، ⓩⓐⓗⓡⓐ
از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم !
 سپاس شده توسط ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، Ɗєя_Mσηɗ ، ⓩⓐⓗⓡⓐ
در من انگار یکی در پی انکار من است
 سپاس شده توسط کــــــــــⓐرمَن ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، Ɗєя_Mσηɗ
آگهی
دلت برای برای مرده ها نسوزه هری
برای زنده ها بسوزه و از اونها بدتر،
برای کسایی که بدون عشق زنده ان..
 سپاس شده توسط کــــــــــⓐرمَن ، ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، Ɗєя_Mσηɗ
آیدای عزیز من!
من فقط موقعی آرام و آسوده هستم و تنها موقعی به «تو» فکر نمی‌کنم، که تو با من باشی. همین و بس.
وقتی تو نیستی، مثل بچه کوچولویی که دور از مادرش بهانه می‌گیرد و باید دلش را با بازیچه‌یی خوش کرد و فریبش داد، ناچارم که خودم را با یاد لحظاتی که با تو بوده‌ام، با خاطره‌ی حرف‌هایت، خنده‌هایت، اخم‌هایت، آن «خدایا خدایا» گفتن‌هایت که من چقدر دوست دارم و از شنیدن آن چه اندازه لذت می‌برم‌‌‌، دل‌خوش و سرگرم کنم.
راستی که چه‌قدر آن «خدایا! خدایا!» گفتن تو برای من لذت بخش است! می‌دانی؟ وقتی از شنیدن آنکدوتی خیلی خنده‌ات می‌گیرد؛ وقتی از چیزی -و طبق معمول از ساده‌ترین و معصومانه‌ترین چیزها- مثل بچه‌یی خوشت می‌آید؛ وقتی که میگویی «قدغنه!» (و به خیال خودت چه‌قدر هم محکم میگویی!) ولی می‌بینی که باز هم من نگاهت میکنم و با آن «قدغنه» زیاد از میدان در نرفته‌ام؛ آن وقت است که می‌توانم آن «خدایا خدایا» را بشنوم و لذت ببرم.

#احمد شاملو
مثل خون در رگ‌های من
 سپاس شده توسط کــــــــــⓐرمَن ، ⓩⓐⓗⓡⓐ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺑﻪ ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪﮔﻴﺮﻭ ﻳﺎﺩﻡ ﺑﺪﻩ
ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺑﺎﻻﻯ ﻛﻮﻩ ﺑﭙﺮ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺎﻳﻢ ﻣﻴﺸﻜﻨﺪ
ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﻣﻴﮕﻴﺮﻣﺖ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﺮﻳﺪ ، ﮔﺮﮒ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﭘﺎﻳﺶ ﺷﻜﺴﺖ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﻧﮕﺮﻓﺘﻰ؟؟؟
ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ : ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺮﮒ !
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ ، ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، Ɗєя_Mσηɗ
هَــرکی واسِ مـا نآز کــرد ..

دُکمَشــو زَدیم پرواز کرد Telegh_01
 سپاس شده توسط کــــــــــⓐرمَن ، ⓩⓐⓗⓡⓐ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان