10-09-2013، 22:54
فرداش حاضر شدم دور بره ساعت 19 صبح بود رفتیم اونجا قرار شد بعد افطار بابام تنها بیاد خونه ما دو روز بمونیم فکر زهنم شده بود رویا رسیدیم ساعت 2 بعد از ظهر بود که من رفتم تو اتاق پشت سرم رویا اومد
-رویا چی شده
-هیچی بهت میگم فقط قول بده عصبی نشی باشه
قبلم فرو ریخت با اینکه دلم نمی خواست گوش بدم گفتم
-باش بگو
-ببین اون موقعه ای که تو با مهران تموم کردی یه دختره خیلی خوشگل اومد سرگارمون زیاد خوشگل نبود ولی قیافه جالبی داشت
-خب
-بعد اینکه فهمیدم تو با مهران تموم کردی اولش باورم شد ولی بعدش درسا اومد پیشم گفت این مهران داره شیطونی می کنه بیشتر دقت کردم و فهمیدم اون بخاطر الهی با تو بهم زده بود و با اون رفیق شده بود بهت نگفتم ترسیدم شاید ناراحت بشی
دیگه نمی خواستم گوض بدم فقط میگفتم ول کنید بزارید برم
-نازنین من به الی قضیه تورو گفتم الهی بخاطر تو باهاش تموم کردو رفت با بهمن رفیق شد بعد اونم من از اون سرکار اومد بیرون رفتم یه شرکت ترسیدم بهت بگم گفتم شاید ناراحت بشی به همه سپردم که بهت نگن نمی خواستم بدونی سرکارمو عوض کردم بخدا وقتی مهرانو میدیدم اعصابم خورد میشد مهران یه بار صدام کردو شماره تو رو ازم خواست بهش ندادم کلی هم غر زدم ولی مثل اینکه یکی از گوشیم برداشته من شکم به درسا یا پروین میره چون من با این دوتا در ارتبام شیرین هم که هیچ وقت این کارو نمی کنه
-اشک از چشام در اومد گوشیمو روشن کردم مهران زنگ زد
-الو
-سلام عسل
-خوبی
-خوبم
می خوام ببینمت بیا سراسیاب اون پارکش منتظرتم نیم ساعت دیگه راه میوفتی
رفتم پارک تنها رفتم 1 ربع گذشت که مهران اومد
شماره الهی هم از رویا گرفتم با الهی هماهنگ کردم که مثلا اون به من زنگ زده
نشست کنارم اول من شروع کردم
-خوب چه خبر
-سلامتی اینم بگم که از این به بعد منو تو همشه با همیم
-مامانت چی شد
-تو روش وایسادم بهش گفتم من نازنینو دوست دارم
-هه
-چیه
-هیچی تو بعد من که با کسی رفیق نشدی
-نه
-خوشحالم
-امممم
-میدونی مهران من یه معذرت خواهی بهت بدکارم
-چرا
-من نباید می یومدم تو زندگیت ببخشید ای کاش هیچ وقت نمی یومدم سرکاره رویا
-این چه حرفیه
-تو منو دوست داشتی
-اره بیشتر از جونم
گوشیمو از جیبم در اوردم شماره الهی رو اوردم بهش نشون دادم
-این شماره برات اشنا نیست
-دست تو چیکار میکنه
-بهم زنگ زده بود همه چیو بهم گفت
-از کی گرفته بود
- این دیگه به تو مربوطی نیست
از رو صندلی بلند شدم گفتم
-دیروز که زنگ زدی با خودم گفتم منو تو چقدر عاشق همیم بعد یه مدت جدایی بازم با همیم فکر میکردم منو تو اخرشیم خالم همیشه مسخرم میکرد میگفت اسم عشقو خراب نکن بچه جون اسم این عشق نست هوسه چشات کور شده از بس عاشقی هیچی رو نمی بینی
-نازنین
-هیچی نگو مهران اون زمانایای که من بخاظر تو زیر پتو خودمو میگشتم تو با یکی دیگه بودی یکی دیگه رو دوست داشتی نمی خوام چیزی بشوم حالم از همتون بهم می خوره خیلی پستی خیلی
-ولی نازنین فهمیدم چه غلطی کردم
-مهران تو داغونم کردی الان من با تو چیکار کنم بزنم زیر گوشت دلم نمیاد دوست دارم می میرم برات هیچی نگم بهت اشتی کنم تا اخر عمر غذاب وجدان بگیرم اخه چرا چرا من چرا من اینطوری شدم نمی توم نمی تونم ولت کنم
-نازنین با من باش بخدا پشمونم بهتر از گیرم نمیاد نازنین بخشش واقعا از ته دلم پشیمونم
-حدافظ مهران من حال حوصله یه شکست دیگه رو ندارم
رفتم خونه گوشمو خاموش کردم حالم از همه چی بهم می خورد ساعت 8 بود پسر خالم یاسر اومده بود خیلی چسر ماهیه درس خون سر به زیر 16 سالشه خیلی باحاله همه ازش تعریف می کننن ولی من چی
یاسر رتبه اول ریاضی توی گشور رو اورده با شنیدن این حرف هم خوشحال شدم هم ناراحت رقیبم شده یاسر دیگه من با هیچکس غیر از یاسر کار نداره می خوام منم عین اون تو زندگیم موفق باشم ولی فکر مهران از سرم بیرون نمی ره باهاش اشتی میکنم فردا بهش اس میدم
-رویا چی شده
-هیچی بهت میگم فقط قول بده عصبی نشی باشه
قبلم فرو ریخت با اینکه دلم نمی خواست گوش بدم گفتم
-باش بگو
-ببین اون موقعه ای که تو با مهران تموم کردی یه دختره خیلی خوشگل اومد سرگارمون زیاد خوشگل نبود ولی قیافه جالبی داشت
-خب
-بعد اینکه فهمیدم تو با مهران تموم کردی اولش باورم شد ولی بعدش درسا اومد پیشم گفت این مهران داره شیطونی می کنه بیشتر دقت کردم و فهمیدم اون بخاطر الهی با تو بهم زده بود و با اون رفیق شده بود بهت نگفتم ترسیدم شاید ناراحت بشی
دیگه نمی خواستم گوض بدم فقط میگفتم ول کنید بزارید برم
-نازنین من به الی قضیه تورو گفتم الهی بخاطر تو باهاش تموم کردو رفت با بهمن رفیق شد بعد اونم من از اون سرکار اومد بیرون رفتم یه شرکت ترسیدم بهت بگم گفتم شاید ناراحت بشی به همه سپردم که بهت نگن نمی خواستم بدونی سرکارمو عوض کردم بخدا وقتی مهرانو میدیدم اعصابم خورد میشد مهران یه بار صدام کردو شماره تو رو ازم خواست بهش ندادم کلی هم غر زدم ولی مثل اینکه یکی از گوشیم برداشته من شکم به درسا یا پروین میره چون من با این دوتا در ارتبام شیرین هم که هیچ وقت این کارو نمی کنه
-اشک از چشام در اومد گوشیمو روشن کردم مهران زنگ زد
-الو
-سلام عسل
-خوبی
-خوبم
می خوام ببینمت بیا سراسیاب اون پارکش منتظرتم نیم ساعت دیگه راه میوفتی
رفتم پارک تنها رفتم 1 ربع گذشت که مهران اومد
شماره الهی هم از رویا گرفتم با الهی هماهنگ کردم که مثلا اون به من زنگ زده
نشست کنارم اول من شروع کردم
-خوب چه خبر
-سلامتی اینم بگم که از این به بعد منو تو همشه با همیم
-مامانت چی شد
-تو روش وایسادم بهش گفتم من نازنینو دوست دارم
-هه
-چیه
-هیچی تو بعد من که با کسی رفیق نشدی
-نه
-خوشحالم
-امممم
-میدونی مهران من یه معذرت خواهی بهت بدکارم
-چرا
-من نباید می یومدم تو زندگیت ببخشید ای کاش هیچ وقت نمی یومدم سرکاره رویا
-این چه حرفیه
-تو منو دوست داشتی
-اره بیشتر از جونم
گوشیمو از جیبم در اوردم شماره الهی رو اوردم بهش نشون دادم
-این شماره برات اشنا نیست
-دست تو چیکار میکنه
-بهم زنگ زده بود همه چیو بهم گفت
-از کی گرفته بود
- این دیگه به تو مربوطی نیست
از رو صندلی بلند شدم گفتم
-دیروز که زنگ زدی با خودم گفتم منو تو چقدر عاشق همیم بعد یه مدت جدایی بازم با همیم فکر میکردم منو تو اخرشیم خالم همیشه مسخرم میکرد میگفت اسم عشقو خراب نکن بچه جون اسم این عشق نست هوسه چشات کور شده از بس عاشقی هیچی رو نمی بینی
-نازنین
-هیچی نگو مهران اون زمانایای که من بخاظر تو زیر پتو خودمو میگشتم تو با یکی دیگه بودی یکی دیگه رو دوست داشتی نمی خوام چیزی بشوم حالم از همتون بهم می خوره خیلی پستی خیلی
-ولی نازنین فهمیدم چه غلطی کردم
-مهران تو داغونم کردی الان من با تو چیکار کنم بزنم زیر گوشت دلم نمیاد دوست دارم می میرم برات هیچی نگم بهت اشتی کنم تا اخر عمر غذاب وجدان بگیرم اخه چرا چرا من چرا من اینطوری شدم نمی توم نمی تونم ولت کنم
-نازنین با من باش بخدا پشمونم بهتر از گیرم نمیاد نازنین بخشش واقعا از ته دلم پشیمونم
-حدافظ مهران من حال حوصله یه شکست دیگه رو ندارم
رفتم خونه گوشمو خاموش کردم حالم از همه چی بهم می خورد ساعت 8 بود پسر خالم یاسر اومده بود خیلی چسر ماهیه درس خون سر به زیر 16 سالشه خیلی باحاله همه ازش تعریف می کننن ولی من چی
یاسر رتبه اول ریاضی توی گشور رو اورده با شنیدن این حرف هم خوشحال شدم هم ناراحت رقیبم شده یاسر دیگه من با هیچکس غیر از یاسر کار نداره می خوام منم عین اون تو زندگیم موفق باشم ولی فکر مهران از سرم بیرون نمی ره باهاش اشتی میکنم فردا بهش اس میدم