امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت(از اولش)

#28
باشه الان

ولنتاین مبارک ........امروز پست زیاد داریم منتظر باشید دوباره میام
***********************************************
کتی سنگ تموم گذاشته بود و تموم دوست و آشنا را به جشنی که به مناسبت پیدا کردن مائده میخواست بگیره دعوت کرده بود از جمله من و خانوادمو ........البته کورش بقیه بچه های گروهو از طرف خودش دعوت کرد .
با علم به اینکه متین هم تو این جشن هست تو خرید لباس مردد بودم .........
از دامن متنفر بودم و لباسای ماکسی موجود هم یا از قد کوتاه بود و یا از قسمت سینه ها و گردن ........
یلدا و شقایق سریع لباساشون رو خریدند و من هنوز با خودم درگیر بودم که سبک لباسم چطور باشه ...........
با خودم غر میزدم آخه احمق متین که به تو نگاهم نمیکنه چرا میخوای پیش چشمش با بقیه متفاوت باشی و خوب به نظر بیای اصلا همه اینا به کنار چرا باید نظر این پسره خودخواه خشک مذهب واست مهم باشه و با عجز پیش خودم اعتراف می کردم ...نمیدونم ..دلیلشو نمیدونم .........
به غر غرهای شقایق مبنی بر تهدید من که اگه از این پاساژ لباس نخری دیگه میکشمت و اصلا من غلط میکنم از این به بعد باهات بیام خرید.......بمیری ملیسا پام شکست ......توجهی نکردمو وارد پاساژ شدم ......
یلدا هم مشغول اس ام اس بازی بود و بی خیال دنبال ما میومد .....
-یلدا تو یه چیزی بهش بگو .......
یلدا در گوشیشو بست و گفت :
-هان .........
شقایق چشاشو ریز کرد و گفت :معلومه با کی اس ام اس بازی میکنی که انگار نه انگار دو ساعته دنبال این خانم مثل جوجه اردک راه افتادیم .........
یلدا لبخند زد و گفت :با نازنین و بهروز ...........
خوب
-نازنین گفت واسه مهمونی نمیتونه بیاد .......بهروز گفت میاد ....
-چه خوب ...خوبه فردا شب تو مهمونی یه کیس مناسب ببندیم بیخ ریش بهروز و تموم......
با دیدن لباسی به سبک دخترای انگلیسی قدیم استپ کردم .......
-اوه بچه ها اینو ......
-وای آستیناش پفه چه با حال دامنشو یادم به پرنسسا افتاد .....
آستینای بلند لبای یقه ایستاده کوچک و حلزون شکلش بلندی دامنش باعث میشد که هیچ جای بدنم بیرون نباشه .....
-همینو میخوام پرو کنم......
رنگ صورتی کثیفش را پوشیدم و به خودم تو آینه نگاه کردم با یه نیم تاج رو موهام واقعا پرنسس میشدم ...........
وای موهامو چیکار کنم...........برای موهام دیگه نمیتونستم کاری کنم
اگه میخواستم موهامم بپوشونم اول اینکه مامان خفم میکرد و بعدم شک برانگیز بود.....
شقایق و یلدا با دیدن لباس جیغ جیغ کردند و گفتند خیلی عالیه ....
شقایق با دیدن قیمت لباس وا رفت و گفت :
-ای بابا قیمتشو
-خودمم با دیدن قیمتش جا خوردم با اینکه پول به اندازه کافی همرام بود اما لباس واقعا نمی ارزید .....
فروشنده هم با دیدن هیجان بچه ها دم پرو یه ریال هم تخفیف نداد و من لباس را روی پیشخوان گذاشتمو گفتم :
-انگار قسمت نیست بخریم بریم .......
هنوز دو قدم بر نداشته بودم که فروشنده گفت :
-خیلی خوب چون لباسو پسندیده بودید باهاتون راه میام .....
خلاصه با یه تخفیف تپل لباسو خریدمو رفتم سراغ خرید نیم تاج ....
The blood runs free
The rain turns red
Give me the wine
You keep the bread
پاسخ
 سپاس شده توسط сÜтε Đévìł ツ ، gisoo.6 ، mustafa ceceli ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، AMIRESESI ، ★MoRpHeUsS★ ، R gh ، RєƖαx gнσѕт ، BAHEREH!!`´ ، سایه2 ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، vorojak17 ، میا


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بچه مثبت(از اولش) - ţђę ɱąŋ wђǫ şǫɭd ţђę wǫŗɭd - 17-09-2013، 12:57

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان