امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امتیازات: 4.63
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عاشقانه و طنز چیترا (به قلم خودم) حتما بخونید

#60
سلام بچه ها میپیرسید برا چی دارم گریه میکنم؟cryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying چون دارم قسمت اخر رمان رو براون میذارم..........


قسمت اخر
HeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart


فصل
16 سرایدار پلیس رو خبر کرد اوناهم هر سه تامون رو بردن برای بازجویی منو مگی عین ابر بهار داشتم گریه مکیردم وضع مهران که ازهمه بدتر بود هنوز باورش نشده بود که یه نفر ر و کشته مگه خودش اینو نمیخواست؟ نمیدونم..............

مهران رو از اول از همه برای بازجویی بردن بعدشم یه افسر دیگه رو بردن تامنو ببره تو یه اتاق دیگه ازم بازجویی کنن
وقتی وارد اتاق شدیم دعوتم کرد که روی صندلی بشینم خودشم رو صندلی روبروی من نشست پروندمو باز کرد یه نگاه بهش انداخت بعد اینکه کامل و دقیق خوندش سرشو اورد بالا به من نگاه کرد اب دهنمو قورت دادم و بهش زل زدم ترس برم داشته بود یعنی منم اعدام میکنن منم میرم زندان ای بابا تو که قاتل نیستی اعدامت کنئ چیترا اه ولی مهران ..................اگه اعدام شه اگه عشقمو اعدام کنن چی ؟ نه خدا من اینو نمیخوام................

افسر بازپرس-خب

من- خب......خب............

افسر-من نگفتم هرچی من میگم تو هم تکرار کنی اول خودتو معرفی کن بعدشم شروع کن به من بگو چی شده؟

من- خب من چیترا هستم چیترا ملکان 20 سالمه دانشگاه مهندسی عمران میخونخم یه خواهر دوقالو دارم و یه برارد بزرگتر از خودم مادرم پزشک جراح و پدرمم هم مهندسه

افسر-از دختری مثل تو با چنین خانواده ای بعیده وارد شدن تو این ماجرا البته سابقه ای هم نداشتی

اون دوت پسر همراهت با تو چه نسبیت داشتن؟

من- همکارام بودن

افسر- چه دلیلی داره یه دختر با دوتا از همکاراش همراه بشه اونم توی یه دعوای خانوادگی..........

من- مهران قرار بود همسر من بشه


افسر-خب..........؟

بقیه ماجرا رو بگو

و منم از همون ابتدای آشناییم با مهران رو تا الان براش گفتم و بعدش روشو کرد به من و گفت هر چی رو گفتی تو برگه بازپرسی هم بنویس یادت نره چیزی جا بندازی وگرنه بر علیه ات استفاده میشه چون اون موقع میگن حرفات دوتا میشه

من-من تا کی باید اینجا بمونم؟ من که کاری نکردم؟

افسر- این حرف توئه ولی تا زمانی که همه چیز مشخص بشه تو اینجایی

بعدشم رفت بیرون سرباز هم منو برد تو بازداشتگاه...........


یکی دو ساعت گذشت شمارمو داده بدم تا به خانوادم خبر بدن نمیدونم وقتی مامان اینا رو دیدم چجوری تو روشون نگاه کنم.......... اینهمه ماجرا رو ازشون پنهون کرده بودم............

وای خدایا نه..................

درست حدس زدم وقتی وارد اتاق افسر نگهبان شدم خانوادم رودیم مامانم داشت گریه میکرد بابام هم خیلی عصبی بود سامانم نگو ولش میکردی همونجا منو میکشت آزند هم که فقط با دلسوزی به من نگاه میکرد و گریه میکرد.......


افسر نگهبان-لطفا آروم باشید گفتم که مهران به همه چی اعتراف کرده و گفته که فقط خودش در قتل دست داشته..........گفته قتل عمدی بوده..........

قلبم ایستاد قتل عمدی؟ نه نه مهران برای چی این حرفو زده من میدونم اون یه اتفاق بوده مهران......... یه دفعه کنترلمو از دست دام و فریاد زدم نه مهران دروغ میگه اون یه اتفاق بوده ما اونجا بودیم مهران بر اثر یه اتفاق باهاش درگیر شد اصلا این قصد رو نداشت.............

افسر- متهم اعتراف کرده خانوم و اعترافا شما هیچی تاثیری در تغییر روند پرونده نداره ......فردا هم دادگاهشون به صورت فوری برگزار میشه شما آزادید ولی برای پاره ای از اظهارات باید حضور داشته باشید............

آزاد شدم و اومدم خونه وقتی رفتم بالا لباسامو عوض کنم یه دفعه بغضم ترکید..... بعد چند لحظه صدای در اتاقمو شنیدم بعدش در باز شد و آژند در آستانه در نمایان شد که با چشمای قرمز پر از اشکش به من زل زد گفت؟ بابا کارت داره میخواد باهات حرف بزنه سریع بیا پایین منم سریع رفتم ولی میلرزدیم روبریو باب نشستم اینقد مضطرب بودم همش پاهامو تکون میدادم عات همیشگی بودم وقتی عصبی یا مضطرب بودم این کارو میکردم .صدای بابامیخکوبم کرد.............

بابا- اینقد پاتو تکون نده تو که میدونی من از این عدت تو خوشم نمیاد.....

من- چشم بابا0

بابا-توضیح میخوام


بابام عادتش بود از بچگی عادت کرده بودیم وقتی کار اشتباهی می کردیم فقط همین این یه کلمه رو مگیفت و ماهم باید جوابشو میدادیم.............تا ته همه چیزو توضیح میدادیم.........

منم با گریه همه چیو گفتم............وقتی تموم شد بابم به من نگاه کرد.......

پرسید دوستش داری؟

منم گفتم: آره

بعدش از جاش بلند شدوو رو به من کرد وگفت پس اگه مطمئنی دروغ مگیه که قتل عمدی بوده کمکش کن و بعد بلند شد رفت به سمت اتاقش

میدونم چرا بابا این کارو کرد چون خودش عاشق مامن بود و کلی سختی کشیده بود تا بهش رسیده بود تا بهش رسیده بود طوری که داستان خودشونو میشه یه رمان بکنی.....................

منم تصمیممو گرفته بودم باید بهش کمکم کنم




بالاخره بعد از چند روز تونستم یه ملاقات خصوصی با مهران بگیرم تا باهاش یکم صحبت کنم.....

داداگاه های اولیه اش به نتیجه نرسیده بود با اینکه خانوادش بهترین وکیل رو براش گرفته بودن خانواده بابک هم اصرار داشتند که قتل عمدیه و قصاص میخواستن افسوس که نمیدونستن پسرشون چه ادم کثیفیه...........

مهران اومد تو اتاق نلاقات یه نگاه به قد وبالا انداختم چقد شکسته شده بود تو همین چند روز .......بغضم گرفت

سرشو آورد بالا به من نگاه کرد

مهران- گریه نکن خانمی


میون هق هق گریه هام اسمشو صدا کردم

من-مهران

مهران- جانم خانمی


وقتی اینطوری مگیفت بیشتر گریه ام میگرفت

من- مهران تو اینکارو از قصد نکردی چرا داری با خودتو من این کارو مکینی مهران مگه قول ندادیم ما همیشه با هم باشیم؟

مهران-گریه نکن چیترا بیشتر از این عذابم نده.خانمی کاری رو که شروع کردمو باید تاپایانش برم عزیزم.............من به مهدیس قول داده بودمئ میشه درکنار باشم همه جا عزیزم حالا هم که نیست باید برم پیشش......... من تورو هم دوست دارم خانمی ولی با این مشکلات به وجود امده محاله من ازاد بشم و اگه قتل هم غیر عمد تشخیص بدن حبس ابد حکم منه ما هیچ وقت به هم نمیرسیم دستای یخ زده و لرزانمو توی دستاش گرفت و به من نگاه کرد.......... و بعد
گفت همیشه تو قلبمی خانمی من باید برم پیش مهدیس

من- مهران..........

مهران-خانمم گریه نکن

من- من بدون تو چیکار کنم؟

مهران-غصه نخور خانمی 2 یا 3 سال که بگذره همه چی یادت میره با یکی بهتر از من ازدواج میکنی و.........

به اینجای حرفاش که رسید حرفشوو قطع کردم و گفتم من فقط به تو فکحر میکنم و به جز تو با هیچ احدی دیگه ای ازدواج نمیکنم...............
بعدشم دستامو از تو دستاش کشیدم بیرون و سریع از اتاق ملاقات اومدم بیرون

تا الان 5 تا داد گاه برای مهران برگزار شده ولی همشون به نفع خانواده بابک تموم شد حتی وقتی منم به عنوان شاهد رفتم و داداگاه اعترافت خودمو گفتم خود مهران ردش کرد خانواده مهران و وکیلش هم تعجب کرده بودن مهران توی هیچ کدوم از دادگاه ها از خودش دفاع نکرد.........

امروز روزی بود که حکم مهران صادر میشد وکیل مهران مطمئن بود با این اوصاف مطمئنه حکمی که اعلام میشه اعدامه ..............ولی من هنوزم امید داشتم ولی افسوس.................قاضی اماده بود تا حکم رو قرائت کنه مهران رو آوردند نگاهش توی نگاهم افتاد من زدم زیر گریه اون آروم منو نگاه میکرد و گریه میکرد قاضی حکم سکوت داد و حکم قرائت شد طبق قانون شماره.......... و به موجب ماده.......... جناب اقای مهران سبحانی متهم شناخته شد و به حکم قصاص نفس محکوم میگررد حکم قطعی است و امکان تجدید نظر وجود ندارد.......پاهام سست شد سرم گیج میرفت واااای خدا مهران سرش رو برگردوند به من و خانوادش که همگیمون در بهت بودیم نگاه کرد و لبخند زد و بعد سرباز ها اونو بردن من دیگه طاقت نداشتم سریع به طرف خونمون راه افتاد............

از زبون آژند

تا اینجا رو چیترا تو دفتر خاطراتش نوشته بود دفتر رو بستم عکسشو که کنار عسلی تختم بود برداشتم یه نگاهی کردم و یه بسه بهش زدم....... بهد خودنویسم رو برداشتم دفتر رو باز کردم و شروع کردم به نوشتن............

چیترا یه دفعه از دادگاه زد بیرون نمیدونم چش شده بود من خیلی نگرانش دم دنبتالش راه افتادم دیر بهش رسیدم سریع یع تاکسی گرفت و رفت منم پشتش یه تاکسی گرفتم رفتم استرس داشتم تو ترافیک که موندیم ماشین چیترا رو گم کردیم 1 ساعت تو ترافیک موندم هر چی گوشیشم میگرفتم جواب نیمداد

واااااای خدا از ماشین پیاده شدم از لابه لای ماشین ها رد شدم و به پیاده رو رسیدم و شروع کردم به دویدن خدا میدنه اون مسیر طولانی من چطوری پادا تا خونه طی کردم وقتی به خونه رسیدم بی معطلی در رو با کیلد خودم باز کردم تمام خونه روبالا و پایین گشتم رفتم تو اتاقش چیزی رو که دیدم باورم نمیشد چیترا رگشو زده بود............غرق در خون یه جا افتاده سریع نبضشو گرفتم.... نبض نداشت...............چیترای من تموم کرده بود اینقد جیغ کشیدم که صدام گرفت دفتر خاطراتش کنار بود معلوم بود داشته آخرین خاطراتشو توش مینوشته...............یه ورق هم کنارش بود که نوشته متاسفم مامن وباب سامان و آزند همگیتون رو دوست دارم ولی من بدون مهران نمیتونم بید برم خداحافظ



مراسم های چیتار چقد زود گذشت امروز چهلمش هم تموم شد این داستان یه عشق بود عشق یه دخترو پسر به هم عسق یه خواهر و برادر به هخم و حالا فقط یه یاد مونده......................


3 سال بعد

ماهان-آژند ؟ آژند خوبی تو ؟

من- فکر کنم دقلوهامون داره میاد و بعدیه لبخند بهش زدم........

منو ماهان باهم ازدواج کرده بودیم و حالا اولین فرزندمون تو راه بود یه دوقلو مثل منو چیترا مثل ماهان و مهران................قرار شد به تصمیم نمنو ماهن اسمشونو بذاریم چیترا و مهران تا همیشه یادشون و قلبمون زنده باشه ولی امیدوارم هیچوقت به سرنوشت اونا دچار نشن..................تصمیم بر ایند وقتی 18 ساله شدند دفتر خاطرات خاله شون رو دوتاشون بخونن

و این بود پایانی برای یک آغاز............HeartHeartHeartHeartHeartHeart


دوستان گلم امیدوارم از این رمان خوشتون اومده باشه اگه از این رمان خوشتون اومده نظراتتونو بگید............و بگید دوستدارید بازم من براتون رمان بنویسم؟


پایان.................

cryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying
ویرایش شد.
پاسخ
 سپاس شده توسط zahra! ، elnaz-s ، beauty ، دختر اتش


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عاشقانه و طنز چیترا (به قلم خودم) حتما بخونید - Ava-girl - 17-09-2013، 17:25

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان