امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بی کسی ها حتما بخونید

#28
عین موشی بودم که به دنبال سوراخ موششاست. طبق معمول همیشه باید دو ساعتی خودم را روی یک صندلی مشغول می کردم و از جمعیت دور می ماندم. وقتی به صندلی رسیدم با حسی شبیه حسرت بی کسی هایم به بچه ها نگاه می کردم اول از همه سارا در نظرم امد. مادرش با جعبه ی آراسته ای وارد شد. از نگاه کردن به ان ها خسته شدم. نگاه م را از ان ها گرفتم و به سیما چشم دوختم که با بردارش سخت گرم صحبت بودند. چند شاخه گل زیبا هم دستش بود. به گلچهره نگاه کردم که چشمانش را به چشمان مادرش دوخته بود و با شوق و ذوق برای او تعریف می کرد و هر چند وقت یک بار صدای خنده شان همه جا را در بر می گرفت. به سینا نگاه کردم که پدر و مادرش و مینا را به هم معرفی می کرد. در همین گوشه و کناره ها هم نگاهم به زنی افتاد که پالتویی از پوسته ی خز گران بها به تن کرده بود. پالتویش حسابی چشمان جمعیت را و من را به خود خیره کرده بود. حدس می زنم او همان مهمانی بود که چند رو پیش اقای امیری را به مدرسه اورده بود. هر چه چشمانم جست و جو گرم را می چرخاندم اقای امیری را نمی دیدم همینطور به در چشم دوخته بودم و منتظر امدن او بودم هر چند همه ی نگرانی ام این بود که مبادا او مرا این طور تنها و بی کس ببیند. کم کم اقای امیری هم امد. چشمانم به طرف ان زن برگشت که جست و خیز کنان بلند شد نزدیک رفت و او و اقای امیری حسابی یک دیگر را در اغوش گرفتند. کمکم حسابی غرق در صحبت شدند. من هم نگاهی به اقای بهرامی و خانم یکتا انداختم که چه طور موذیانه برای خانواده ها نقش بازی می کردند. همین طور محو بازی ان ها بودم که گذر سارا با ان سرعت نظرم را به خود جلب کرد. نزد اقای امیری و ان زنی که حدس می زدم مادرش بود رفت. فهمیدم می خواهد حسابی خود شیرینی کند . احساس می کردم اقای امیری هم راحت نیست چون هیچ کدام از ما دو تا جریان چند روز پیش را فراموش نکرده بودیم. به اقای امیری نگاه کردم تا عکس العملش را ببینم. از چشمان جست و جو گرش فهمیدم به دنبال کسی می گردد. و همان لحظه حدس زدم ان سوم شخص من هستم. با خودم فکر کردم اگر اقای امیری مرا به مادرش که از دیدن سارا چشمانش برق می زند معرفی کند حتما او را سرزنش می کند که چرا با من دوست است و نه سارا. کمی خودم را در صندلی قایم کردم تا اقای امیری متوجه من نشود اما بعد تصمیم گرفتم کلا ان جا را ترک کنم. بلند شدم و نزد خانم یکتا رفتم و خواستم به من اجازه دهد سالن را ترک کنم او هم قوانین را به من یاد اوری کرد و من دوباره سر شکسته خودم را در دل صندلی ام قایم کردم. سرم حسابی درد می کرد. سرم را در دستم گرفتم و سعی کردم هیچ صدایی را نشنوم. هیچ صدایی. حتی دیگر زیر چشمی به بچه ها هم نگاه نکردم. کم کم صدای سارا در گوشم پیچید سرم بلند کردم. اه روی صندلی مقابلم نشسته بود و می گفت: دلم برایت می سوزد تو همیشه بازنده هستی. حتی یک بار هم پیش نیامد تو پیروز شوی. بازی با تو اصلا حال نمی دهد. باخت پیاپی حتما خیلی برایت سخت است.





-چشمانت را بد جوری به روی اشتباهاتتبسته ای


-خیر خیر. من اشتباهی نمی کنم که نیازباشد چشمانم را به رویش ببندم.



- نه پس تو واقعا عاقبتکارهایت را نمی بینی .

-مثلا.....




-مثلا همین هفته.





[-این هفته... این هفته کار خاصی نکردهام.l





-یعنی من هم باید باور کنم



-اهان تو ان عکس را تقصیر منمیدانی... خب چرا شکایت نکردی؟

[حالا دیگر جوابی نداشتم. چه باید میگفتم؟ می گفتم چون همه ی معلم ها را تو خریده ای؟ چون اگر من حتی به خانم یکتا مدیر مدرسه می گفتم باز هم از تو طرفداری می کرد. چه باید می گفتم؟ اصلا جایی برای حرف بود. ساکت شدم و اجازه دادم هر چه می خواهد بگوید. دلم می خواست فرشته ای نازل می شد که مرا از این مخمصه نجات می داد.






بچه ها با اومدن فصل مدارس منم کمتر به انجمن سر می زنم25r30
هر وقت که بشه میام یک کمش رو می ذارم..........
ولی دیگه بخش بندی رو ذکر نمی کنم............
قربان شما خوانندگان عزیز و گرامی بروم من:cool::cool::cool::cool::cool:.....................
منتظر دیگر قسمت ها هم باشید.............
حالا این قسمت رو تا اخر نمی تونم یه جا بذارم هر چند عاشقشمcryingcryingcrying
منتظر دیده هایتان هستم........................ShyWinkIdea
 سپاس شده توسط jinger ، elnaz-s ، عشقم 2afm ، neda13 ، elika.ja ، اگوری پگوری


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بی کسی ها حتما بخونید - ارتادخت - 24-09-2013، 0:01

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان