امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان رد پاي عشق.....به قلم خودم لطفا پست اولو مطالعه كنين

#8
فري سري تكون داد و دستمو گرفت و يواش يواش رفتيم سمت كلاسها دنبال شماره كلاس مورد نظرمون ميگشتيم....بالاخره كلاسو پيدا كرديم و به آرومي وارد شديم....كلاس نسبتا شلوغي بود بيست نفري ميشديم رو هم رفته....سلام بلند بالايي كرديم و رفتيم رو دوتا صندلي كنار هم نشستيم....فري همش پسراي كلاسو نگاه ميكرد و بعد چند ثانيه زير گوشم يچيزي ميگفت كه منم به خنده وا ميداشت.....
اون روز دوتا كلاس داشتيم خسته و كوفته برگشتيم خونه بالاخره به راحتي عادت كرده بوديم و برامون سخت بود اونهمه ساعت پشت هم رو اون صندلياي خشك بشينيم با ابن وجود كلي بهمون خوش گذشته بود....
...اون ترم به سرعت سپري شد و موقع امتحانات بود و من و فري برخلاف سالهاي ديگه بدجور خودمونو درگير درس كرده بوديم به عبارتي نميخواستيم كم بياريم جلوي اونهمه دختر پسر درسخون ....
آذر ماه بود كه اون اتفاق افتاد....اون روز همايون با ماشين من رفته بود شركت...آخه ماشين خودش تعمير گاه بود....
با فري گوشه خيابون ايستاده بوديم و من زير لب غر ميزدم و همايونو فحش بارون ميكردم..بي ماشيني واقعا برام سخت بود... از وقتي دانشگاه دولتي قبول سده بودم بابام واسم زانتياي مشكيمو خريد...قرار شده بود يكي دوسال بعد برام عوضش كنه و يه ماشين بهتر بخره.....
بيييييييب بيييييييييب
با صداي بوق پرادويي كه كنارمون ايستاده بود به خودم اومدم....فري دستمو گرفت و كشيد :بيا بريم هما جون تو تا فردا هم بمونيم نه واحد مياد نه تاكسي بيا ديگه خسته شدم ....
اخمامو تو هم كردم ولي سوار شدم...راننده پسر جووني بود...تا سوار ماشين شديم خنده اي كرد و گفت :سلام خانوم خانوما 
فري:_آقا لطفا برين سمت ...(آدرس محله مونو داد)
پسر روشو برگردوند و لبخند مسخره اي زد...پاشو گذاشت رو گاز ماشين از جا كنده شد....
از تو آينه نگاهي به ما دوتا كه ساكت كز كرده بوديم انداخت و گفت:خوب خانوما ترم چندين؟؟؟
_بله؟؟؟!
دوتاييمون با هم گفتم ....فري ادامه داد:فكر نميكنم به كارتون بياد بفهميد ما ترم چنديم آقا...
لبخند زد و گفت: اگه به كارم نميومد كه نميپرسيدم...!!!!!
ما ديگه جوابي نداديم...بعد يه دقيقه گفت:ببينيد خانوما من راننده آژانس نيستما....
نذاشتم حرفشو تموم كنه پريدم وسط حرفش و با صداي بلند و عصبي گفتم:پس چرا وايسادين ما سوار شيم؟؟؟مثله اينكه مريضيد بله؟؟؟
_اجازه بدين حرفمو تموم كنم بعد جبهه بگيرين خانوم خوشگله...
چشم غره اي از توي آينه بهش رفتم باز لبخند كريه لي زد و گفت:اوه اوه چقد بد اخلاق قصدم خيره ....
فري بلافاصله گفت:آقا اگه قراره اينطوري پيش برين لطفا نگه دارين ...
از توي آينه به فري نگاه كرد و با خنده گفت:چطوري كردم من؟؟؟!
فري نفسشو با صدا بيرون داد و گفت:اينطوري كه دارين زر ميزنين ما سرمون رفت....
پاشو گذاشت رو ترمز و ماشين ايستاد بركشت سمت ما و گفت:.....

(03-10-2013، 11:13)Ati-74 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
لطفا ادامه شو بذاررررررررررررررر

باشه دوست گلم ممنون از نگاه قشنگت Heart

برگشت سمت ما و اخماشو تو هم كرد و با تندي رو به فري گفت:نخير اينطوري كلاهمون پس هم ميره ها....
من و فري كه داشتيم درو باز ميكرديم هر كدوم از يه طرف با هم گفتيم به درك و در ماشينو محكم به هم زديم....
فري اومد سمت من كه كنار پياده رو بودم دستمو كشيد و تند تند شروع كرديم راه رفتن..پسره پر رو....
يكمي جلوتر اومد و شيشه سمت مارو داد پايين و گفت:به هم ميرسيم خوشگلاي بي ادددددددب
اينو گفت و زد رو گاز و رفت....
فري همينطور غر ميزد:خدايا هرچي ازت خواستم كاري كردي به گوه خوردن بيفتم...اصلا نخواستم بيا بريم اينجا يه تاكسي تلفني بايد باشه..خاك تو سر بي غيرتش كنن...همينطور كه غر ميزد منم باهاش راه ميرفتم وارد يه سوپري شديمو من يه آب معدني خنك خريدمو از مغازت اومدم بيرون نصفشو خوردم نصفشم دادم فري خورد باز راه افتاديم...
_واي هلاك شدم فري حاضرم صد هزار تومن بدم الان يكي منو برسونه در خونمون.....خدايا بدادم برررررس مردم....كاش دندون سر جيگر گذاشته بودم اين پسره زرشو ميزد حداقل ميرسوندمون خونه كه....
يهو يه تاكسي اومد فوري رفتم تو مسيرشو دستمو تكون دادم...تاكسي ايستاد روحم شاد شد خدايا شكرت اين وقت ظهر يكيو رسوندي.....
از گشنگي نايي نداشتم...فوري چپيدم تو آشپزخونه ناهارو كه بوبيا پلو بودو كشيدم و خوردم...به فري زنگ زدم:الو فري زنده اي؟؟؟؟!
_سلام هما يعني رسما به ...رفتم....
_بي ادب شديا آفتاب خورده تو مخت مخت فاسد شده خخخخخخخ
_گمشو هما..جون جدت يجوري اين همايونو راضي كن با تاكسي بره وگرنه من فردا دانشگاه بيا نيستما....
_باشه بابا انگاري بخاطر من داره مياد دانشگاه...اه اه ايكبيري....
_گيس بريده مگه من نبينمت بخاطر تو بود كه من اومدم مهندسي ديگه....
_نه بابا اند رفاقت ...چه فداكاري بزرگي...برو خودتو رنگ كن حسودددددددددددد
فري جيغي كشيد از تو تلفنو گفت:بميري هما جون تو تنم نمونده جوابتو بده ولي فردا حسابتو ميرسم اساسي....
_خفه جوجه....
اينو گفتمو گوشيو قط كردم گذاشتمش سايلنت و دراز كشيدم رو تخت..لوري خابم برد......
****
_هما ؟؟هما مادر بيدار شو كارت دارم دخترم.....
غلطي زدم و پتو رو كشيدم رو سرمو با صداي خفه اي گفتم:هااااا؟؟؟؟!.....
_پاشو هما مهمون داريم.....
_....كيه؟؟....
_نوچ....د پاشو ميفهمي ديگه.....!!!!!!
_مامان جون اذيت نكن ديگه مهمون كيلو چنده سرم داره ميتركه از درد....
_خود داني بعد نگي چرا سارا و سنم اومدن بيدارم نكرديا...
از جا پريدم مامان خنده ريزي كرد و از اتاق رفت بيرون....سارا و سنم دختر داييام بودن....تهران درس ميخوندن هر دوسه ماهي يبار ميومدن خونشون يسرم به ما ميزدن كه اكثر اوقات يا من خونه نبودم يا خواب بودم...ولي بي نهايت دوستشون داشتم دوستاي قديميو فابريك بوديم اونا دوقلو بودن اما شباهت چنداني باهم نداشتن و دوسال از من بزرگتر بودن...صنايع شيميايي تهران درس ميخوندن....
لباسامو عوض كردم دست و رومو شستم هنوزم خستگي از تنم در نرفته بود.....
وارد سالن كه شدم سنم و سارا پشتشون به من سلامي گفتم و پريدم بغل سنم...بعدشم سارا....انقد همو ماچ بارون كرديم كه داد مامان در اومد....
سنم:خيلي بي معرفتي هما....
لبخندي زدمو گفتم:از بي لياقتيته...!!!
چشاشو گرد كرد و با جيغ گفت:ميكشمت هما خاك تو سرت كي بزرگ ميشي؟؟؟؟!
لب و لوچمو جمع كردم واسشونو با شكلك مامان بزرگي گفتم:هنوز خيلي وقت دارم تا مثه تو مامانبزرگ بشم ....
سارا:بيخيال بابا اينهمه نزنيد تو سر و كله هم....ميخام يه پيشنهاد بدم ببينم پشيمونم ميكنين يا نه؟؟؟؟!
من و سنم گوشامونو تيز كرديم و خيره خيره به سارا نگاه كرديم...مامانم لبخند مرموزي رو لباش بود...لابد اونم ميدونست....مشتاقانه منتظر پيشنهاد سارا بوديم...مثله اينكه سنم هم مثه من بيخير بود از همه چيز.....
سارا كه خندش گرفته بود ازحرف گوش كني ما لباشو از هم باز كردو رو به من گفت:هما ترمت تموم شده؟؟آره؟؟؟
با سردرگمي گفتم:دوتا امتحان مونده...يكيش فرداست يكيشم سه روز ديگه
سارا دستاشو به هم زد و با سرخوشي گفت....
پاسخ
 سپاس شده توسط 021ali021 ، Ati-74


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان رد پاي عشق.....به قلم خودم لطفا پست اولو مطالعه كنين - Sahar123050 - 03-10-2013، 14:52

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان