حرفی نمونده برای گفتن
دیگه خوبی هم بلد نیستم
یه سنگ بودن بهتره برام
وقتی خوب بودم نابودم کردن
حالا دیگه نمی خوام خوب باشم
برام لازمه که یه وقتایی یه سنگ باشم که از همه متنفره
اره الان متنفرم
ولی از خودم از سادگیم متنفرم
اما دیگه تموم شد
دوره سادگی خوب بودن
مهربونی
عاشقی
همش تموم شد
عشقی وجود نداره شیرین و فرهاد وجود ندارن
خودمونو گول نزنیم همش یه داستانه پوچه
لیلی و مجنونی وجود نداره
همه بازیچه دست هم شدن
اسمشو عشق میزارن
نه عشق بی عشق
دیگه خوبی هم بلد نیستم
یه سنگ بودن بهتره برام
وقتی خوب بودم نابودم کردن
حالا دیگه نمی خوام خوب باشم
برام لازمه که یه وقتایی یه سنگ باشم که از همه متنفره
اره الان متنفرم
ولی از خودم از سادگیم متنفرم
اما دیگه تموم شد
دوره سادگی خوب بودن
مهربونی
عاشقی
همش تموم شد
عشقی وجود نداره شیرین و فرهاد وجود ندارن
خودمونو گول نزنیم همش یه داستانه پوچه
لیلی و مجنونی وجود نداره
همه بازیچه دست هم شدن
اسمشو عشق میزارن
نه عشق بی عشق
پس چرا چیزی نمیگی؟؟
چرا مثل زمان نوح و موسی معجزه ایی نمی بینیم ؟؟
خدایاااااااااا چرا دیگه قالیچه سلیمان پرواز نمیکنه؟؟
چرا همه بهم دروغ میگن ؟؟
چرا کسی نیست که راهنمایی کنه؟؟
چرا همه دنبال سرک کشیدن تو کار دیگران اند؟؟
چرا همه هزارتا رنگ دارن؟؟
چرا غیبت میکنند ولی بازهم شعار میدن که غیبت یعنی خوردن گوشت برادر مرده مسلمان؟؟
چرا همه فقط برای هم نقش بازی میکنند؟؟
خدایا مقصر کیه؟؟
مقصر این بی بند و باری ها کیه؟؟
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا
جواب بده خستم از همه چی از این همه
چرا هایی که تو ذهن دارم
ولی کسی براش پاسخی نداره
چرا مثل زمان نوح و موسی معجزه ایی نمی بینیم ؟؟
خدایاااااااااا چرا دیگه قالیچه سلیمان پرواز نمیکنه؟؟
چرا همه بهم دروغ میگن ؟؟
چرا کسی نیست که راهنمایی کنه؟؟
چرا همه دنبال سرک کشیدن تو کار دیگران اند؟؟
چرا همه هزارتا رنگ دارن؟؟
چرا غیبت میکنند ولی بازهم شعار میدن که غیبت یعنی خوردن گوشت برادر مرده مسلمان؟؟
چرا همه فقط برای هم نقش بازی میکنند؟؟
خدایا مقصر کیه؟؟
مقصر این بی بند و باری ها کیه؟؟
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا
جواب بده خستم از همه چی از این همه
چرا هایی که تو ذهن دارم
ولی کسی براش پاسخی نداره

آشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها...
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود
که همه روزی
آشنای غریب میشوند
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی
که:
یکی بود هیشکی نبود
یکی بود هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمیدانند
و ما هم نمیدانیم
که آن یکی که هست کیست
و آن هیچکس کجاست
کاش میشد یافت
کاش میشد شکستنی نبود
کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن
خرد نشد.....
نامت چه بود؟
آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاك
اینك محل سكونت؟
زمین خاك
آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است
ادامه مطلب رو بخونین جالبه!!!!!