امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم

#16
قسمت هفتم


رفتم خونه دوش گرفتمو موهامو سشوار کردم و رفتم جلوی اینه یکم ارایش کنم چون از حموم اومده بودم یکم زشت شده بودم.ارایش کردنم که تموم شد رفتم سر کمد و یه مانتوی جیغ سرخابی و شلوار و شال و کیفی سفید برداشتم و اماده شدم.هرچی به شایان زنگ می زدم جواب نمی داد با خودم گفتم بهتره برم دم خونه مجردیش.مطمئن بودم خونست.با تاکسی رفتم دم خونشون.اومدم زنگ بزنم که دیدم در بازه رفتم تو حیاط.پنجره هاشون پرده نداشت.کم کم به در نزدیک می شدم که بایه صحنه ای روبه رو شدم که باورش واقعا برام سخت بود.اخه بهترین دوستم نمی تونست بهم خیانت کنه.منظورم میناست.مینا و شایان باهم روی مبل نشسته بودن و داشتن همدیگرو می بوسیدن.مینا با یه تاپ لختی و یه شرتک خودشو تو بغل شایان ولو کرده بود شایان هم بلیز تنش نبود
دنیا روی سرم خراب شد.دلم می خواست برم تو و خونرو روی سرشون خراب کنم.ولی با بغض از حیاط خارج شدم و تو خیابون هق هق گریه می کردم و راه می رفتم.موبایلم زنگ می خورد سپیده بود.نمی خواستم ناراحتش کنم.بعضمو فرو بردمو گفتم:
-اااالوو سسسپیده
-الو شقایق جون کجایی داره دیر میشه ها به شایان زنگ زدی؟
نمی تونستم جلوی گریمو بگیرم با هق هق گفتم
-سپیده شما برین شایان نمیاد منم نمیام
-چی شده عزیزم؟چرا گریه می کنی؟شایان چیزیش شده؟
-خواهش می کنم چیزی نپرس شما برین بعدا باهات حرف می زنم
-اره انگار من میرم تو داری گریه می کنی و من دلیلشو نمی دونم بلند شم برم خوش گذرونی
-تو رو خدا برو
باشه اخر شب میام پیشت.تو راه یه تاکسی گرفتمو رفتم خونه.خونوادم خونه نبودن رفته بودن روستامون.خیلی اعصابم خورد بود عین ابر بهار گریه می کردم.با همون لباسام رفتم زیر دوش.هر چقدر به صحنه ی دیدن مینا و شایان فکر می کردم بیش تر وسوسه می شدم که تیغو بردارم ورگمو بزنم.چون بدون شایان نمی تونستم زندگی کنم.نمی تونستم کنار بیام که مینا و شایان جفتشون بهم دروغ گفتن.تیغو برداشتم و به رگم نزدیک می کردم.ولی قبلش با خودم گفتم بهتره یه چیزی برای اون دوتا عوضیا بنویسم بعد بمیرم
سریع از حموم بیرون اومدم و یه کاغذ برداشتم و نوشتم:مینا فکر می کردم خیلی بهم کمک کردی به شایان برسم.خیلی خوشحال بودم که دوستی مثله تو دارم.کاش همون اول بهم می گفتی که تو و شایان عاشق هم دیگه این.به خدا اگه می گفتی من دیگه نمی رفتم سمت شایان ولی حیف که بهم نگفتی.و تو شایان خیلی دوست داشتم عاشقت بودم چرا تو شب اول که همدیگرو دیدیم تنگفتی که مینارو دوست داری؟چرا با احساساتم بازی کردی؟هیچوقت نمی بخشمتون هیچوقت.
کاغذو گذاشتم تو اتاق و برگشتم تو حموم تیغو برداشتم ومحکم کشیدم به شاهرگم.نمی خواستم برای اینکه اونا عذاب وجدان بگیرن که چرا با من اینکارو کردن خودمو بکشم برای این خودمو کشتم که دیگه انگیزه ای نداشتم برای زندگی کردن.
وقتی چشامو باز کردم تو بیمارستان بودمو سپیده بالا سرم نشسته بود.
-شقایق عزیزم حالت خوبه؟
-چرا منو اوردی بیمارستان؟می ذاشتی می مردم دیگه
-این چه حرفیه.
در اتاق بیمارستان باز شد.شایان و مینا اومدن تو
سپیده:
-شما اینجا چیکار می کنین؟خیالتون راحت شد به این روز انداختینش؟
فهمیدم که نامرو سپیده خونده
من:
-از جلوی چشمام دور شین
مینا:
-شقایق بهت توضیح میدم
-چه توضیحی داری بدی؟ وقتی خودم با چشمای خودم دیدمتون.
شایان هیچی نمی گفت.یعنی چیزی نداشت برای گفتن
سپیده:
-برین بیرون دیگه مگه نفهمیدین چی گفت
مینا به شایان گفت
-بیا بریم شایان بیا بریم
رفتن بیرون
من:
-سپیده من اگه تو رو نداشتم چیکار باید می کردم؟
-دوست به درد همین موقع ها می خوره دیگه
-ولی کاش نمیوردیم بیمارستان
-مگر اینکه من مرده باشم که بذارم تو بمیری
-خیلی دوست دارم
-منم همینطور
-شقایق تو وقتی از بیمارستان مرخص شدی اصلا نرو سمتشون
-چرا باید برم حرفامو بهشون بزنم.
-حرفات همونا بود که توی نامه بود؟
-اره
-می خوای من بهشون بگم؟
-نه عزیزم خودم میرم بهشون می گم
-مطمئن باش قبل از اینکه تو بری پیششون شایان یا مینا میان پیش تو
-حالا فعلا ولشون کن.تو شب پیشم می مونی؟
-اره حتما
-ممنون
-خواهش می کنم
پرستار اومد امپول مسکن خواب اور رو بهم زد.خوابم برد.سپیده هم پیشم خوابید
پاسخ
 سپاس شده توسط تیناجونی ، ♥h@di$♥ ، رونیکاا ، دختر اتش ، S*A*H*A*R ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، ★~Ѕдула~★ ، shawkila ، asallllllllll ، Shadow of Death ، мoвιɴα т


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم - Mᴏʙɪɴᴀ - 11-11-2013، 19:04

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان