25-12-2013، 17:35
قسمت سیزدهم
ساعت 10 از خواب بیدار شدم.موهامو با کش بستم رفتم دست و صورتمو آب زدم.
مامانم:
-شقایق بیا صبحانه بخور
-نمی خورم مامان میل ندارم
-حالا بیا چندتا لقمه به زور بخور ضعف نکنی
-باشه اومدم
رفتم سرمیز نشستم.هرکاری کردم نتونستم چیزی بخورم.گوشیم زنگ میخورد.رفتم جواب بدم.
-سلام سپیده
-سلام عزیزم.کی میای؟
-نیم ساعت دیگه اونجام
-اوکی.
قطع کردم.
مامانم:
-بیا صبحانتو بخور بعد برو
-نمی خورم مامان
-خب بیا بشین اینجا کارت دارم
رفتم نشستم سر میز کنار مامانم
-خب چیه؟
-دخترم فکراتو کردی؟
-درمورد چی؟
-درمورد عماد
-اخه من تو یه شب چطوری میتونم فکر کنم.
-اگه نمیخوای باهاش ازدواج کنی به من بگو.
-خب اره.نمیخوام انقدر زود ازدواج کنم.من 19سالمه مامان 19 سالم.وقتی تو این سن ازدواج کنم لاوبد توی 23یا24 سالگی هم باید بچه دار شم دیگه.اونوقت چی از مجردی و زندگیم میفهمم.تازه درسمم هنوز تموم نشده.
-کَس دیگه ی تو زندگیته؟
-چی؟؟؟مامان چی داری میگی؟
-خب اینم میتونه یه دلیل باشه دیگه
-مامان واقعا از تو توقع نداشتم
از سرمز بلند شدمو رفتم تو اتاقم.
-شقایق ببخشید حالا من یه چیزی گفتم.شقایق جان؟
جواب ندادم.سریع اماده شدم.چند دست لباس هم ریختم تو ساک و از خونه زدم بیرون
-شقایق کجا میری؟
-قبرستون
تاکسی گرفتمو رفتم خونه ی سپیده.
-سلام سپیده جون.بابات خونست؟
-سلام چه عجب.نه نیست.تا یه ماه دیگه هم نمیاد ماموریته
بابای سپیده توی شرکت گاز کار میکرد.یه جورایی مهندس بود
-خب بیا تو
با هم رفتیم تو خونه.رفتم تو اتاقشو مانتومو در اوردم وسایلمم گذاشتم باهم رفتیم تو اتاق نشیمن.مامان سپیده خیلی مهربون بود خیلی.تا نشستیم روی مبل مامانش سه تا قهوه ریخت اونم اومد پیشمون نشست تا با هم یه گپی بزنیم.
مامان سپیده:
-خب شقایق جون اینطور که معلومه قراره اینجا بمونی اره؟
-اگه اجازه بدین بله.
-عزیزم این حرفا چیه.تو هم مثل دختر خودم میمونی.
-ممنون
-خب دیگه چه خبر؟
-سلامتی
-شنیدم اومدن خواستگاریت
-خب اره
-مبارک باشه
-من که هنوز جواب قطعی رو بهشون ندادم.
-خب قهوه هاتون بخورین تا سرد نشده
وقتی قهوه هامونو خوریم سپیده گفت
-شقایق بیا بریم تو اتاق من
-باشه بریم
وقتی رفتیم تو اتاق
سپیده:
-خب همه چیو مو به مو برام تعریف کن
-مثلا چیو؟
-از عماد برام بگو
-عماد پسره خوبیه.خونه داره ماشین داره پول داره کار داره.یپ و ققیافشم بد نیست خوبه
-پس چرا قبول نمیکنی؟
-برای اینکه من یه نفر دیگرو دوست دارم.نکنه یادت رفته
-نه یادم نرفته.ولی خب شقایق یه ذره منطقی باش.شایان الان داره بابا میشه بچشم مامان داره.خانوادشم که معلوم نیست کجان کین.عین پسره خیابونیاست.بابای تو هم که خیلی تو رو دوست داره اگه یه درصد هم امکان داشته باشه شایان بیاد خواستگاریت که بابات قبول نمیکنه تو با اون ازدواج کنی.
-خب وقتی من به بابام بگم من دوسش دارم قبول میکنه.
-اصلا فکر میکنیم که بابات قبول کنه مینا چی؟اون قبول میکنه که شایان بیاد خواستگاریت؟
-سپیده بخدا دارم دیوونه میشم نمیدونم باید چیکار کنم.
-بهترین کار اینه که شایانو فراموش کنیو با عماد ازدواج کنی
-وای سپیده شایان داره زنگ میزنه
-خب جواب بده
-چی بگم؟
-ببین اون چی میگه هرچی گفت جوابشو بده
گوشیرو برداشتم
-الو بفرمایید
-الو سلام شقایق
-سلام
-میشه همدیگرو ببینیم؟
-نه خیر نمیشه.شایان من تورو فراموش کردم.تو هم منو فراموش کن برو به زندگیت برس.به فکر مینا باش
اینارو گفتمو گوشیرو قطع کردم
سپیده:
-افرین شقایق افرین
-سپیده من دوسش دارم
-واااااااااااای.تو که هنوز حرف خودتو میزنی.فراموشش کن دیگه
-نمی تونم نمی تونم فراموشش کنم
مامان سپیده:
-سپیده شقایق ناهار امادست.بیاین
سپیده:
-اومدیم مامان
-شقایق بیا بریم
با هم رفتیم سر میز ناهار.
ساعت 10 از خواب بیدار شدم.موهامو با کش بستم رفتم دست و صورتمو آب زدم.
مامانم:
-شقایق بیا صبحانه بخور
-نمی خورم مامان میل ندارم
-حالا بیا چندتا لقمه به زور بخور ضعف نکنی
-باشه اومدم
رفتم سرمیز نشستم.هرکاری کردم نتونستم چیزی بخورم.گوشیم زنگ میخورد.رفتم جواب بدم.
-سلام سپیده
-سلام عزیزم.کی میای؟
-نیم ساعت دیگه اونجام
-اوکی.
قطع کردم.
مامانم:
-بیا صبحانتو بخور بعد برو
-نمی خورم مامان
-خب بیا بشین اینجا کارت دارم
رفتم نشستم سر میز کنار مامانم
-خب چیه؟
-دخترم فکراتو کردی؟
-درمورد چی؟
-درمورد عماد
-اخه من تو یه شب چطوری میتونم فکر کنم.
-اگه نمیخوای باهاش ازدواج کنی به من بگو.
-خب اره.نمیخوام انقدر زود ازدواج کنم.من 19سالمه مامان 19 سالم.وقتی تو این سن ازدواج کنم لاوبد توی 23یا24 سالگی هم باید بچه دار شم دیگه.اونوقت چی از مجردی و زندگیم میفهمم.تازه درسمم هنوز تموم نشده.
-کَس دیگه ی تو زندگیته؟
-چی؟؟؟مامان چی داری میگی؟
-خب اینم میتونه یه دلیل باشه دیگه
-مامان واقعا از تو توقع نداشتم
از سرمز بلند شدمو رفتم تو اتاقم.
-شقایق ببخشید حالا من یه چیزی گفتم.شقایق جان؟
جواب ندادم.سریع اماده شدم.چند دست لباس هم ریختم تو ساک و از خونه زدم بیرون
-شقایق کجا میری؟
-قبرستون
تاکسی گرفتمو رفتم خونه ی سپیده.
-سلام سپیده جون.بابات خونست؟
-سلام چه عجب.نه نیست.تا یه ماه دیگه هم نمیاد ماموریته
بابای سپیده توی شرکت گاز کار میکرد.یه جورایی مهندس بود
-خب بیا تو
با هم رفتیم تو خونه.رفتم تو اتاقشو مانتومو در اوردم وسایلمم گذاشتم باهم رفتیم تو اتاق نشیمن.مامان سپیده خیلی مهربون بود خیلی.تا نشستیم روی مبل مامانش سه تا قهوه ریخت اونم اومد پیشمون نشست تا با هم یه گپی بزنیم.
مامان سپیده:
-خب شقایق جون اینطور که معلومه قراره اینجا بمونی اره؟
-اگه اجازه بدین بله.
-عزیزم این حرفا چیه.تو هم مثل دختر خودم میمونی.
-ممنون
-خب دیگه چه خبر؟
-سلامتی
-شنیدم اومدن خواستگاریت
-خب اره
-مبارک باشه
-من که هنوز جواب قطعی رو بهشون ندادم.
-خب قهوه هاتون بخورین تا سرد نشده
وقتی قهوه هامونو خوریم سپیده گفت
-شقایق بیا بریم تو اتاق من
-باشه بریم
وقتی رفتیم تو اتاق
سپیده:
-خب همه چیو مو به مو برام تعریف کن
-مثلا چیو؟
-از عماد برام بگو
-عماد پسره خوبیه.خونه داره ماشین داره پول داره کار داره.یپ و ققیافشم بد نیست خوبه
-پس چرا قبول نمیکنی؟
-برای اینکه من یه نفر دیگرو دوست دارم.نکنه یادت رفته
-نه یادم نرفته.ولی خب شقایق یه ذره منطقی باش.شایان الان داره بابا میشه بچشم مامان داره.خانوادشم که معلوم نیست کجان کین.عین پسره خیابونیاست.بابای تو هم که خیلی تو رو دوست داره اگه یه درصد هم امکان داشته باشه شایان بیاد خواستگاریت که بابات قبول نمیکنه تو با اون ازدواج کنی.
-خب وقتی من به بابام بگم من دوسش دارم قبول میکنه.
-اصلا فکر میکنیم که بابات قبول کنه مینا چی؟اون قبول میکنه که شایان بیاد خواستگاریت؟
-سپیده بخدا دارم دیوونه میشم نمیدونم باید چیکار کنم.
-بهترین کار اینه که شایانو فراموش کنیو با عماد ازدواج کنی
-وای سپیده شایان داره زنگ میزنه
-خب جواب بده
-چی بگم؟
-ببین اون چی میگه هرچی گفت جوابشو بده
گوشیرو برداشتم
-الو بفرمایید
-الو سلام شقایق
-سلام
-میشه همدیگرو ببینیم؟
-نه خیر نمیشه.شایان من تورو فراموش کردم.تو هم منو فراموش کن برو به زندگیت برس.به فکر مینا باش
اینارو گفتمو گوشیرو قطع کردم
سپیده:
-افرین شقایق افرین
-سپیده من دوسش دارم
-واااااااااااای.تو که هنوز حرف خودتو میزنی.فراموشش کن دیگه
-نمی تونم نمی تونم فراموشش کنم
مامان سپیده:
-سپیده شقایق ناهار امادست.بیاین
سپیده:
-اومدیم مامان
-شقایق بیا بریم
با هم رفتیم سر میز ناهار.