يك روز بعداظهر وقتي اسميت داشت از سر كار برمى گشت خانه،سر راه زن مستي را ديد كه ماشينش خراب شده و ترسان توی برف ايستاده بود.اون زن براي او دست تكان داد تا متوقف شود.اسميت پياده شد و خودش را معرفی كرد و گفت:من اومدم كمكتون كنم.
زن گفت صدها ماشين از جلوی من رد شدند ولی كسی نايستاد،اين واقعاّ لطف شماست .وقتی كه او لاستيك را عوض كرد و درب صندوق عقب را بست و آماده رفتن شد،زن پرسيد:من چقدر بايد بپردازم؟؟؟و او به زن چنين گفت:شما هيچ بدهي به من نداريد من هم در چنين شرايطی بوده ام وكسی به من كمك كرد،اگر تو واقعا می خواهی بدهيت رو به من بپردازی بايد اين كار رو بكنی:"نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه"!!!!!!!!!!!!!!
*********
چند مايل جلوتر زن كافۀ كوچكی ديد و رفت تو تا چيزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده،ولي نتونست بي توجه از لبخند شيرين پيشخدمتی بگذرد كه انگار حدود هشت ماه بار دار بود واز خستگی به سختی روی پاهايش بند می شد.او داستان زندگی پيشخدمت را نمی دانست و احتمالاٌ هيچ گاه هم نخواهد فهميد.
وقتی پيشخدمت رفت تا بقيۀ صد دلارش را بياوره زن از در بيرون رفته بود،در حالی كه روی دستمال سفره يادداشتی رو به جا گذاشته بود.وقتی پيشخدمت نوشته رو ميخوند اشك در چشمانش جمع شده بود.در يادداشت چنين نوشته بود:"شما هيچ بدهي به من نداريد من هم در چنين شرايطی بوده ام ،اگر تو واقعا ميخواهی بدهيت را به من بپردازی،بايد اين كار رو بكنی،نگذار زنجير اين عشق به تو ختم بشه."
**********
همان شب وقتی پيشخدمت از سر كار به خونه رفت در حالی كه به اون پول و يادداشت زن فكر می كرد،به شوهرش گفت:"دوست دارم اسميت همه چيز داره درست می شه"
زن گفت صدها ماشين از جلوی من رد شدند ولی كسی نايستاد،اين واقعاّ لطف شماست .وقتی كه او لاستيك را عوض كرد و درب صندوق عقب را بست و آماده رفتن شد،زن پرسيد:من چقدر بايد بپردازم؟؟؟و او به زن چنين گفت:شما هيچ بدهي به من نداريد من هم در چنين شرايطی بوده ام وكسی به من كمك كرد،اگر تو واقعا می خواهی بدهيت رو به من بپردازی بايد اين كار رو بكنی:"نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه"!!!!!!!!!!!!!!
*********
چند مايل جلوتر زن كافۀ كوچكی ديد و رفت تو تا چيزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده،ولي نتونست بي توجه از لبخند شيرين پيشخدمتی بگذرد كه انگار حدود هشت ماه بار دار بود واز خستگی به سختی روی پاهايش بند می شد.او داستان زندگی پيشخدمت را نمی دانست و احتمالاٌ هيچ گاه هم نخواهد فهميد.
وقتی پيشخدمت رفت تا بقيۀ صد دلارش را بياوره زن از در بيرون رفته بود،در حالی كه روی دستمال سفره يادداشتی رو به جا گذاشته بود.وقتی پيشخدمت نوشته رو ميخوند اشك در چشمانش جمع شده بود.در يادداشت چنين نوشته بود:"شما هيچ بدهي به من نداريد من هم در چنين شرايطی بوده ام ،اگر تو واقعا ميخواهی بدهيت را به من بپردازی،بايد اين كار رو بكنی،نگذار زنجير اين عشق به تو ختم بشه."
**********
همان شب وقتی پيشخدمت از سر كار به خونه رفت در حالی كه به اون پول و يادداشت زن فكر می كرد،به شوهرش گفت:"دوست دارم اسميت همه چيز داره درست می شه"