امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم

#28
قسمت چهاردهم

ناهارو که خوردیم سپیده گفت:
-شقایق میای بعد از ظهر بریم بیرون؟
-اوم نمیدونم مثلا کجا بریم؟
-بریم خرید.بریم یه دوری بزنیم حال و هوات عوض شه
-باشه بریم
ساعت چهار و نیم از خونه زدیم بیرون.با ماشین مامان سپیده رفتیم. تو مرکز خرید گشتیم و چیزی خریدیم .نمیدونم نمیدونم چرا من انقدر بدشانس بودم تازه داشت حالم خوب میشد که....که درست تو همون مغازه ای که ما بودیم میناوشایان هم داشتن چیزی می خریدند.نمیخواستم بفهمن که از دستشون ناراحت و عصبانیم.برای همین با یه لبخند با سپیده رفتیم پیششون.
من:
-سلام مینا جون سلام اقا شایان
مینا:
-سلام عزیزم خوبی؟
-ممنون تو خوبی؟
-منم خوبم
شایان:
-سلام شقایق
من:
-شقایق خانم نه شقایق
-ببخشید شقایق خانم
من:
-خب مینا رفتی سونوگرافی بچه دختره یا پسر؟
-هنوز زوده.جنسیت بچه به این زودی ها معلوم نمیشه
-اوهوم
-راستی شقایق خوب شد اومدی.بیا با سپیده همگی باهم بریم پاساژ لباس عروس من لباس انتخاب کنم.خودم تنهایی نمیدونم باید کدومو انتخاب کنم.
وقتی مینا حرف لباس عروس رو زد دلم میخواست بمیرم.
-خب باشه بریم.
باهم رفتیم پاساژ لباس عروس که مینا لباس عروسشو انتخاب کنه.
من:
-خب حالا عروسی کی هست؟
شایان:
-یه هفته دیگه
-کارت عروسیتونو انتخاب کردین؟
مینا:
-اره.وقت ارایشگاهم گرفتم
انقدر تو مرکز خرید گشت زدیم که بلاخره مینا لباس عروسشو انتخاب کرد.لباسش خیلی خوشگل بود.ارزو داشتم جای مینا باشم حتی برای یه لحظه.ولی نمیشد.نمیشد...
از هم خداحافظی کردیم.اونا باهم رفتن.منو سپیده هم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه سپیده اینا حرکت کردیم.
تو ماشین بودیم.سپیده:
-شقایق چرا گریه میکنی؟شقایق با توام
-سپیده نمی دونم باید چیکار کنم.نمیدونم چجوری باید برم تو جشن عروسیشون شرکت کنم.نمیدونم چجوری باید جلوی اشکامو بگیرم نمیدونم چجوری باید ببینم که شایان از دست دادم برای همیشه...همیشه
-بخدا نمیدونم دیگه باید بهت چی بگم شقایق نمیدونم.شقایق فراموشش کن.تو هم برو دنبال خوشبختیت.
-چطور میتونم خوشبخت باشم؟
-یعنی چی چطور میتونم خوشبخت باشم.مگه شایان کیه که تو خوشبختیتو تو زندگی با اون می بینی هان؟کیه؟؟
-نمیدونم کیه فقط اینو میدونم که عاشقشم عاشقــــــــــــــــــــــــــــــشممممممممممممممممم.
گریم شدید تر و شدید تر شد.
-شقایق خودتو درست کن.داغون شدی بدبخت شدی من اون شقایق قبلو میخوام خنده رو کسی که برای زندگی کردن بهم امید میداد کسی که وقتی می خندید ادم دلش میخواست پابه پاش بخنده.شقایق من نمیخوام یه پسر دوست منو یه دخترو انقدر داغونش کنه.قوی باش شقایق قوی.
گوشیم زنگ خورد.مامانم بود.صدامو از حالت گریه کردن بیرون اوردم
-الو مامان
-الو دخترم کجایی؟
-پیش سپیده ام
-دخترم همین نیم ساعت پیش مادر عماد زنگ زد گفت شقایق فکراشو کرده؟نظرش مثبته یا منفی؟من چی بگم بهشون دخترم؟
-بگو هنوز فکراشو نکرده هروقت فکراشو کرد بهتون خبر میدم
-باشه.شب نمیای خونه؟
-نه مامان .بای
-خداحافظ
من:
-سپیده عمادو چیکارش کنم؟
-به نظر من چند روز باهاش برو بیرون بگرد تا باهم بیشتر اشنا شین.
-اره فکر خوبیه فرداشب میریم بیرون.
-اره فردا شب خوبه.حالا دیگه گریه نکن الان میریم خونه ی ما اگه دوست داری زنگ میزنم چندتا دوستای دیگمونم بیان باهم خوش باشیم باشه؟
-باشه.
رفتیم خونه ی سپیده اینا و زنگ زد سه تا از دوستامون(پریاوالناز و شراره)هم اومدن.سپیده هرکاری میکرد که من حالم خوب شه و دیگه به شایان فکر نکنم.ولی ازدواج مینا و شایان غم بزرگی بود که با هیچ کاری از دلم پاک نمیشد.ولی خب خیلی بهم خوش گذشت.باهم دیگه گفتیم خندیدیم پاسور بازی کردیم قلیون کشیدیم خیلی خوب بود.بد از رفتن دوستامون من به مامانم زنگ زدم.-
-الو مامان
-بله
-مامان زنگ بزن به مامان عماد بگو فردا شب یه قرار بذاریم همدیگرو ببینیم
-اتفاقا همین چند دقیقه پیش مامانش زنگ زد.تا اومدم بهت زنگ بزنم بگم خودت زنگ زدی
-خب پس بهتر
-شقایق امشب بیا خونه
-اره میام
-باشه فعلا خدافظ
-خدافظ مامان
من:
-سپیده من امشب باید برم خونه
-چرا؟
-خب لباس ندارم باید برم لباس بردارم
-باشه برو
-ولی دوباره بیا
-حالا ببینم چی میشه
سپیده منو رسوند دم خونمون.سعی میردم هرجوری شده دیگه شایانو فراموش کنم چون باید فراموشش میکردم.
-سلام مامان
-سلام
-مامان تو از دست من ناراحتی؟
جواب نداد
-مامان جون
-اره ناراحتم
-اخه چرا؟
-خودت میدونی
-من که چیزی نمیدونم
-یکم برگرد عقب میفهمی
-اهان.فهمیدم اون روز چون از سرمیز بلند شدمو با عصبانیت از خونه زدم بیرون اره؟به خاطر اونه؟
-بله به خاطر اونه
-خب مامان شماهم حرف بدی زدین بهم بر خورد.گفتی کَس دیگه ای تو زندگیته.
-خب من اینجوری احساس میکنم
-مامان دوباره شروع نکن.من همه ی حرفامو اون روز بهت زدما.نمیخوای که دوباره تکرارشون کنم
-نه نه نمیخواد.برو برو لباساتو عوض کن
-باشه میرم
-اهان راستی شقایق بیا
-بله مامان
-کارت عروسی دختر عموت رسید.
واااااای خدا.چطوری میتونستم اسمشونو کنارهم ببینم.
-چی چقدر زود.بده ببینم مامان.کی اومده؟
-همین یه ساعت پیش
کارتشون خیلی قشنگ بود.حالا نمیدونم سلیقه ی شایان بود یا مینا.
-شقایق تو کی فهمیدی مینا قراره ازدواج کنه؟
-راستش یه جورایی میدونستم ولی امروز کاملا فهمیدم.
-پسررو دیدی؟
-اره خب.امروز با مینا تو بازار دیدمش
-چجوریه?
-خوبه خوشگله قد بلنده...مامان من شاید 5دقیقه پیششون بودl چه جوری همه ی خصوصیاته پسررو بگم
-کی میشه من کارت عروسیه تورو ببینم شقایق
-وای مامان ول کن تورو خدا
کارت عروسیرو از مامانم گرفتمو رفتم تو اتاق نشستم و ذل زدم به این کارت هی تو نظرم به جای اسم مینا اسم خودم میومد روی کارت یعنی به جای مینا و شایان روی کارت انگار نوشته بود شقایق و شایان.دلم گرفته بود بدجور.تازه معنیه عاشقی بد دردیرو فهمیده بودم
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، تیناجونی ، FurY ، ★~Ѕдула~★ ، نازنین* ، ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥ ، shawkila ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم - Mᴏʙɪɴᴀ - 04-01-2014، 23:37

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان