04-02-2014، 18:44
در را گشود.
لب خندش رو لبانش خشک شد.
نگاهش خیره و آرام آه کشید.
با آخرین توانش گفت:ممنون...
فرشته ی مرگ خنجرش را از سینه اش بیرون کشید و آرام دور شد...
خدایی قشنگ نیس؟
لب خندش رو لبانش خشک شد.
نگاهش خیره و آرام آه کشید.
با آخرین توانش گفت:ممنون...
فرشته ی مرگ خنجرش را از سینه اش بیرون کشید و آرام دور شد...
خدایی قشنگ نیس؟
