اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: خوب بود یا نه؟
ترسناک نبود
بد نبود
ترسناک بود
[نمایش نتایج]
زمان بسته شدن نظرسنجی: 03-03-11761235
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 10

#1
سالها پیش وقتی که بچه بودم اتفاق جالبی افتاد واون اینکه زن همسایمون بخودی خود مریض شد ، اصلا" بگم کاملا" دیوونه شد
من که بچه بودم ولی بزرگترا میگفتن که اون جن زده شده و داستانی رو براش تعریف میکردند، واینکه من هیچ وقت نتونستم این مسئله رو باور کنم ولی هیچ وقت هم از ذهنم بیرون نرفت.
سالها از اون ماجرا گذشت تا اینکه چند سال قبل که تو یک شهر کوچیک تو حوزه مرکزی ایران دانشجو بدوم اتفاق جالبی برای خودم افتاد که راستش خیلی منو ترسوند.

ماجرا از این قرار بود که با یکی از دوستام توی اون شهر خونه ای رو اجاره کرده بودیم وهمیشه با هم بودیم تا اینکه دوستم برای چند روزی به شهرستان رفت ومن خودم تنها تو اون خونه بودم، زمستون بود و هوا خیلی سرد شده بود . شبی از اون شبها که تنها بودم آخرای شب رفتم که بخوابم ، خوابیدم ولی همین که چشمام گرم شدند صدایی رو شنیدم، انگار کسی از رو در حیاط پرید داخل حیاط
و من با شنیدن صدا از جام بلند شدم رفتم داخل حیاط وآنجا رو خوب وارسی کردم ولی کسی یا چیزی نبود بی خیال اومدم و سر جام خوابیدم و باز داشت خوابم میبرد که ناگهان احساس کردم یه نفر در حال رو باز کرد واومد داخل حال و در رو پشتش بست ، فورا" از زیر پتو در اومدم به در حال نگاه کردم کسی نبود بلند شدم داخل اتاقها رو هم گشتم دوباره داخل حیاط رو هم گشتم ولی کسی وچیزی نبود ، با این فکر که خیالاتی شدم برگشتم و رفتم که بخوابم.

این بار با کمی احتیاط رفتم زیر پتو و چراغها رو خاموش نکردم، ولی از اونجایی که شبهای زمستون خیلی طولانیند دوباره چشمام گرم شدند انگار کاملا" خوابم برده بود که با شنیدن صدایی دوباره از خواب بیدار شدم ، صدای آواز خواندن پسر بچه ای که داشت از اتاق خواب روبرو با صدا ی بسیار زیبا
آواز میخواند ، وحشت زده بیدار شدم با سرعت خودمو رسوندم به اتاق خواب ، صدا قطع شده بود و کسی هم اونجا نبود ، راستش دیگه حسابی ترسیده بودم داخل اتاقهای دیگه رو کاملا" گشتم چیزی نبود .

برای اینکه هوای خنک به کلم بخوره و از این وضع دربیام ، به قصد رفتن به داخل حیاط در حال رو باز کردم که با بدترین صحنه زنگیم روبرو شدم ، مردی پشت به من داشت به طرف در حیاط میرفت انگار قصد داشت بره بیرون یهو برگشت رو به من کرد و باصدای چندش آوری به من گفت :ببخشید از اینکه ترسوندمتون و بعد بدون اینکه بزاره من خوب نگاش کنم با سرعت رو دیوار پرید و مثل دود از همون جا ناپدید شد. من تو همون یه لحظه اونقدر دیدمش که حسابی بترسم ، مردی نسبتا" قد بلند با موهای در هم وبلند با صورتی مبهم و ناشناس
و پاها وراه رفتنی که اصلا" شبیه انسان نبود ، پاهاش شبیه سم بود و شاید بخاطر اینکه منو خوب بترسونه کاملا" نمایانش کرد.

من آنقدر ترسیده بوده که همین جور خشک به در حال تکیه زده بودم بدنم کاملا" یخ کرده بود ودر عین حال بشدت عرق کرده بودم ، واضع صدای قلبم که داشت نامنظم میزد رو میشنیدم ، نمیدونم چطوری صبح شد ولی چند روز به شدت مریض بودم و اصلا" نمی تونستم موضوع رو از ذهنم بیرون کنم، داشتم دیوونه میشدم و چند روزی نتونستم سر کلاسام حاضر بشم.

موضوع رو به چند نفر که اطلاعاتی در زمینه داشتند در میان گذاشتم همگی میگفتن که جن دیدی و من بیشتر میترسیدم ، داستانهای زیادی رو از زبان خیلی آدما شنیدم درباره مواجهه با جنیان که با این اتفاقی که برای خودم افتاده بود همه رو باور کردم .
چند سال از این موضوع میگذره ولی برای من همیشه تازه است مثل دیروز و حالا پس از چند سال مریضی اون زن رو باور میکنم و علتش رو میفهمم .

پایان

لطفا این نظر و سپاس را بدید.
اگه بازم خوستید بگید
پاسخ
 سپاس شده توسط کبرا(دشمن افعی خخخخ) ، ຖēŞค๑໓ ، farzad0 ، Dead-Girl ، ɱɪɾʌʛє ، _wιɴɴer_ ، Unnamed ، فاطی کرجی ، خخخخ ، M.AMIN13 ، Lee Min Hoo ، R@H@ joon
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 10 - ( DEYABLO ) - 12-02-2014، 16:08

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  حال بهم زن ترین داستان دنیا(هر اتفاقی که بعد از خوندن داستان افتاد به من ربطی نداره)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان